logo





فرجام شمس تبریز (۴)

سه شنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۵ - ۰۱ نوامبر ۲۰۱۶

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

bineshe-zibarouz3-s.jpg
حوادث ِ بازگشت شمس

آب زنید راه را هین که نگار می رسد
مژده دهید باغ را بوی بهار می رسد

شمس تبریزی به سال 644 هجری بار دیگر در جمع فرستادگان مولانا با عزت و احترام به
قونیه در آمد و چه شادی ها که بر پا نشد .اما باز طولی نکشید که بسیاری کسان بر این
عشق غریب مولانا و رفتار عجیب شمس شوریدند و اختلاف بالا گرفت . استاد فروزانفر به
ذکر چند مورد از دلایل مخالفت اطرافیان مولوی و عوام با حضور شمس پرداخته است :
" ظاهرا علت شورش فقها و عوام قونیه اولا آن بود که مولانا پس از اتصال به شمس ترک
تدریس و وعظ گفته و به سماع و رقص نشست ونیز جامۀ فقها را بدل کرد. [ یعنی لباس
روحانیت را از خویش دور ساخت ] .... بدیهی ست ترک تدریس از فقیه و بنیاد سماع تا
چه حد مردم را نسبت به شمس بدبین می ساخت.

ثانیا آنکه شمس الدین پایبند ظواهر نبود وگاهی بر خلاف عقاید و آراء ظاهریان عمل
می کرد. [ ظاهر گرایان که امروزه هم اکثرا در لباس طالبان و داعش در آمده اند ،
هیچ تاویلی را غیر از دستورات صریح شریعت بر نمی تابند و معنای ظاهری آیات قرآن
را اصل قرار داده اند و به تکفیر دگر اندیشان می پردازند،چنانکه مثلا وقتی کسی از عمر
خلیفۀ دوم درباره تناقض در معنای آیات قرآن پرسیده بود،وی را به شلاق تهدید کرد . ]
ثالثا مولانا مریدان قدیم و خالص داشت ....که پس از آمدن، شمس پیوسته بر در حجره
می نشست و مولانا را در حجره کرده با هر یاری که از وی می پرسید، می گفت چه
شکرانه می دهی تا او را به تو بنمایم؟" (1) [ توصیح آن که نخستین امتحان شمس
در آزمودن صدق یاران،اغلب اوقات بر باد دادن نقدینگی آنان بود.]

من عاملی دیگر را در کنار عوامل یاد شده بر دشمنی مردم عامی به تحریک فقهاء ظاهر
گرا می افزایم. ــ عاملی که غالبا در ذهن و ضمیر مردم کنجکاو لانه کرده است ولی
بخاطر حرمت نام این دو عارف بزرگ بر زبان جاری نمی سازندــ . عشق مولانا به شمس
با هیچ دلیل منطقی و عقلانی قابل شناسایی نبود و هر کس بقول مولانا از ظن خود به
قضاوت و تجزیه و تحلیل ماجرا می پرداخت . از دیرباز چنین بوده است . تنها مردم امروزه
با دید بازتری به مساله می نگرند و راحت تر می توان این عشق را توضیح داد . در همان
نخستین دیدار، شمس و مولانا در به روی اغیار بسته و در خلوت نشستند:

"..... همچنان منقول ست که سه ماه تمام در حجرۀ خلوت لیلا و نهارا به صوم وصال چنان
نشستند که اصلا بیرون نیامدند و کسی را زهره و طاقت آن نبود که در خلوت ایشان در آید
....و تمامت اکابر و علمای قونیه به جوش و خروش عظیم در آمدند که این چه حال است و
این شخص چه کس است واز کجاست ؟... و درین حیرانی عالمیان می سوختند و به انواع
ترّهات و ناگفتنی ها می گفتند ... " (2)

این ناگفتنی ها چه بوده است که هنوز یک قرن بعد از آن دو در ذهن افلاکی می گذشت؟
در زمانه ای که بسیاری از خانقاه ها محل آمد و شد نظربازان عامی بوده است، و هر که
از راه می رسیدبه بهانۀ معنویت به فرونشاندن تشنگی نفس حیوانی خویش می پرداخت
و شریعت هم به نوعی غلامبارگی امیران و حاکمان را نادیده می گرفت،چندان که مولانا و
دیگر بزرگان ادب چون سعدی و خاقانی و عبید،خوددر مذمت شاهدبازی اشعاری داشتند،
هیچ بعید نبوده که عشق افلاطونی شمس و مولانا را همجنس گرایانه و شهوانی تصور و
تصویر کنند. در این میانه بعضی ابیات دیوان شمس هم به چنین برداشتی دامن می زد:

آمده ام که تا به خود گوش کشان کشانمت
بی دل و بی خودت کنم در دل و جان نشانمت
آمده ام که بوسه ای از صنمی ربوده ای
باز بده به خوش دلی خواجه که واستانمت
برای توجیه چنین عشقی که از مولانای فقیه عاشقی بیقرار ساخت می بایست بدقت در
ظرائف مقولۀ عشق نظر کرد . نویسنده این سطور بر عهدۀ خویش می داند که در آینده ای
نه چندان دور به آن بپردازد . باری در چنین محیط پر دشمنی می توان درک کرد که مولانا
برای محافظت از جان یار خویش او را در حرم وخانه خود منزل دهد. اما با وجود چنان افکار
مسمومی حرف وحدیث اوج بیشتری می گرفت .تنها راه چاره شاید ازدواج شمس با زنی
از حرم مولانا می بودکه می توانست دهان مردم را ببندد . بنا بر پیشنهاد مولانا دختری بنام
کیمیا به ازدواج شمس در آمد که بنا به گزارش گلپینارلی دختر کراخاتون، بیوه ای که با یک
پسر و یک دختر از شوی قبلی به عقد مولانا در آمده بود بشمار می رفت . در ابتدانامه و
رسالۀ سپهسالار از خبر این وصلت اثری نیست تنها افلاکی به آن اشاره کرده است و در
مقالات شمس هم چند نوشته در این باره آمده است . ازدواجی نامتناسب و شاید از روی
ناچاری .نامتناسب از آن جهت که وصلت پیر با جوان اغلب ناموفق می ماند ــ هر چند از
نوشته ای در مقالات چنین بر می آیدکه شمس علاقه ای هم به کیمیا خاتون داشت ــ :
" ....... این حلال من به من از مولانا نزدیک تر است ، در حکم من است . با او حکم کردم
که روی تو هیچ کس نخواهم که بیند الا مولانا " (3)

ولی این گونه محبت متناسب با سن و سال شمس بود و چندان آتشین نمی نمود. هر
چند زمانی کوتاه اوجی گرفته بود اما از نوشته های وی به نظر می رسد، سرد بود.
زندگی نامه نویسان معاصر باید در این باره دقت بیشتری بکار برند تا واقعییت روشن گردد .
مثلا زرین کوب جایی اشاره می کند که شمس تبریزی کیمیا را تجلی خدا می دانست :
" اما عشق اندک اندک کیمیا را در نظر وی تجلی نور الله ساخت، وقتی در خلوت با او دستبازی
می کردو سر و موی او را نوازش می داد،آن گونه که خود او یک بار به مولانا گفته بود،به نظرش
می آمد که خدا به صورت کیمیا بر وی مصور گشته بود" (4) وی در زیرنویسی هم ذکر نمی کند
چنین ادعایی را از کدام منبع بر آورده است. در مناقب افلاکی می خوانیم که او از قول سلطان
ولد می نویسد ، مولانا یکبار شمس را با کیمیا خاتون در حال بوس و کنار دیده و خانه را ترک
کرده که راحت باشند .پس از مدتی شمس او را به درون منزل طلبیده و عجب ؛ کیمیا در آنجا
حضور نداشت و شمس گفته است آن را که این جا دیده بودی خدا بود که در هیئت کیمیا بر
من تجلی کرده بود . (5) یعنی زرین کوب در اینجا ذهن افسانه پرداز افلاکی را معیار واقعیت
قلمداد کرده است .اینک به اختصار سخن افلاکی نقل می گردد.با این توضیح که مولانا اطاقی
را بر ایوان خانه اش که مدرسه او هم در جنب آن قرار داشت برای زندگی به این زوج،شمس
و کیمیا داده بود.افراد خانه برای رفتن به درون آن باید از برابر این اطاق و ایوان می گذشتند :
" همچنان از حضرت سلطان ولد [پسر بزرگ مولانا] منقول است که .......مولانا شمس الدین
تبریزی را زنی بود کیمیا نام،روزی از او خشم گرفت [زن از شوهر عصبانی شد] و بطرف باغ
های مرام می رفت،حضرت مولانا به زنان مدرسه اشارت فرمود بروید و کیمیا خاتون را بیاورید،
که خاطر مولانا شمس الدین را به وی تعلق عظیم است ....همانا که مولانا نزد شمس الدین
در آمد ... و دید که با کیمیا در سخن است و دست بازی [عشقبازی] می کند... مولانا بیرون
آمد و در مدرسه طوافی می کرد تا ایشان در ذوق و ملاعبۀ خود مشغول باشند.... بعد از آن
مولانا شمس الدین، آواز داد که اندرون آ !... چون در آمد، غیر از او هیچ کس را ندید. مولانا از
آن سرّ باز پرسید که کیمیا خاتون کجا رفت؟ فرمود، خداوند تعالی مرا چندان دوست می دارد
که به هر صورتی که می خواهم، بر ِ من می آید ... "

ولی در "مقالات" از وجود چنین عشقی اثری نیست جز آن که اشاراتی به تعصب شمس در
ملاقات عمدی یا سهوی علاء الدین پسر جوان مولانا شده است . شمس چند بار به وی تذکر
داده بود که در آمد و شد خویش به درون خانه دقت کند و همین موضوع سبب طعنۀ دشمنان
گشته بود که :"این پیر جادوگر حتی به افراد خانۀ مولانا هم تحکم می کند " ... سخن کوتاه،
بنابه روایت افلاکی رفتارغضب آلودۀ شمس ،کیمیای نافرمان را به تیر غیب گرفتار کرد و کشت
اما بر طبق مطالب مقالات، ازدواج کوتاه مدت آنان به جدایی انجامید :

"همچنان منقول است ... کیمیا خاتون ... روزی بی اجازت او، زنان او را مصحوب جدۀ سلطان
ولد، به رسم تفرج به باغش بردند . از ناگاه مولانا شمس الدین به خانه آمده مذکوره را طلب
داشت . گفتند جدۀ سلطان ولد با خواتین او را به تفرج بردند . عظیم تولید [شورید] و رنجش
نمود. چون کیمیا خاتون به خانه آمد،فی الحال درد گردن گرفته،چون چوب خشک بی حرکت
شد،فریاد کنان بعد از سه روز نقل کرد . همچنان چون هفتم او بگذشت باز بسوی دمشق
روانه شد ." (6)

پیش از هرچیز باید گفت افلاکی فراموش کرده است که در افسانه دیگری شمس را به قتل
رسانده است .اینجا می گوید بعد از مراسم عزاداری به دمشق رفت . دیگر آن که بنا به
گزارش محمد علی موحد ، جدۀ سلطان ولد که ظاهرا باید مادر مولانا باشد، مومنه خاتون
نام داشته و سال ها پیش از ملاقات مولانا و شمس درگذشته بود . و اگر هم جدۀ مادری
سلطان ولد باشد،باز به گفتۀ خود افلاکی پیش از ماجرای شمس وکیمیا در گذشته بود(7)
حاصل سخن آن که از نوشته های پراکنده در "مقالات" می توان دریافت ،شمس کیمیا را
"طلاق خُلع" داد،اما مهریه اش را هم پرداخت کرد تا چندی گذران زندگی کند . وقتی مردی
راضی به طلاق دادن نباشد، و زن بخواهد در هر صورتی جدا شود، می بایست مهریه اش
را به مرد ببخشد . اینگونه طلاق را "خلع" می نامند :

" در آن احوال کیمیا دیدی چه تانی کردم؟ ....که همه تان را گمان بود که من او را دوست
می دارم و نبود الا خدای؛[یعنی کار خدا بوده که مدتی دلم به جانب او میل کرد] آن خود
کارنامه ای بودو بعضی را آن گمان نبود و (می پنداشتند) که جهت آن سخت می گیرم،
[یعنی راضی به طلاق دادن نیست] تا از او چیزی به خلع بستانم ." (8)

"...پریر کسی به طریق غمخوارگی می گفت: دیدی که چه کردند؟.......تو را به قاضی
بردند ومهر بستدند و در این کدام زن است که مهر بستده است . من جواب گفتم : که
آن چه محمل دارد که یک ساعت خدمت او برابر هزار درم، هنوز دون آن باشد. [ یعنی
ارزش خدمت او به من بسی بیش از این هاست] ... که آنچه تحمل کردم، از عشق او
نبود که عاشق او بودم [باشم] ؛ و اگر بودی میل، چه عیب بودی ؟ جفت حلال من بود
اما نبود، الا جهت رضای خدا ." (9) از این گفتارچنین بر می آید که شمس همچون دیگر
عارفان حق، هیچ کینه ای از خلق روزگار در دل نداشته است تا بدگویی کیمیا را کند.
باری، ازدواجی کوتاه مدت ونامتناسب در زندگی شمس تبریزی رخ داد که مردم از آن
داستان ها ساختند ،اما واقعیت محدود به همین اطلاعات مختصر می باشد که از خلال
نوشته های پراکنده در مقالات شمس می توان دریافت . باقی افسانه هایی ست که
دوستان و دشمنان مولانا و شمس بافته اندو پس از گذشت قرنی افلاکی ثبت کرده ست.

ادامه مطلب در بخش پنجم
https://maheshifteh.wordpress

زیرنویس

1 : فروزانفر، بدیع الزمان ــ زندگانی مولوی ــ ص 74 به اختصار
2 : افلاکی، مناقب العارفین ــ به کوشش تحسین یازیجی ، ص 920 به اختصار
3 : مقالات شمس، ص 111
4 : زرین کوب، عبوالحسین ــ پله پله تا ملاقات خدا ــ ض137
5 : افلاکی ، مناقب العارفین .ض 637
6 : همان ، ص 641 به اختصار
7 : نک، موحد ، محمد علی . ص119
8 : مقالات ص336
9 : همان ص 870به اختصار



google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

سوال
محمد
2016-11-05 21:51:06
مقاله شما بسیار ستودنی ست .ولی باز رابطه واقعی شمس و مولانا را در ابهام کذاشته است .
آیا آن ها بالاخره هم جنس گرا بودند یا نه ؟
ممنونم .

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد