حلب را شهری نیکو دیدم، بارویی عظیم دارد، ارتفاعش بیست وپنج
ذرع قیاس کردم. قلعه ای عظیم
دارد همه برروی سنگ به اندازه
بلخ هست، همه اباد وبناها برسرهم
و....
سفرنامه ناصرخسرو، به تصحیح گیتی خوشدل.
حلب، شهر ویران شده
شهر ویران شده را،
زنده به گورش خواهند کرد؟
خود را به بی خبری می زنیم،
که نمی دانیم آن فاجعه،
چه سان به «شهر » راه جست
وآن دخترک،
چه سان از میان هزاران کودک مرده،
با تن زخماگین و زجه های بی امان،
زنده از زیر آوار مخروبه ها
بیرون آمد.
ما گمشدگان تاریکی هستیم
ومسافران خسته ی شبهای بی پایان
تو هم این را می دانی
که جلادان تا بُنِ دندان مسلح،
چه سان شهر را زنده زنده به گور خواهند سپرد،
اما،
نامی از « حلب » آیا
در دلِ تاریخ خواهد ماند؟
و، «تو» آیا ،
با زبان بلندگوی جهانی
تشییعش توانی کرد؟
و مردم آن را در خاکسپاریش،
تنها رها توانی کرد؟
خود را به بی خبری می زنیم
و می دانیم که عمق فاجعه
در زیرِ زبان بلندگوی جهان،
پنهان مانده ست.
اما، خود
هر شب به تماشایش می نشینیم
وهر روز افسون زده،
تکرارش می کنیم.
رحمان 27 /7/95
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد