logo





"هرمنوتيك" قرآنى و "پروتستانيسم" اسلامى(١)

چهار شنبه ۸ دی ۱۳۹۵ - ۲۸ دسامبر ۲۰۱۶

نيكروز اعظمى

nikrouz-azami2.jpg
هرمنوتيك به روش تفسير و تأويل از متن كتاب مقدس يا اثر، و فهم صحيح آنرا گويند. هرمنوتيك جديد با اشلاير ماخر مطرح شد و از نظر وى تفسير يك متن يا اثر از طريق وارد شدن به حيات ذهن نويسنده و خالق اثر و فهم آنها، ممكن و ميسر مى شود. برخى آراى لوتر در قرن پانزدهم كه موجب جنبش رفرماسيون در مسيحيت شد را نوعى هرمنوتيك در اصل كتاب مسيحيت دانستند. "اميليو بتى" و "اريك هرش" تلاش نمودند تا قاعده اى بسازند براى فهم نهايى از يك متن يا اثر. اما در هر حال هرمنوتيك، به روشِ تفسير از يك متن يا اثر( همچون قران) را گويند كه ملاكِ سنجشِ ادعايى مجتهد شبسترى در راستاى "نقد" به "فقه سنتى" مى باشد. يقينن براى خواننده در ارتباط با روش يا علم هرمنوتيك اين پرسش مطرح خواهد بود كه فهم و درك چه كسى و با كدام اصل و معيار از درك متن، دقيق و درست تر از فهم و درك ديگرى خواهد بود؟ و اصولاً تفاوت در فهم و درك از متن قران در جامعه اى همچون ايران كه در درازناى تاريخ بواسطه نوع فرهنگى كه داشته، نه رشته اى از علوم را از خود زايانده و نه نيازى به فلسفه و فلسفى انديشيدن داشته و هنوز هم وضع به همين منوال است، چگونه در منطق اصلى اش مى تواند بازگو شود؟ آيا كافى ست فقط مرجع يا مركزى از "نو انديش دينى" (نو انديش اسلامى) ساخت و آنگاه از اين منظر مدعى تفسير درست از متن قران شد؟

به دليل بينش دينى و مذهبى، ايرانيان هيچگاه نيازمند به روش نقد نبودند. نقد ابزار و روش كابردى ذهن آدمى ست و ذهن آغشته به اصول و احكام جاودانه دين بى نياز از هر نقدى ست. فرهنگ و جامعه دين سالار، هر ملاك و معيارى از علوم و بطوركلى زايش علوم را دفع و دفن مى كند چونكه نوع قدرت در چنين فرهنگ و جامعه اى دينى ست و هر تلنگرى از نقد و پيدايش علم مى تواند اين نوع قدرت را تهديد و تحديد كند. فرد دينى در دينخويى اش نيز در معرض تهديد و تحديد است آنگاه كه روش نقد و ابزار علم را در روبروى خود مجسم مى كند. درست به همين دليل نقد جدى به دين و فرد دينى هول انگيز مى شود و واكنشى تماماً منفى از خود نشان مى دهند. "مُلحد" يا در دوره ما كنونى ها "دين ستيز" خواندن برخى انديشمندان ايرانى، چنين واكنشى است؛ نه فقط از سوى اسلامگرايان در همه طيف اش بلكه بيشتر از اينها، آنهايى كه به ظاهر ذهن و دل در گرو اسلام ندارند، كوره شان بر اين انديشمندان تيغ تيزتر است. مسلماً يك دليل فقدان روش نقد و مرسوم نبودن آن در نزد ما، ناتوانى در برخورداز گذشته و ارزشهاى آن است. شعر ما، داستانويسى ما، سينما و تئاتر ما، موسيقى سنتى ما همگى در خدمت ارزشهاى فرهنگىِ گذشته هاى ماست و همه اينها از منظر ذهن بسته ما، خود را در "فرهنگ غنى ايرانى" پيدا مى كنند. زيست همه جانبه در چنين فرهنگى هيچگاه موجب شك و شبهه به عناصر و رويدادهاى آن نشده است و نمى شود. بنابراين از پى كدام موضوع و موضوعيت در فرهنگ ما، ضرورت روش نقد مى توانسته مطرح و تدريجاً به قاعده ذهن به مثابه درانداختن طرحى نو گردد؟ هم از اينرو، بدون دانشِ نقادى مستقيماً وارد عرصه و فضاى انديشه هاى غربى مى شويم تا با عَلٓم كردن انديشه و علم آنها اين نقض فرهنگى مان يعنى بى دانشى در نقد را در خفا فاكتور بگيريم. انگا تولد چنين علوم و انديشه هايى بدون فضاى نقد و نقادى در فرهنگ غربيان، ميسر مى بود. مشكل ديرينه ما اينست كه اراده اى براى دانستن و فهميدنِ آنچه كه بوديم (هويت اجتماعى و فرهنگى) در ما برانگيخته نمى شود در حاليكه در راستاى فهم گذشته و حالِ فرهنگ پيچيده غربيان و نيز فهم از دشوارى انديشه هاى آنها، گاهاً بگونه اى حرف مى زنيم كه انگار اين ما نيستيم كه توانايى و دانايى براى روبرو شدن با گذشته فرهنگى و فرهنگ ساده خودمان را نداريم و از برخورد با آن عاجز مانده ايم. اگر بخواهيم به گذشته خودمان رجوع كنيم در بهترين وجهش از زاويه مشابه سازى ها وارد عمل مى شويم مثلاً قرون سوم و چهارم هجرى را رنسانس ايرانى مى دانيم و نيز پُرتفرعن آن را مأثر در آغاز رنسانس در غرب جلوه مى دهيم يا، "روشنگرى" و تجدد دوران مشروطيت را با روشنگرى و مدرنيته غرب مقايسه مى كنيم. اين نوع مشابه سازى ها و فراتر از اينها كه در ميان ما رواج وافر دارند هيچگاه نمى گذارند تا ما، به و در اصل رويدادهاى فرهنگى خودمان بنگريم و بكاويم.

درست به همين ترتيب و يعنى با فرار از رويدادهاى فرهنگى خود يا مشابه سازى آنها با رويدادهاى غربيان است كه فيل قرآن و اسلام امثال مجتهد شبسترى ياد "هرمنوتيك" و "پرتستانيسم" غربيان مى كند تا بدينوسيله با عينك روش هرمنوتيك، متن قرآن را دستكارى كرده و دستكارى شده اش را در ذهن خلايق و جامعه فرو كند. پيشنهاد "مناظره علمى" به مراجع تقليد راجع به دين اسلام، از همين زاويه مطرح هستند. وگرنه پژوهش علمى دقيق و درست در امر دين (اسلام) امر نيكو و واجبى ست و مى توان آن را مبادى امر روشنگرى دانست. روشنگرى چيزى نيست جز آشكار كردنِ نهانِ ارزشهايى كه آنها مى توانند آدمى را به بند كشند؛ دين كه با محوريت معنوى/اخلاقى از پسِ جهان اسطوره ها سامانه خود را گستراند و بر همه شئون زندگى آدمى مسلط گشت مبدل به اصول و احكام براى تمام فصول شد. دين در ايران رسماً به دو دوره از فرهنگ و تاريخ ايرانيان مربوط است دوره زردتشتين و دوره اسلامى. در سراسر اين دو دوره نظام ارزشى و ذهنى ايرانيان از حد دين و مذهب فراتر نرفت و در نتيجه روشنگرى نيز نمى توانسته در چنين بساطى از دين و مذهب جاپايى داشته باشد. تجدد ايرانى در دوره مشروطيت كه به ازاى روشنگرى ايرانى گرفته شد نمى توانست از همان جنسى باشد كه روشنگرى اروپا بود. روشنگرى اروپا پس از رنسانس از سه پايه كه در حال استوار شدن در جامعه اروپا بود يعنى هومانيسم، علم و رفرماسيون دينى، جانمايه گرفت. اين هر سه مورد مختص اروپاييان بوده است؛ هم نوع دين كه متكى بر وحى و شريعت نبود و همين دليلى بوده تا آدمى مسيحى به اين نتيجه برسد كه بدون واسطه كليسا مى تواند با خداى خود مرتبط شود و هم غفران گناه آدمى از سوى خدا، و هم علم اش كه باز مى گردد به نحوه برخورد و رابطه انسان با طبيعت و تلاش براى تعديل طبيعت در جهت تمايلات آدمى. هر سه مورد كه باعث جنبش رفرماسيون شد براى انسان غربى سبب بوده تا با بازگشت به نحوه تفكر نياكان يونانى خويش و فراتر از آنها، پايه هاى نظام مدرنيته را بسازند در واقع، هم هومانيسم و هم رفرماسيون صرفاً پديده اى اروپايى و همانجا زادگاهش بوده است. ما هيچكدام را نداشتيم و نداريم. و وقتى كسى مانند شبسترى از "مناظره علمى" صحبت مى كند و در اين راستا خواهان "توسعه فرهنگ اسلامى" و "حوزه هاى علميه" هست، منظورش از علم همان علم هرمنوتيك است كه با استعارهء آن مى خواهد به متن اصلى قرآن برسد؛ نه از اين بابت كه همان اصل را نشان دهد يعنى نقد كند بلكه با قلب كردن آن، "هرمنوتيك اسلامى" را در ايران به پاى خودش بنويسد.

به همين خاطر شبسترى در سايت شخصى خود در مطلبى با عنوان " چرا مراجع تقليد را به مناظره طلبيدم و چرا آنان نيامدند؟" مى نويسد: "........ اما من به شما مى گويم، در عصر حاضر در برابر آن روش هاى تفسيرى و آن مباحث الفاظ كه شما به آنها تكيه مى كنيد هرمنوتيك هاى جديد و فلسفه هاى جديد زبان سربرآورده است كه روش هاى سنتى شما را به صورت جدى به چالش مى كشند و روش هاى شما تاب مقاومت در برابر آنها را ندارد". آنگونه كه از متن نوشته مجتهد شبسترى پيداست، "مناظره علمى" پيشنهادى ايشان به مراجع تقليد، منظورش از علم، علم هرمنوتيك به عاريه گرفته است تا اسب قشو كرده و قبراق شدهء اسلامى اش را در ميدانى كه همه طرف هاى رقيب اسلامى اند بتازاند. شبسترى در همين مطلب كه خطاب است به مراجع تقليد و حوزه علميه و هوادران فقه سنتى، مى نويسد كه آنها "مانع رُشد تفكر دينى و رواج يك قرائت انسانى بدون خشونت از كتاب و سنت در جامعه ما مى شوند كه من با تمام وجودم بر حسب وظيفه اخلاقى در راه آن گام بر مى دارم"، چگونه گام بر مى دارد؟ گامى كه اسلامى ست و مبتنى بر متن قرانىِ هرمنوتيك شده. و خطاب به "دلسوزان و رهبران ديانت و ايمان مردم مى گويد: چرا ....... ايمان و دين مردم را بر باد مى دهد سكوت پيشه مى كنيد و فقط گهگاهى چگونگی لباس بانوان توجه شما را جلب می‌کند که مبادا درهای جهنم باز شود!" در واقع دغدغه وى ديانت و ايمان است كه گويا از سوى پيروان قرائت سنتى يا فقه سنتى از قرآن، دارند آن را بر باد مى دهند و او مى خواهد به يارى روش هرمنوتيك اين ايمان و ديانت را برگرداند. از سوى ديگر وى در جستجوى آن نوع مناظره ى علمى اى است كه مطمئناً "براى توسعه فرهنگ اسلامى ما و حوزه هاى علميه بسيار مفيد خواهد بود"(به نقل از همان مطلب در سايت وى). از آنجائيكه آقاى شبسترى اشتياق به تعديل اسلام به اهتمام روشِ "هرمنوتيك" دارند و هم از اين نظر اشتهار يافتند مى توان با حتم و يقيين گفت كه منظورش از "مناظره علمى" تبيين همين روش باشد. پس نتيجتن اينكه نجات "ديانت و ايمان" مردم و نيز "توسعه فرهنگ اسلامى" كه او مى پندارد در حال فروريختن است به پشتوانه "هرمنوتيك" غربيان، اهداف و مقصود او را تشكيل مى دهند و نه بيشتر از اين. فرهنگى كه اسلامى ست و وى نيز بر آن معترف است جايى در آن براى انديشيدن و نقد كردن نمى ماند. اين را تاريخ و جامعه ١٤٠٠ ساله فرهنگ اسلامى ما به وضوع نشان داده است و مجتهد شبسترى هم اين را مى داند، به همين دليل براى "توسعه فرهنگ اسلامى" خويش را با نحوه روش نقادىِ غربيان دمخور نكرده تا از اين زوايه به اسلام بنگرد بلكه به چيزى متوسل شده(روش هرمنوتيك) كه انديشيدن و نقادى را دور مى زند و فقط نوع خاصى از متن قرآنى را در جهت تداوم، به اعتراف خودِ ايشان "فرهنگ اسلامى"، به دست مى دهد.

سيماى واقعى اسلام همينى است كه پيروانش بر مبانىِ رهنمودهايش، رفتار و عمل مى كنند. و يعنى ضديت با حقوق انسان، ضديت با حقوق مدنىِ برابر زنان و مردان، كُشتار دينى و دگرانديشان كه اسلام از بدو پيدايشش بدين منوال عمل كرد و نيز رابطه انسان با خدا همچون رابطه رب و عبد، اينها ماهيت اسلام هستند. اينكه امثال شبسترى مدعى "هرمنوتيك" كردن اسلام و قرآن هستند در واقع تلاشى ست براى ارائه يك اسلام بزك و قلب ماهيت شده به كمك روش علمى غربيان. دليلش هم اينست كه نمى توانند در توجيه خودكامگى اسلام و احكام معطوف به چنين خودكامگى اى از خودِ احكام اسلام سخن شان را مستدل كنند كارى كه مسيحيان كرده اند و پولس مسيحى، مسيحيت را آنگونه از دل شريعت يهوديت بيرون كشيد و بنياد گذاشت كه لوتر با توسل به چنين پتانسيلى از مسيحيت قادر شد تا رفرماسيون دينى را محقق كند.

نيكروز اعظمى
Niki_olad@hotmail.com

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد