logo





عقده عقب ماندگی

(تکلمه ای بر رویه روشنفکر ایرانی)

پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵ - ۲۶ ژانويه ۲۰۱۷

فرهاد قابوسی

اگر که ایرانی تحصیلکرده صد سال پیش حیران از پیشرفت اروپا در حسرت چراغ برق و ترموا می اندیشید. ایرانی تحصیلکرده امروز از فرط عقده عقب ماندگی نسبت به "غرب" حتی فلسفه ایرانی و فرهنگ شرقی (آفریقا و آسیا) را هم بر نمی تابد. خصوصا اگر که دانشگاه را در غرب شناخته، یا استادان ایرانی اش چنان بوده و از فرط کمبود مطالعات شخصی به انحصار علم به غرب معتقد بوده باشند. علت این قصور اساسی ناشی از دو وضع داخلی و خارجی است.

اول اینکه با نفوذ باستانگرایی بفرموده پهلوی، نظام نیمچه منطقی منتج از تحصیلات نیمه فلسفی ـ نیمه ادبی قدیم، جایش را به نظم ادبی و شعری از نوع "شاهنامه" داده است. لذا برای تحصیلکرده معاصر حفظ رجز در وزن "فعولن فعولن فعولن فعول" راحت تر از تشخیص میان «تناقض منطقی» و «تضاد تجربی» در فلسفه است. موضوعی که ابن سینا بسیار پیش تر با جمله "النقیضان لایجتمعان و لایرتفعان، الضدین لایجتمعان و قد یرتفعان" در فلسفه بسادگی توضیح داده است. اینست که تحصیلکرده معاصر طرفدار اپوزیسیون اعلیحضرت برای خود از "شاهنامه" فلسفه و نظیر باقر پرهام حتی "فلسفه سیاسی" معاصر ساخته است (1). چون بینش تحصیلاتی باستانپرستانه او در دوران پهلوی خبری از فرهنگ جز شعر و شاهنامه ندارد. و اگر دو، سه ترجمه دست و پاشکسته ای هم از فرهنگ اروپایی نظیر آثار نیچه و هگل شناخته است، آنها نیز یا در عبور از فیلتر ذهن باستانگرایش، مشوق او در بینش ضد منطقی حماسی شاهنامه ای اش شده اند. و یا از آنها نیز به دلخواه تعبیری مناسب احساسات حماسی خود ترجمه کرده است (2).

دوم اینکه چون او (و یا استاد ایرانیش) غرب (اروپا و آمریکای شمالی) را در لباس شاگرد از پائین و در تابعیت از استاد غربی شناخته است، تصور ایده آلی از غرب و فرهنگ غربی دارد و خود را دستکم مدیون غرب می شمارد. و چون اهل نقل است و نه عقل از نارسایی های اساسی و نادرستی های اصلی بینش و دانش غربی که میان فرزانگان شرقی و غربی مشهورند، بی خبر مانده است. حال آنکه نه تنها گذشته از ناروایی های ضد انسانی فرهنگ غربی نظیر استعمار خونین شرق و ایجاد فاشیسم و نازیسم در جهان، علم غربی نیز دستکم یک قرن است که در حل تناقضات اساسی خود مثل "خر در گل مانده است". بلکه همچنانکه به شهادت تواریخ علوم هم اساس و هم عمده تصحیحات علم غربی مدیون دانش و دانشمندان شرقی است. ثروت و رفاه غرب نیز که بدون آن مردم کشوری نظیر آلمان بعنوان پیشرفته ترین فرهنگ اروپا از "چربی بدن همسایگانش صابون می ساختند"، مبتنی بر چپاول (استعماری) قدیم و جدید (اقتصادی) ثروت شرقی است.

لکن با این همه اشتباه نشود، مقصود من از تاکید بر فرهنگ، علم و فلسفه شرقی و ایرانی بعد از اسلام عدم انتقاد از آنها نیست. بلکه مقصود من شکستن اسطوره فرهنگ، علم و فلسفه اروپایی و غربی است، تا هر دو فرهنگ شرقی و غربی بعنوان مصالح لازم برای اندیشه انتقاد پذیر شوند و فرهنگ غربی در سایه فقدان انتقاد ، چنانکه فعلا شاهدیم فاسد نشود. کمااینکه در ساده ترین نوع ارزیابی مسئله، از اینرو که بینش فلسفی غربی «آنالیتیک» است و متضمن تجزیه و تجرید و تصنع و کوتاهی؛ و بینش فلسفی شرقی «سنته تیک» است و در ملاحظه گلوبال و «توپولوژیک» امور متضمن مواهبی نظیر ارتباطات می باشد که در بینش آنالیتیک غایب اند. هر دو در صور تصحیح شده، دستکم "لازم و ملزوم" همدیگرند. کمااینکه انحصار بینش به هر نوعی و خاصه نوع مسلط (غربی) همواره منجر به فساد آن شده است!

...............

با اینکه بارها در همین منبع نیز توضیح داده ام که پیشرفت فرهنگی یک جامعه در مرحله ای، به تبع گذشت زمان و تحولات طبیعی جوامع انسانی، منافاتی با پسرفت فرهنگی همان جامعه در مرحله دیگری از زمان ندارد. و "تکامل" اجتماعی بر خلاف نظر ساده لوحانه قدیم، جز «تغییر و تحول» فاقد جهت! چیز دیگری نیست. با اینحال باز تکرار می کنم که پیشرفت درخشان فرهنگی علم و فلسفه در ایران بعد از اسلام که بواسطه تاثیرات متقابل فرهنگی میان فرهنگ های گوناگون شرقی نظیر فرهنگ های اسلامی (برخاسته از فرهنگ های بین النهرین) و بودائی، در قرون وسطی صورت پذیرفت و با تربیت دانشمندانی نظیر ابن سینا عالمی را تاکنون روشن ساخته است؛ به سبب منطق تحولات فرهنگی و تغییر شرایط اقلیمی و تاریخی و فرهنگی، متضمن ضرورت پیشرفت ایران و شرق در ادوار اخیر و معاصر نبوده و نیست! همچنانکه نه تنها فرهنگ غربی نیز هزارسال ناپدید شد، بلکه امپراطوری پارس نیز قابل تکرار نیست. لذا وقتی که شرایط عوض شدند، نمی توان میان آن پیشرفت و پسرفت بعدی تداومی علی برقرار دانست. همچنانکه نه تنها فرهنگ اروپایی پس از آن وقفه "در اوج تکاملش" منجر به مراحل عقب افتاده ای نظیر "استعمار" قسی القلب، فاشیسم و نازیسم گردید. بلکه بنظر فرهنگشناسان و معاصرین نیز فرهنگ غربی و اروپایی باوجود "پیشرفت های درخشانش" اینک آخرین مراحل خودرا طی می کند و بقولی در حال احتضار است! که یعنی بعضی فرزانگان بوجود آمدن فاشیسم، نازیسم تا نئولیبرالیسم معاصر که عالمی را به ورطه فقر و نابودی انداخته است، مرحله احتضار فرهنگ غربی می شمارند. به سخن دیگر همچنانکه اشپنگلر و تویین بی مطرح کرده اند، هر فرهنگی به تبع جریان "تکامل" دورانی دارد و دائمی نیست. فرهنگ ها نیز نظیر بشر دوران ابتدایی (کودکی) ، جوانی، پیری و احتضار دارند. لذا نمی توان پرسید که اگر در قرون وسطی در ایران و شرق چنان فرهنگ درخشانی ممکن بود، چرا اکنون چنین است. چنین سئوالی حتی شایسته محصل مدرسه هم نیست، چه برسد به اینکه در یک بحث جدی قابل طرح باشد!

کمااینکه اولا تصور تکامل جهت دار و پیوستگی تکامل، تعبیه ای اروپامرکز در فرهنگشناسی است، تا مثبت بودن جریان فرهنگ اروپا و غرب را (در عین فراموشی تعطیل هزارساله فرهنگ اروپا) بر اساس آن استمرار و پیوستگی تکامل از یونان قدیم توجیه کند! و گرنه همچنانکه زمان به لحاظ علم فیزیک کمیتی وابسته به مکان و تصویری از تحولات مکانی است، لذا جهت دادن به زمان و "تکامل زمانی" نیز از آنجایی که تحولات مکانی در عالم جهت نمی شناسند، تصوری غیر منطقی و غیر تجربی است. اینکه هر کسی وارد و ناوارد از "آنتروپی" سخن می گوید، ناشی از عقب ماندگی علمی مبحث ترمودینامیک و صورتبندی صرفا فنومنولوژیک و غیر علمی آن در فقدان یک نظریه علمی برای آن بر اساس «اصل واریاسیون» است. و این مهم که مسئله «سیستم های بسته یا باز طبیعی» در شکل کنونی این مبحث قابل حل نیستند!

ثانیا تصور "پیوستگی" حتی در طبیعت و ریاضیات، و به تبع آن در فرهنگ نیز تصوری هرچند قدیم، اما نادرست و عوامانه است! که چون ملکول آب را نمی شناخت، جریان آب را پیوسته می شمرد. برعکس تجارب و منطق علوم دقیقه درکسوت نظریه کوانتوم نشان داده اند که پدیده های طبیعی نظیر انتشار انرژی، اساسا ناپیوسته اند. و بهمین روال همچنانکه ریاضیدانان دقیق ثابت کرده اند تصور "پیوستگی" متداول که بخش اعظم آنالیز ریاضی متکی بر آنست، فاقد اعتبار منطقی است! (3). لذا به جبر اصالت تحول در عالم، حالت و وضع فرهنگی در تاریخ به اوضاع "مثبت" سابق پیوسته نیست!

ثالثا تسلط فرهنگی غرب و "پیشرفت" ناشی از آن همچنانچه متکی بر رنسانس ناشی از شرق بود، مبتنی بر چپاول عالم بواسطه استعمار طولانی آسیا و آفریقا، مونوپل اقتصادی ناشی از آن، عقب نگداشته شدگی و عقب ماندن شرق (و تخریب منابع انسانی و اقتصادی آفریقا بواسطه برده داری غرب) بوده است. لذا نه تنها بطور "خطی" نمی توان پیشرفت غرب را ناشی از پیشرفت فرهنگی غرب و مواهب آن فرهنگ دانست. بلکه تکرار این جنبه برای هشیاری "متفکرین خطی" طرفدار غرب لازم است: که عالم بشری بیشتر نیازمند انصاف معقول است تا دزدی غربی مجهز به چراغ "فرهنگ" و انباشت سرمایه، چنان که تا امروز شاهدیم، مشغول باشد. که اگر "سئوالات" بی اساس کذایی فرهنگ یونانی و اروپایی موجب این تسلط و چپاول دنیا شده اند، نبودشان به! و بهتر اینست که "سئوالی" که موجد سهولت دزدی اموال دیگران می شود، نشود! همچنانکه در حقیقت این بیشعوری و امتناع تفکر یونانی و اروپایی بوده است که موجب اندیشه به چپاول همسایگان، استعمار و تخریب شرایط حیات آفریقا و آسیا تا فاشیسم و نازیسم شده است. و نه سئوالات معقول و منطقی که هر عاقلی را بر علیه این روال مخبط غربی هدایت می کند. روالی که همچنانکه شاهدیم، در نهایت بر علیه غرب و منجر به ضرر غرب است.

کمااینکه فرزانگان غربی نظیر نوآم چامسکی یا گور ویدال نیز نظیر ادوارد سعید و من شرقی برعکس لژیون دونور گرفته ها و "روشنفکران" اپوزیسیون اعلیحضرت نسبت به کیفیت فرهنگ غربی با نظری شدیدا انتقادی می نگرند و با اینکه خود برخاسته از غربند، چاپلوسی این گونه ایرانیان را نسبت به غرب تکرار نمی کنند.

لذا نگاه به فرهنگ می بایستی نه آنچنانکه میان "روشنفکران" ایرانی رایج بوده، ادبی و حماسی ؛ بلکه دستکم منطقی و بهتر اینست که تجربی و علمی باشد. یعنی می بایستی جریان فرهنگ را همچنانکه اشاره شد، همچون تحولات طبیعی پدیده فرهنگ در نظر گرفت. چون در این صورت همچنانکه آمد، نه می توان غایت و جهتی برای فرهنگ قائل شد و نه مثل آقای شایگان معتقد به غایت مابعدالطبیعی (از پیش تعیین شده) به بیراهه اروپا مرکزی رفت و نوشت که:

"فراموش می‌کنیم که تمدن غربی متنوع‌ترین تمدن روی کره خاکی است و از آنجا که این تفکر همه مظاهر فرهنگی و علمی انسان را از بن مورد پرسش قرار داده و هیچ بخشی از هیچ حوزه شناسایی نمانده است که بدان راه نیافته و آن را بررسی نکرده باشد، (...) غربیان به سیر نزولی تفکر خود پی بردند و آفات آن را تحلیل کردند، آنها بودند که شیوه پرسش کردن را به ما آموختند و به ما یاد دادند ..." (4).

که اگر سئوالات فرهنگ غربی چنان بنیادی بودند که او معتقد است، چرا فرهنگ غربی با وجود آن به "سیر نزولی" تفکر سرنگون شد؟ و چرا این سئوالات بنیادی منجر به "آفات فرهنگی" گشتند که به فرض در خود غرب مورد تحلیل قرار بگیرند. کمااینکه مقصود آقای شایگان از "از بن مورد پرسش قرار دادن" اطلاق جنبه منفی به آن و منتهی شدنش به سیر نزولی تفکر و آفات فرهنگی نبوده است. اما پیشفرض های مابعدالطبیعی آقای شایگان اجازه چنین سئوالات منطقی را به او نمی دهند. لذا این نظر آقای شایگان (بنیادی بودن سئوالات و آفات و نزول فرهنگی توام با آن) دستکم متناقض است. تناقضی که در همه نظرات وی نظیر تعلیل ذهنی استعمار اروپایی به "شوق اکتشاف علمی در اروپا" در مقابل حقیقت تاریخی رقابت کشورهای اروپایی بر سر چپاول ادویه شرق و طلای آمریکای قدیم، منعکس است (4).

اینکه آقای شایگان و کسانی که طوطی وار به تکرار «مانترای» "سئوال غربی" و "امتناع تفکر شرقی" مشغولند، خود بعد از اینهمه سال عبادت غرب قادر به سئوالات منطقی بالا نسبت به فرهنگ غرب نشده اند، نه تنها حاکی از فقدان اشراف آنها به منطق است. بلکه حکایت از دلدادگی شان نسبت به غرب دارد. و اینکه بواسطه عقده نسبت به اندیشمندان شرقی، در پی انتساب عارضه شخصی (سئوال نکردن) به اندیشمندان واقعی شرقی شده اند. که اگر سئوال از یونان آمده و تسلسلش در اروپا ممکن می بود، امکان نداشت که بلافاصله "سئوالات یونانی" هزار سال در اروپا ممنوع شود. تا دوباره اندیشمندان شرقی نظیر ابن هیثم و ابن سینا سئوال کردن و طرز تفکر تجربی و منطقی علم را به اروپائیان یاد دهند. بعنوان مثال مورخین علوم متفق القولند که بدون سئوالات اساسی ریاضیدانان شرقی نظیر خواجه نصیر و خیام نسبت به عدم اعتبار اصل توازی در هندسه اقلیدسی، امکان تکمیل این نظرات علمی و منجر شدنش به هندسه های غیر اقلیدسی ممکن نمی شد!

از سوی دیگر روشنفکر ایرانی مقهور غرب در فقدان تسلط بر منطق و تاریخ علوم، تفاوت میان «دانستنی» و «دانش» را نمی شناسد. لذا تصور می کند که یونانیان قادر به ایجاد علم بودند. در حالیکه دانستنی های طبیعی و فنی یونانی که تازه بسیاری از آنها نظیر دانستنی های هندسی چون «رابطه فیثاغورث» را بواسطه ارتباط بازرگانی قدیم از شرق و مثلا بین النهرین و مصر یاد گرفته بودند، به مرحله علم (بعنوان یک ساختار منطقی متکی بر نتایج تجربی مرتب) نرسیده بود. کمااینکه بسیاری از این مصالح نیمه علمی چه ابتدا در شرق و چه پس از انتقالشان به یونان و اروپا (ایتالیا) صرفا بصورت نمونه های منفرد با کمیات خاص شناخته بودند و متدولوژی عمومی نداشتند. ابتدا خوارزمی بود که توانست متدولوژی عمومی راه حل مسائل (معدلات درجه دو "جبری") را در علم مطرح کند. لذا همچنانکه نام کتابش بعنوان اسم علم "جبر" انتخاب شد، نام خود وی (الخوارزمی) نیز بعنوان روش عمومی حل مسائل («الگوریتم») سرلوحه روش عمومی حل مسائل علمی قرار گرفت!

بعنوان مثال «در طبیعت اشیاء» لوکرس که همچون منشاء اتمیسم در علم معرفی می شود، سرودی دینی در ستایش ستاره گان و اشخاص است که اگرچه ترانه ای از دانستنی های قدیم است، اما دانش محسوب نمی شود (5). همچنانکه صور اولیه "دانش" یونانی همه آلوده به تخیلات و تصورات خام شاعرانه و حداکثر اندیشه هایی فاقد ترتّب تجربی و منطقی در باره طبیعت بودند! کمااینکه علم به مفهوم یاد شده ("کلاسیک") ابتدا بعد از قرون وسطی در سایه تاثیر و رواج روشهای تجربی و استدلالات منطقی دانشمندانی نظیر ابن سینا و ابن هیثم در علم و خاصه علم اروپای بعد از رنسانس ممکن شد. همچنانکه در کنار تاسیس متدولوژی تجربی در علم جهان وسیله ابن سینا و ابن هیثم (6)، تاثیر روش استدلال ارجاعی ابن سینا در تنظیم منطقی علم عصر رنسانس و معاصر را بروشنی می توان دریافت (7). یعنی آغاز علم به مفهوم کنونی آن که از عصر علم کلاسیک بعد از دوران رنسانس آغار می شود، مدیون دانش شرقی از انواع یاد شده است که در آن اتکاء به روشهای تجربه (6) با استدلال منطقی علمی (7) درآمیخته است.

در همین روال نگاه منفعل به فرهنگ ها تصور "روشنفکر" ایرانی طرفدار اپوزیسیون اعلیحضرت از عملکرد تاریخی فرهنگ ها تصوری از فرهنگ همگن و خالص و مثلا فرهنگ خالص ایرانی یا اسلامی و یونانی است. لذا بر اساس این تصور خلوص فرهنگی ایران بعد از اسلام به فرهنگ اسلامی، و ملاحظه سطحی سیاسی کنونی چون "اسلامی" از نظر سیاسی مذموم شمرده می شود، فرهنگ ایرانی بعد از اسلام مذموم شمرده می شود. در حالیکه همچنانکه توضیح دادم، عملکرد فرهنگی در جوامع متکی بر تاثیر متقابل فرهنگ ها و یعنی عین ناهمگنی ساختار فرهنگی جوامع است. کمااینکه مهمترین دوران رشد فرهنگ شرقی و تجلی نمونه هایی نظیر ابن هیثم و خوارزمی و ابن سینا، در سایه تاثیر متقابل فرهنگ های صابئی با اسلامی و بودایی با اسلامی صورت گرفته است. کمااینکه اعتقاد به خلوص فرهنگی اعتقادی عوامانه است و فرهنگ عین ترکیب و تاثیر اندیشه محسوب می شود.

از سوی دیگر بنظر من که به فرهنگ بعنوان پدیده ای طبیعی از منظر علم و منطق می نگرم، سیر نزولی فرهنگ غربی ناشی از سطحی بودن مصالح و بینش یونانی و اروپایی بود که از همان عصر ارسطو، باوجود ظاهر ترقی مدنی، نظامی و صنعتی آن ظاهر بود و چنان ضعیف که قادر به ادامه نشد و به قعر توحش فرهنگی نازل شد. فرهنگی که از فرط خود ستایی و بی سئوالی! منجر به انحصار طلبی در اندیشه اروپایی گشت: همان انحصار طلبی که تا دوران ما ادامه یافته و تشدید شده است.

چون پیشرفت فرهنگی واقعی تنها بواسطه تاثیر متقابل میان فرهنگ های کنار هم میسر است. لذا زمانی که در پیش از قرون وسطی «همه راه ها در اروپا به روم» ختم شدند، و همه ادیان اروپایی تحت الشعاع دین مسیحی روم نابود شدند، عقل و فرهنگ روم و اروپا در سایه انحصار آن و عدم بهره مندی از فرهنگ های دیگر اروپا تعطیل شده و اروپا به توحش هزارساله فرهنگی دچار گشت. انحصاری که هزار سال پس از آن باز در لباس فاشیسم و نازیسم جهانی را به ورطه نابودی کشانید.

روشنفکر ایرانی مقهور غرب در تفکر نسبت به نتایج و عملکرد کنونی فرهنگ غربی، نمی اندیشد که فرهنگ غربی تنها دکارت و کانت و اینشتن و پرواز به ماه و فیلم های هالیوودی نیست، بلکه استعمار و هیتلر و جرج بوش صغیر و دونالد ترامپ هم از عناصر اصیل آن هستند. لذا سوای آنکه، این همان اندیشه دینی دکارت و کانت بود که در استبعاد از طبیعت و واقعیت منجر به فجایع استعمار و هیتلر تا دونالد ترامپ شده اند. ضررهای جبران ناپذیری که از این گونه محصولات بسیار منفی فرهنگی غربی حاصل جهان شده است، بسیار منفی تر از تمامی ضررهایی است که مرجوع به تولیدات منفی فرهنگ شرقی بوده اند. همچنانکه از آنجایی که علوم دقیقه معیار و مصحح حقیقت و تعادل فرهنگی محسوب می شوند، تبدیل علوم دقیقه کلاسیک به مابعدالطبیعه در عصر دکارت و کانت، شاید بزرگترین ضرری باشد که در عالم متوجه حقیقت شده است. چون بسیاری دکارت را بدقت نخوانده اند، دو باره یاد آوری می کنم که معیار حقیقت در نظر دکارت چنین بیان شده است: "آنچه که من پیشتر بعنوان روش اتخاذ کردم: که همه اشیائی که ما می توانیم به روشنی و به تمایز تشخیص دهیم حقیقت دارند، تنها بواسطه وجود خدا و مطلقیت وجود او قطعیت یافته است" (8). یعنی از نظر دکارت حقیقت اشیاء مشخص ناشی از مطلقیت وجود الهی است و گرنه بدون اعتقاد به وجود و مطلقیت وجود الهی رسیدن به حقیقت ممکن نمی بود. این تاکید دوباره بر وجود خدا و مطلقیت وجود آن نشان می دهد که بر خلاف نظر کسانی که بطور سطحی ظواهر نظرات دکارت را دریافته اند؛ تمامی فلسفه، بینش و روش دکارت اساسا و اصولا دینی است. چون در این فلسفه حقیقتی مستقل از اعتقاد دینی به مطلقیت وجود الهی ممکن نیست. وضعی مابعدالطبیعی که در مورد فلسفه کانت نیز برقرار است. فلسفه ای که بر هندسه الهی اقلیدسی و مقولات پیشین غیر تجربی زمان و مکان مطلق مبتنی است. از اینرو بدیهی است که در تباعد دینی اساس "فرهنگ" معاصر غربی از واقعیت، نتایج قدیم و معاصر چنین فرهنگی نیز در تباعد اصولی از واقعیات دنیا، به بیراهه فرهنگی معاصر منجر شوند. همان بیراهه ضد بشری فرهنگ غربی که در سایه نا آگاهی روشنفکر ایرانی و غربی نسبت به تناقضات و اشکالات اساسی آن که آوردم، و تبلیغ آن وسیله کسانی نظیر آقای شایگان بعنوان حلال مشکلات بشری، بشر شرقی را بیشتر از انسان غربی زیر چرخ دنده های فرهنگی و صنعتی خویش خرد خواهد کرد.

لذا همچنانکه آفتاب علم در شرق قدیم درخشید و در شرق قرون وسطی اوج گرفت، اینک شاهد غروب علم و فرهنگ در غرب (در سایه تناقضات اساسی ناشی از اساس مابعدالطبیعی آن) هستیم.

اما عقده روشنفکران ایرانی نسبت به غرب چنان عمیق و امتناع تفکر مستقل شان چنان شدید است که نه تنها تاکنون نسبت به این حقایق فرهنگی و تاریخی کور مانده اند؛ بلکه فارغ از درک مواهب منطقی بینش علمی قدیم شرقی در حضیض بی فرهنگی به نفی دست آوردهای معقول بینش شرقی و ایرانی برخاسته اند. نتیجه اینست که «از آنجا رانده و از اینجا مانده» تنها قادر به نشخوار عقده های خویش هستند. تا آنرا تحت عنوان انتقاد از شرق بر علیه خویشتن خویش روانه بازار مکاره اپوزیسیون کنند.

حواشی و توضیحات:

(1) آقای آرامش دوستدار از کسانی است که شاهنامه را در فقدان توجه به منطق ضروری فلسفه، "فلسفه" خوانده اند. عدم توجه به مبادی منطق میان این گونه طرفداران شاهنامه چنان عمیق است که همین شخص به اشتباه «تضاد» هگلی را "تناقض" نامیده است.

در این مورد بنگرید به مقالات من در همین سایت:

http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=23450

http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=23704

ـ در مورد "فلسفه سیاسی" شاهنامه ای بنگرید به باقر پرهام، "مبانی و کارکردهای شهریاری در شاهنامه". ایران نامه، سال دهم، شماره 1، زمستان 1370. و منبع:

http://poretoos.blogsky.com/1391/08/28/post-382/

و شرح ماوقع را در این مقاله بخوانید:

http://asre-nou.net/php/view_print_version.php?objnr=32662


(2) بعنوان مثال مترجمین و مفسرین ایرانی از زرتشت آرمانی نیچه، زرتشت ایرانی ساخته اند. یا "مورخین" ایرانی از تعبیرات منفی هگل در مورد "گذشتن دوران حکومت پارسی"، تفسیر مثبتی نسبت به دوام تاریخی ایران قدیم و کنونی جعل کرده اند. در حالیکه هگل هرگز از ایران ننوشته است. و پارس مورد نظر او غیر از ایران کنونی بوده است.

در این موارد بنگرید به مقالات زیر:

http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=37565

http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=35223

(3)

http://gdz.sub.uni-goettingen.de/dms/load/img/?PPN=PPN235181684_0079&DMDID=DMDLOG_0022

http://www.digizeitschriften.de/dms/img/?PID=GDZPPN002169398

در مورد نظرات هرمان وایل و گودل بنگرید به: ـ

H. Weyl, “Philosophy of Mathematics and Natural Science”, Princeton University Press, 1949.

(4) د. شایگان، "آسیا در برابر غرب"، انتشارات امیر کبیر، 1382. و تکرارش در مصاحبه آقای شایگان:

Iran-emrooz.net, Thu, 29. 12. 2016

ـ و بنگرید به نوشته من در اینباره:

http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=39840


(5) „Preis der Venus: Mutter der Äneaden, du Wonne der Menschen und Götter, Lebensspendende Venus: du waltest im Sternengeflimmer Über das fruchtbare Land und die schiffedurchwimmelte Meerflut, Du befruchtest die Keime zu jedem beseelten Geschöpfe, Daß es zum Lichte sich ringt und geboren der Sonne sich freuet.
Wenn du nahest, o Göttin, dann fliehen die Winde, vom Himmel
Flieht das Gewölk, dir breitet die liebliche Bildnerin Erde
Duftende Blumen zum Teppich, dir lächelt entgegen die Meerluft,
Und ein friedlicher Schimmer verbreitet sich über den Himmel.
Denn sobald sich erschlossen des Frühlings strahlende Pforte
Und aus dem Kerker befreit der fruchtbare West sich erhoben,
Künden zuerst, o Göttin, dich an die Bewohner der Lüfte, Und dein Nahen entzündet
Herz mit Zaubergewalten.“

(6) J. Mcginnes, “Avicenna”, book by Oxford university press, 2010.

(7) Ch. I. Beckwith, „Warriors of the Cloisters, The Central Asian Origins of Science in the Medieval World”, Princeton University Press, Princeton and Oxford, 2012.

(8) R. Descartes, „O euvres“, Paris (L. Cerf), 1897 – 1913.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد