|
ترجمه ی آزاد این شعر را به ٌ مروان برغوثی ٌ و یاران اش که درزندان های رژیم اشغالگر اسراییل در اعتصاب ب اند ، تقدیم می کنم
« من این راه را خواهم رفت »* « سأقطع هذا الطریق » این راه طولانی را خواهم رفت ، این راه طولانیِ طولانی را ، تا به آخر. وتا آخرین نفس ، این راه طولانیِ طولانی را خواهم رفت . چیزی از دست نمی دهم مگر گرد وخاکی وپیکربی جانی . ردیف درختان نخل ، نشان از غا یبی دارد . من ، اما ، این ردیف نخل ها را پشت سر می گذارم . مگرزخم دیده ، نیازبه شعری دارد ، در توصیف رنگ خون اش، +چون توصیف رنگ یک انا ر . بر فراز شیهه ی اسب ، سی دریچه ی کنایه برایتان خواهم ساخت ، تا به راه تان ادامه دهید ، و دیگران راه شما را . چه این سرزمین بر ما تنگ شود یا نه ، ما این راه دشوار وطولانی را خواهیم رفت ، تا به آخرِ رنگین کمان . باشد که گام های ما به گلوله ای بدل شود . آیا مدت کمی است که در این جاییم ؟ و اگرچنین است ، باید که تیرآخررها شود . باد طوفنده ما را درهم می پیچد ، دیگر چه می گویی ؟ می گویم : من این راه دراز را خواهم رفت . و گل های بسیاری را به رودخانه می اندازم ، پیش از رسیدن به گلی در ٌ جلیل ٌ . --------------------------------------------- *- شعری ازمجموعه ی ٌ ورد أقل – یک گل کمتر ٌ از محمود درویش . * - ترجمه ی آزاد این شعر را به ٌ مروان برغوثی ٌ و یاران اش که درزندان های رژیم اشغالگر اسراییل در اعتصاب ب اند ، تقدیم می کنم . حسن عزیزی ******* « چشمانی »* چشمانی ، گم گشته میان رنگ ها ، سبز ، چون جوانه ی چمن ، آبیِ پیش از سپیده دم ، به رنگِ آبی ، که به دریاچه می ریزد ، عسلی ، که گوشه چشمی به دریاچه دارد ، گویی که سبزگون است . چشمانی ، که رازی را می پوشاند ، و سرچشمه واصل را هم . به خاکستری که خیره می شود ، ژرفای اندوه را نهان دارد ، سایه را ، با رنگی ازابهام ، در مرزیا س و بنفشه ، به هیجان می آورد . چشمانی ، سرشاراز تعبیر و تفسیر ، که رنگ ها را مبهوت می کند : لاجوردی است این؟ یا که زمردیِ آمیخته تا فیروزه و زبرجد ؟ چونان احساس ، کم و زیاد می شود .. زیاد ، آن گاه که ستاره ها در بلندا به حرکت آیند ، و کم ، آن گاه که به بستر عشق درآید .. بازمی شود ، آن گاه که به استقبال رؤیایی شتابد ، که دردل تاریکی ، موج می زد .. بسته ، آن گاه که به استقبال عسل می شتابد . چشمانی ، خاموش ، گویی که هرگز شعری نبوده ، حس عاطفه ای مبهم ، که آتش به جنگلی زند ، سپس ، مایه ی درد ورنجِ سایه شود : این چشمانِ زیتونی - سرمه ای ، من خاکستریِ بی طرف را سبز خواهد کرد ؟ یا به پوچی و بیهودگی نظر دارد ؟ و با گوشه ی چشمی ، سُرمه به طوق کبوتر می کشد .. و پرهای با غرور طاووس را درباغی می گشاید .. و درختان سرو و صنوبر را به اوج می برد . چشمانی ، گریزان از آینه ، چون درآن نمی گنجند ، آن دو چشم ، آن دو ، که در روشنایی روز ، بی اعتنا به اطراف ، بر می خیزند و نفس زنان می گریزند . آن دو ، که در تاریکی شب ، آینه ی سرنوشت مجهول من اند . چه ببینم ، چه نبینم ، شب ، سفری آسمانی یا دریایی را برایم مهیا کرده ، در حالی که مقابل من اند آن دو ، من و نه هیچ کسِ دیگر . چشمانی صاف وروشن ، مه آلوده ، راستگوی ، و دروغ گوی .. اما ، به راستی از آنِ کیست آن دو ؟ ------------------------------------------------------------ * - شعراز : محمود درویش ترجمه ی آزاد از : حسن عزیزی از مجموعه ی ٌ لا أرید لهذه القصیده أن تنتهی –نمی خواهم که این شعر به پایان آید ٌ . نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|