logo





تبعیدیان خارک و ماجرای تنفرنامه‌ها

چهار شنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۳ مه ۲۰۱۷

س. سیفی

جالب آنکه بین شصت و یک نفری که به خارک تبعید شدند نام هفت نفر از پیروان ادیان دیگر نیز دیده می‌شود. از این هفت نفر پنج نفر (آرسن آوانسیان، ادوارد ترکاراپتیان، روبن نوامارویان، سیمیک ماریائیس و شماون دادبینیان) مسیحی بودند. از دو نفر باقی مانده سروش اُم، زردشتی بود و جمشید هبرون نیز کلیمی. ولی برای رژیم شاه دین و مذهب این افراد چندان فرقی نمی‌کرد. چون در رویکردی خودانگارانه بلااستثنا از همه تنفرنامه می‌خواست. شاه دنیا را سرخ می‌دید تا جایی که از سر حقارت کنشگران سیاسی را بلااستثنا کمونیست و "لامذهب" می‌پنداشت.
بدون تردید کنشگران سیاسی ایران با اصطلاح باب روز توبه‌نامه و تنفرنامه به حد کافی آشنایی دارند. اگرچه توبه و توبه‌نامه را جمهوری اسلامی بیش از رژیم شاه برای زندانیان سیاسی به کار می‌گیرد، ولی ابتکار تنفرنامه‌نویسی را باید به پای پهلوی دوم نوشت. توضیح آنکه در تنفرنامه همراه با "ابراز انزجار" از جریانی سیاسی، توبه‌ی زندانی نیز هدف قرار می‌گرفت. چون شاه در تبلیغی رسمی و دولتی نیاز داشت به توده‌های ناآگاه جامعه چنان القا کند که مخالفان او از باور و ایمانی مذهبی سود نمی‌جویند. به همین دلیل هم رژیم شاه از تبلیغ شعار "خدا، شاه، میهن" چیزی کم نمی‌گذاشت. در همین شعار بود که "شاه" در کنار "خدا" می‌نشست و جایگاه خود را حتا از "میهن" بالاتر می‌دانست.

بر پایه‌ی تجربه‌ای که دستگاه امنیتی رژیم شاه به کار می‌بست کنشگران سیاسی ابتدا مجبور می‌شدند تا از وابستگی به حزب و گروه سیاسی خویش برائت بجویند و سپس وفاداری‌شان را به "آیین مبین اسلام" اعلام نمایند. به عبارتی روشن‌تر بپذیرند که دین اسلام را از پیش رها کرده‌اند و اکنون دوباره به پذیرش آن گردن می‌گذارند. به واقع بر بستری از عوامی‌گری، باورهای دینی روحانیان مسجد و منبر به یاری شاه می‌آمد تا به گمان خویش ضمن همراهی با همدیگر علیه دشمنی مشترک بجنگند.

اِنجوی شیرازی در رویکردی تاریخی به موضوع توبه، نمونه‌ای از آن را ضمن نقل قول ابن خَلِکان می‌آورد. به واقع در نقل قول او ماجرای توبه‌ی ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری (260-324ق.) انعکاس می‌یابد. چون ابوالحسن اشعری تا سن چهل سالگی گروه‌هایی از معتزله را رهبری می‌کرد، ولی از آن پس جهت توبه‌ای همیشگی مردم را در مسجد جامع بصره گرد آورد و چنین گفت: "تا کنون معتقد به خلق قرآن خدا بوده‌ام و می‌گفتم که خدا به چشم دیده نمی‌شود و فاعل افعال بد من‌ام (یعنی در میان جبر و اختیار، اختیار را پذیرفته بودم) و اکنون توبه نمودم و این اختیار را از خود سلب ساختم و معتقد به ردّ معتزله‌ام و از فضایح اعمال و قبایح و معایب افعال دوری جسته‌ام" (تبعیدگاه خارک، ص161).

اِنجوی با گزارش همین مستند تاریخی دیدگاهِ اشعری را تحسین می‌کند. چراکه اشعری ضمن تجربه و پژوهش به نگاه دیگری غیر از آنچه که تا آن زمان می‌اندیشید، دست یافته بود. اما انجوی با مثال آوردنِ انتخاب و گزینش آزادانه‌ی اشعری، به چالش با گردانندگان نشریه‌ی "عبرت" برمی‌خیزد. چون عبرت‌چی‌ها در تنفر از عملکرد گذشته‌ی خویش، خیلی راحت و آسوده گناهشان را به پای دیگران می‌‌نوشتند. در حالی که خودشان از کادرهای مؤثر و سرشناس حزب توده به حساب می‌آمدند. انجوی که موقع انتشار این نشریه، در تبعیدگاه خارک به سر می‌برد، در یادداشت‌هایش می‌نویسد: "الآن مجله‌ای روبروی من است که دو روز پیش انتشار یافته است. مجله‌ عبرت نام دارد و نیمه‌ی بهمن [1333] منتشر شده؛ نشریه‌ایست که مسؤولین درجه اول حزب توده که در زندان قزل قلعه محبوسند انتشار داده‌اند و چنانکه گفتم همگی یک عقب‌گرد با زاویه‌ی 90 درجه کرده‌اند و به قول بچه‌ها کی بود کی بود من نبودم در آورده‌اند" (پیشین ص159).

ماجرای تبعیدیان جزیره‌ی خارک به تیرماه 1333 خورشیدی بازمی‌گردد. در این ماجرای تاریخی عده‌ای از زندانیان سیاسی که از امضای تنفرنامه علیه حزب توده امتناع می‌ورزیدند، به خارک فرستاده شدند تا روزگارشان را برای همیشه در آنجا به سر آورند. ارتش کودتاچی شاه انتقال زندانیان را از صبح روز نوزدهم تیرماه 1333 خورشیدی شروع کرد. زندانیان را در کامیون‌های نظامی نشاندند و پس از طی مسیر شهرهای جنوبی ایران، همه را بر کشتی سوار کردند تا آنکه در تاریخ بیست و نهم تیرماه همگی در جزیره‌ی خارک پیاده شدند. روزنامه‌ی کیهان هم ضمن پیگیری موضوع، اسامی این زندانیان را انتشار داد که شصت و یک نفر بودند.

اِنجوی شیرازی و کریم کشاورز که هر دو از گروه تبعیدیان خارک به حساب می‌آمدند در کتاب خاطرات خود بدون اختلاف به همین تعداد زندانی تبعیدی اصرار دارند. اما موقع پیاده شدن زندانیان، یکی از مسؤلان دولتی یادآور می‌شود که شصت نفر زندانی دیگر نیز از قبل در اینجا به سر می‌برند. گرچه در این خصوص آمار درست و دقیقی در دست نیست ولی با این همه تعدادی از افسرانی که از پادگان‌های مختلف ایران در سال 1325 خورشیدی به فرقه‌ی دموکرات آذربایجان پیوسته بودند، پس از دستگیری و محاکمه به خارک تبعید شدند. از این گروه ابوالحسن تفرشیان، علی‌اصغر احسانی، مرتضا زربفت، محمود تیوا و جواد ارتشیار را می‌توان نام برد که همگی در خارک مراسم استقبال از تبعیدیان جدید را به نیکی به جا ‌آوردند. صفرخان نیز هرچند نظامی نبود اما در همین جمع تبعیدی حضوری فعال داشت.

از گروه 61 نفری که به خارک تبعید شدند هرچند همگی توده‌ای نبودند، ولی این موضوع برای رژیم شاه چندان فرقی نمی‌کرد. چنانکه حسابگرانه و به تعمد همه را توده‌‌‌ای می‌پنداشت. برای نمونه اِنجوی هرچند هیچگاه در حزب توده فعالیتی نداشته است ولی گردانندگان زندان اصرار می‌ورزیدند که از او تنفرنامه‌ای علیه حزب بگیرند. کریم کشاورز هم همیشه عضویت‌اش را در حزب توده تکذیب می‌کرد ولی رژیم سیاستی را تعقیب می‌نمود که برگه‌ی تنفر از حزب را به امضای او نیز برساند.

جالب آنکه بین شصت و یک نفری که به خارک تبعید شدند نام هفت نفر از پیروان ادیان دیگر نیز دیده می‌شود. از این هفت نفر پنج نفر (آرسن آوانسیان، ادوارد ترکاراپتیان، روبن نوامارویان، سیمیک ماریائیس و شماون دادبینیان) مسیحی بودند. از دو نفر باقی مانده سروش اُم، زردشتی بود و جمشید هبرون نیز کلیمی. ولی برای رژیم شاه دین و مذهب این افراد چندان فرقی نمی‌کرد. چون در رویکردی خودانگارانه بلااستثنا از همه تنفرنامه می‌خواست. شاه دنیا را سرخ می‌دید تا جایی که از سر حقارت کنشگران سیاسی را بلااستثنا کمونیست و "لامذهب" می‌پنداشت.

همچنین شاه همواره نگاهی را دنبال می‌کرد که آن را بی‌کم و کاست از متحدان خارجی خود الگو گرفته بود. با همین رویکردِ کلیشه‌ای، شخص نادم مجبور می‌شد تا در متن تنفرنامه به پذیرش "دین مبین اسلام" گردن گذارد. چون دوستان خارجی شاه در کودتای بیست و هشتم مرداد به این نکته دست یافته بودند که با حربه‌ی مذهب به‌تر خواهند توانست مبارزه و پیکار با کمونیست‌ها را سامان ببخشند. به واقع رژیم شاه با یک تیر به دو هدف می‌زد تا خاطرش برای همیشه از زندانیان سیاسی آسوده بماند. چنانکه با همین تدبیر شاهانه مسیحیان، کلیمیان و زردشتی‌ها نیز در نهایت از سر جبر به "دین مبین اسلام" گردن می‌نهادند تا پذیرای نفرت همیشگی مردم و هم‌کیشان خود باشند.

در توضیح این موضوع کریم کشاورز در خاطراتش می‌نویسد: "ارمنی‌ها علاقه‌ی عجیبی به مسلمانی پیدا کرده‌اند. اخیراً خاچاطوریان نامی در روزنامه آگهی و تنفرنامه داده بود که به نام حفظ بیضه‌ی اسلام از فلان حزب متنفرم و خارج شده‌ام و الخ. نمردیم و خیلی چیزها دیدیم و هنوز اگر نمیریم خیلی چیزهای دیگر خواهیم دید" (کشاورز، ص72و73).

اِنجوی شیرازی نیز نکته‌هایی را از چند و چون تنفرنامه‌ی ارمنی‌ها برمی‌شمارد. او می‌نویسد که همین تنفرنامه‌ها را با عکس و تصویر در روزنامه‌ها به چاپ می‌رساندند که در متن آن بر اسلام آوردن ایشان نیز تأکید می‌شد. در ضمن او از گروه تبعیدیان خارک، ابن‌سجاد را سردسته‌‌ی تنفرنامه‌نویس‌ها به حساب می‌آورد. ابن‌سجاد با دلی خوش در تبعیدگاه خارک خروس بار می‌گذاشت و آنوقت بالای اتاق می‌نشست و غذای خود را به همگی تعارف می‌کرد (انجوی، ص89).

اِنجوی شیرازی در روشنگری خود از وضع و حال تنفرنامه‌نویس‌ها گزارشی هم از رحیم ماهرو به دست می‌دهد. گماشتگان حکومت برای رحیم ماهرو هوش و حواسی باقی نگذاشته‌ بودند. کار او سرآخر به دیوانگی و جنون کشید تا آنجا که بوی پیشاب و ادار لباسش هر انسانی را آزار می‌داد. انجوی در خاطراتش می‌نویسد، رحیم ماهرو به اتاقی از پادگان که در آن تنفرنامه می‌نویسند رفته بود و با نوشتن تنفرنامه آزادی‌اش را انتظار می‌کشید.

بنا به گزارش انجوی او روزی از سر جنون همان لباس‌های چروکیده و وارفته‌اش را بر تن کرد، رخت‌خوابش را به کول گرفت و سپس جلوی زندانیان ایستاد و با صدای بلند فریاد کشید: "این‌جانب رحیم ماهرو، متولد تهران، ساکن کوچه‌ی آبشار، کارمند وزارت دارایی، فعالیت سیاسی ندارم، در هیچ گروه و دسته‌ای نیستم، از خائنان به شاه و میهن و حزب توده متنفرم و به دین مقدس اسلام و مذهب شیعه‌ی اثنا عشری مؤمن‌ام و به قانون اساسی و مشروطیت وفادار هستم، می‌خواهم برم به خونه‌مون" (انجوی، ص94 و 95). رحیم ماهرو که مشاعرش را از دست داده بود، پس از قرائت این متن برای زندانیان، راهیِ همان اتاق تنفرنامه‌نویسی شد و زنداینان هم دیگر او را ندیدند. به حتم او به زندان دیگری بازگشت که از قبل تن و روانش را به چالش گرفته بود و دیوانگی و جنون را برایش ارمغان داشت.

او می‌گفت "می‌خواهم برم به خونه‌مون" چون خانواده‌اش که همگی در فقر و بیماری به سر می‌بردند، روزگاری بد‌تر از او داشتند. به واقع سیاست و اقتصاد بیمارگونه‌ی شاه توده‌های مردم را به افلاس و فقر کشانده بود. چنانکه همگی همانند رحیم ماهرو از کاستی‌های جسمی و آسیب‌های روانی رنج می‌بردند. در خوانشی که ماهرو از کژتابی و دوگانگی متن تنفرنامه به دست می‌دهد جنون و دیوانگی بهانه قرار می‌گیرد تا او تنفر خود را از "خائنان به حزب توده" نیز اعلام نماید.

در همین راستا یادآور می‌شود که یکی از تبعیدیان ارمنی خارک به منظور نمایش توبه‌ی خویش ریش گذاشته بود، که ریش مسلمانی او بیش از همه نفرت آرسن را برمی‌انگیخت. تا آنجا که آرسن آوانسیان روزی بر او خشم گرفت و از سر خشم و نفرت فریاد زد: "تو آبروی ما را بردی. بلند شو نماز بخوان" (کشاورز، ص72).

کریم کشاورز ضمن ثبت و ضبط تاریخی این موضوع، در خاطراتش می‌آورد: "توی زندان زرهی یک ملامجید داشتیم هر روز صبح اذان می‌گفت. ظهرها هم. آخر شترسواری دولا دولا که نمی‌شود" (پیشین). به هر حال زندانیانی همانند او معنای تنفرنامه‌ی شاه را به خوبی فهمیده بودند. آن‌ها می‌بایست هم فرمان شاه را می‌پذیرفتند و هم اینکه "بیضه‌ی اسلام" را محترم بشمارند. نمازخوان‌هایی از این دست در خارک نیز کم نبودند.

در خاطرات کشاورز نمونه‌ی دیگری از نماز خواندن تبعیدیان خارک نیز انعکاس می‌یابد. چنانکه فردی از تبعیدیان وسط نماز با ایما و اشاره به اطرافیانش می‌فهماند تا قسمتی از غذا را برایش کنار بگذارند. تا آنجا که شخص دیگری ضمن ابراز شگفتی از این رفتار می‌پرسد که آیا این حرکت‌ها نماز را باطل نمی‌کند؟ اما شخص نمازگزار دوباره با حرکات سر و دست برای زندانیان توضیح می‌دهد که با اشاره‌بازی هرگز نماز کسی باطل نخواهد شد (کشاورز، ص255).

رژیم با برنامه‌ای حساب شده به طور مداوم روزنامه‌هایی را که در آن‌ها تنفرنامه‌ی زنداینان انعکاس می‌یافت به خارک می‌فرستاد. وسیله‌ی تبلیغیِ مناسبی که به گمان گردانندگان دستگاه امنیتی شاه می‌توانست از مقاومت تبعیدی‌ها بکاهد. در شماره‌ای از آن‌ها حتا نام تعدادی از تبعیدی‌های خارک را نیز آورده‌ بودند. در صفحات روزنامه ابن‌سجاد، شفیعی‌ها و اسدالله خدابنده نامشان به آشکار دیده می‌شد. اما از گروه تنفرنامه‌نویسان همگی اصرار داشتند که خانواده‌ی آن‌ها نسبت به چاپ این تنفرنامه‌ها اقدام نموده‌اند.

کریم کشاورز در خاطراتش بر نکته‌ای تأکید می‌ورزد که گویا عده‌ای از درون تشکیلات حزبی به کادرها پیام و رهنمود می‌فرستادند که امضای تنفرنامه چندان هم عیب و ایرادی ندارد. با تمامی این احوال او از گروه دیگری نیز یاد می‌کند که هنوز نبریده‌اند، از گذشته پشیمان و نادم نیستند و بنا به رهنمود‌های تشکیلات حزبی از امضای تنفرنامه سر باز می‌زنند. با این نگاه باید پذیرفت که تشکیلات حزب توده در سال 1333 خورشیدی در عمل به دو جریان غیر همسو بدل شده بود که هریک ضمن مخفی‌کاری و جداسری، اهداف جداگانه‌ای را به پیش می‌بردند.

کریم کشاورز در انتقاد از این عملکرد دوگانه بر نکته‌ی مهمی پای می‌فشارد که گروهی بدون در نظر گرفتن "تناسب قوا" به تحریک زندانیان علیه نیروهای نظامی مستقر در خارک روی می‌آوردند که در نهایت "افتادن بعضی از زندانیان در دامن پادگان" را سرعت می‌بخشید. او در خاطراتش ماجرای دانشجویی به نام عباس را می‌آورد که تفتیش‌های پادگان را از نامه‌های زندانیان نادیده می‌انگاشت و در همین نامه‌های خانوادگی آنچه را که دلش می‌خواست علیه شاه و رژیم می‌نوشت. سرآخر فرمانده‌ی پادگان از سر خوش‌خدمتی افراد خود را جهت کتکاری به جان عباس انداخت. چیزی که در نهایت به کور شدن یک چشم عباس انجامید (ص310و311).

اکنون بیش از شصت سال از ماجرا‌آفرینی شاه در تبعیدگاه خارک می‌گذرد. در ماجرای خارک هرچند شاه نتوانست از تاریخ روسفید بیرون بیاید، ولی امروزه از شگردهایی فراتر از آن علیه زندانیان سیاسی کشور سود می‌جویند. چنانکه جمهوری اسلامی چندان علاقه‌ای از خود بروز نمی‌دهد که بخواهد این شیوه‌های کهنه و واپس‌گرایانه‌ی برخورد با زندانیان سیاسی را به دور بریزد. به واقع اکنون نیز در بر همان پاشنه می‌چرخد که تا دیروز می‌چرخید. از سویی همان‌گونه که در متن تنفرنامه‌های پس از کودتا نیز دیده می‌شود فرق و فاصله‌ای بین قدرت شاه و دین دولتی جمهوری اسلامی به چشم نمی‌آید. انگار در دعوایی درون حکومتی، شاه قدرتش را به جمهوری اسلامی سپرده باشد. چنانکه ماجرای توبه‌ و تنفرنامه در شکلی دیگر همچنان تا امروز نیز به کار گرفته می‌شود./

*****************************************

*مستندات این مقاله به دو کتاب چهارده ماه در خارک و تبعیدگاه خارک بازمی‌گردد. چهارده ماه در خارک از کریم کشاورز به یادگار مانده است و تبعیدگاه خارک هم از ابوالقاسم انجوی شیرازی.



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد