logo





من که می میرم چرا با عشق و با ایمان نمیرم

( برای ندا و نداها)

سه شنبه ۲ تير ۱۳۸۸ - ۲۳ ژوين ۲۰۰۹

فرید راستگو

انسان برای باز يافت آزادی خود بايد قيمتی بپردازد زيرا هيج چيز برای انسان مهمتر و با ارزشمند تر از رسيدن به حقوق حقه خويش يعنی آزادی و استقلال نيست. اگر آزادی می خواهيم کافيست آنرا آرزو کنيم و برای بدست آوردنش به هيچ چيز جز خواستن آن احتياج نيست. انسان شجاع برای دستيابی به آرزوهايش از خطر نمی هراسد، تنها بی غيرتها و بی لياقتها توان کسب آزادی و دمکراسی را ندارند.

۲۳/۰۶/۲۰۰۹
شنبه ۳۰ خرداد از طريق تلويزيون باز و باز هم برای چندمين بار شاهد بودم هموطن
عزيزی برای رهائی از يوغ بندگی و اسارت در راه آزادی جان خود را از دست می دهد. لحظه ای بس دلخراش وسوزناک است، همرزمانش با تقلائی غير قابل وصف از طريق دميدن نفس شان بدو در تلاش اند تا او را نجات دهند و همراهانش با فريادهای ندا نترس ندا نترس او را در بغل می گيرند تا بدن سرد ش را گرم نگهدارند و به او گرمی بخشند. اما افسوس که ندا در حيرت و بهت زدگی اطرافيانش جان خود را از دست ميدهد. با ديدن اين صحنه اشکهايم سرازير شد و در آن لحظه لرز و سکوتی اعماق وجودم را فرا گرفته بود که نمی دانستم چه بگويم. در لحظه سکوت فکر ميکردم ندا با خيره شدن به ديگران چه چيزی را می خواهد بگويد و بياد ما بيآورد. بی شک او از ما می خواست راهش را تا پيروزی بر اهريمن و آزادی کشورش ادامه دهيم.
در اين لحظه بی اختيار شعر شمش خلخالی بيادم آمد:
من که می ميرم چرا با عشق و با ايمان نميرم تا برای سرزمينم، ميهنم ايران نميرم

من يقين دارم که ندا و نداها با عشق و ايمان به آزادی جان از بدن بدر می کنند. او به خيابان آمده بود تا ندای آزادی سر دهد و به همه جهانيان بگويد ما آزاد بدنيا آمده ايم و می خواهيم آزاد رندگی کنيم و خود بر سرنوشت خويش حاکم باشيم. تا خود برای امروز و فردايمان تصميم بگيريم نه ولی مطلقه فقيه ای که خود و مزدورانش جز آزمندی و جنايت در حق مردم تحت ستم ايران در مغز عليل شان چيزی نمی گنجد. او آمده بود تا چهره کريه رژيم سرتا پا فاسد و جنايت پيشه جمهوری اسلامی را به جهانيان معرفی کند. او همچون ديگر هموطنانش زندانبانان خود را به چالش کشيده بود زيرا شرم داشت در بندگی و اسارت زندگی کند. ندا ای آشنای نا آشنا مطمئن باشد که بسيارند عاشقان بيقراری که با عشق و ايمان برای اين سر زمين بيکرا ن راه و ندای آزادی تو را باز و باز هم سر خواهند داد تا کشورشان از دست سفاکان وابسته به اجنبی نجات يابد. ندا تو نه اولين و نه آخرين کسی خواهی بود که برای آزادی اين سر زمين خون پاکت را نثار می کنی چون درنهان و قلب مهربان اين سرزمين هزاران نو جوان و جوان بی گناه خفته اند. ندا تو و ديگر نداها در اين روزهای افتخار آفرين درس فدا کاری و از جان گذشتگی را به ما هموطنانت آموخته ايد. ندا ما می دانيم در اين روزهای افتخار آميز جنگ استبداد با مردم عريانتر شده است، اين جنگ استبداد و ارتجاع خود فروخته بر عليه مردم ستمديده ايران در حقيقت جنگ ديکتاتوری با آزادی است. در يک طرف سپاه ديکتاتور تا دندان مسلح آماده اند تا کشور و شرافت را به آتش و خون فرو برند و در طرف ديگر وطن پرستانی با دست خالی برای رهائی از يوغ اسارت فرياد آزادی سر می دهند زيرا معتقدند که به آنان خيانت شده است. نبرد بين ديکتاتوری و آزادی شهامت را در دلها ی ما شعله ور کرده است. چه کسی آنچه را که ما روزانه شاهد آن هستيم باور می کند. چه کسی حقيقتاً باور می کند که ملتی پس از ۲۸ سال رنج و مشقت اين چنين بپا خيزد و عليرغم آتش گشودن مزدوران سيد علی خامنه ای بدون ترس ندای آزادی سر دهند و جهانی را به حيرت وا دارند.
امروز ملت ايران زن و مرد، پير و جوان تصميم گرفته است تن به بردگی و بندگی ندهد زيرا بخوبی می داند وقتی تن به بندگی ندهد استبداد خود بخود نابود و ويران ميشود. مردم ايران بين آزادی و بندگی آزادی را انتخاب کرده اند زيرا با رد آزادی و کنار زدن آن چاره ای جز تن دادن به اسارت ديکتاتور ندارند.
انسان برای باز يافت آزادی خود بايد قيمتی بپردازد زيرا هيج چيز برای انسان مهمتر و با ارزشمند تر از رسيدن به حقوق حقه خويش يعنی آزادی و استقلال نيست. اگر آزادی می خواهيم کافيست آنرا آرزو کنيم و برای بدست آوردنش به هيچ چيز جز خواستن آن احتياج نيست. انسان شجاع برای دستيابی به آرزوهايش از خطر نمی هراسد، تنها بی غيرتها و بی لياقتها توان کسب آزادی و دمکراسی را ندارند.
ساده انگاری خواهد بود اگر فکر کنيم کسانی که قادر به تحمل سختيها برای دفاع کردن از حقوق خويش نيستند بر سر نوشت خويش حاکم خواهند بود و به جامعه ای باز و آزاد خواهند رسيد. از لحظه ای که تصميم بگيريم که ديگر بنده و خادم مستبدان نباشيم در راه آزادی و استقلال خويش قدم گذاشته ايم. اگر از قاتلين فرزندان ايران زمين اطاعت نکنيم بزودی شاهد خواهيم بود که آنان همچون مجسمه ای غول پيگر که پايه هايش طاقت سنگينی وزنش را ندارد سقوط خواهد کرد و با تکه تکه شدنش نظاره گر مرگش خواهيم بود.
در دنيای هستی چيزی غير طبيعی تر از اسير شدن در دست اسارتگران ظالم يافت نمی شود. آزادی امری طبيعی است، بدليل آنکه ما نه تنها آزاد متولد شده ايم و از بدو تولد دارای حقوق ذاتی و انسانی خويش هستيم بلکه بايد با عشق و ايمان از آن چيزی که بهمراه ما زاده شده است به دفاع بر خيزيم تا کرامت انسانی خود را باز يابيم.
به حيوانات نگاه کنيم حتی آنان هم از آزادی و حق حيات خود دفاع می کنند و هنگاميکه در اسارت بسر می برند با فريادهای خود ندای آزادی سر می دهند و با چنگ و دندان برای باز يافت آزادی خود تلاش می نمايند وبه گونه ای مرگشان را بر زنده بودنشان ترجيح می دهند. آيا از خود پرسيده ايم چرا پرندگان در قفس ندا سر می دهند و يا چرا ماهی وقتی که از آب گرفته ميشود می ميرد زيرا او به محض محروم شدن از آزادی طبيعی اش به مردن رضايت می دهد.
انسان هم برای آزادی خود بايد تلاش نمايد تا از چنگال اسارتگران جنايت پيشه خود را رها سازد و آزادی خود را باز يابد و چه بسا در اين راه هم جان عزيزش را از دست دهد. ندا و نداها هم در خيانها سرازير شدند تا ندای آزادی سر دهند و در اين راه است که جانشان را فدای جانان کردند تا هم خود و هم ميهنشان آزادی را باز يابند. ندا، ما مردم ايران قاتل تو و قاتلين فرزندان اين سر زمين را خوب می شناسيم و مطمئن باش تا سرنگونی آنان دست از مبارزه بر نخواهيم داشت زيرا می دانيم اکنون اگر راهتان را ادامه ندهيم آنان ما را نابودتر و ويرانتر خواهند کرد. قاتلين تو امروز در ضعف مطلق بسر می برند حتماً بخاطر داری رهبر آنان چگونه عليرغم داشتن صدها مشاور و هزاران مزدور مسلح به سلاح گرم و سرد از ترس و جبونی در نماز جمعه اخير اشک اش سرازير شد تا احساس ترحم ديگران را برانگيزد که شايد کسی مانع مرگ حتمی او و نظامش شود. او بخوبی بياد دارد چگونه مردم ايران رژيم پهلوی را عليرغم وابستگی به آمريکا و آنهمه توپ وتانک و گارد جاويدان سرنگون ساختند و به زباله دان تاريخ سپردند. سيد علی خامنه ای بخوبی از تصميم مردم ايران برای سرنگونی ولايت مطلقه منفورش و پرپر کردن نظام پوشالی اش و باز ستانی کشورشان وحقشان آگاه است، و لذا از هم اکنون همچون صدام حسين دنبال سوراخ موشی است تا در وقت مناسب در آن پناه برد. آری ندای عزيز من باز هم باور دارم در زمانی که چشمهايت بديگران خيره بود اگر بين مرگ و زندگی لحطه ای وقت داشتی اين شعر را زمزمه می کردي

من که می ميرم چرا با عشق و با ايمان نميرم
تا برای سر زمينم، ميهنم ايران نميرم
آرزو دارم شود خاک وطن آرامگاه م
تا ميان کشوری بيگانه سر گردان نميرم
من که می ميرم چرا با عشق و با ايمان نميرم شرط آزادی و مردی کن که زندان مردن است
شرم از آن دارم اگر در گوشه زندان نميرم
هر وجودی دير و زود ای ميهنم ميرد ولی من
با تو پيمان بسته ام جز بر سر پيمان نميرم
من که می ميرم چرا با عشق و با ايمان نميرم
تا برای سر زمينم، ميهنم ايران نميرم
..............

يادش و يادشان گرامی باد
ّfa_rastgou@yahoo.com

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد