از شرارتِ بچه گانه
فاصله داشتى
مثل هميشه
کنار ایستادی
مثل هميشه
وراندازمان كردى
چشمی به ما
چشمى به سطرهاى كتاب
كتاب امانتى
تنها یک روز
فرصت خواندن داشتى
×
در قهوه خانه نشستى
گل گفتی و گل شنیدی
سبيلش را ٬ نه
کله اش را
نشان كردى
میدانستی جستجوگر
آرام نمی گیرد
میدانستی جستجوگر
آرام نمى ميرد
×
چرا آمدنت
پرسشِ رندِ نيشابور
چگونه رفتن ات
پاسخِ حلاج
آنگونه رفتى
كه مطلق مرگ را
با نهمين سمفونی زندگى
در طوفانى ازگلوله و آتش
به زانو كشاندى
×
تو ميدانستى
ما نميدانستيم
تو مانده اى
ما رفتنى هستيم
*سعید سلطانپور براى امير پرويز پويان
دسامبر ۲۰۱۶ – پاریس
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد