حالا سرت را کمی جلوتر بیار
مراقب حرفها یت باش ،
نگو نگفتی...
بگو...سالها گفتی،!
از راه و ...بی راه ،
گفتی و نماندی...
باز ...بگو...
خسته نشدی از کوتاه کردن ،
سایه ی بید مجنون ،
از این همه ،
نخل های سر بریده...
نگاه کن سالها ست،
خون سرخی از قله ها...
به سوی دامنه ها راه افتاده...!
هنوز این رود راه طولانی را،
خواهد پیمود...!؟
ببین ...برخی آسوده خوابشان
می برد،
آسوده سکوت می کنند،
و باز، با زندگی کنار می ایند
خوب ، خون را که نمی شود خرید
هزینه اش سنگینه ...
انکه بالای چارپایه حرف می زند
صدایش به گوش همه نمی رسد،
طناب را هم بالای سرش ...
اماده می بیند،
اما برخی در حیاط خلوتشان
حرفها را شنود...
سبک سنگین می کنند،
بعد شاملو می گوید،
«انک قصابان اند بر گذرگاه ها مسقر
با کنده و ساطوری خون آلود
»بعد ...،
ان مامور سرخیابان جنایت
می گوید،
بروید خانه هایتان اشتباه آمدید
سالهاست چراع این خانه ...
خاموش است،
مثل همو که ، سالها پیش گفت،
انها آدمهای خوبی بودند،
که باید سلاخی می شدند،
حالا هی بگو مراقب
حرفهایت باش،
خوب خون را که نمی شود خرید،
هزینه اش سنگینه ...
من هم باید...
مراقب حرفهایم باشم.
1-از اشعار ماندگار شاملو
رحمان
30/08/95
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد