logo





روشنفکر کیست، و روشنفکری چیست؟

مطلبی به مناسبت حمله به دکتر سروش در فیس بوک!

چهار شنبه ۵ آبان ۱۳۹۵ - ۲۶ اکتبر ۲۰۱۶

محمد علی مهرآسا

mehrasa.jpg
من این واژه ی روشنفکر را هنوز به درستی نتوانسته ام هضم و جذب کنم و تفهیم شوم. علتش، یک مقدار در مفهوم لغت نهفته است و مقداری هم در سمت و سوی کارکرد و رفتار و منش روشنفکری قرار می گیرد. دهها سال پیش «جلال آل احمد» دو کتاب در این زمینه نوشت و پخش کرد؛ یکی زیر نام «خدمت و خیانت روشنفکران» و دیگری به نام «غربزدگی» این دو کتاب پس از پخش، بسیار بحث برانگیز شدند و انتقادهای مثبت و منفی نسبت به آنها، از هر سو در رسانه های نوشتاری جامعه ی اهل مطالعه به چاپ رسید. زیرا سخنان آل احمد در بسیاری موارد با واقعیت ناهمگون بود و همخوانی نداشت. علیرغم تسلطی که پیشوائی و شخصیت آل احمد بر جامعه ی تحصیلکرده و فرهیخته در آن روزگار ایران داشت، این دو کتاب سبب ایرادگیری بسیاری از اصحاب اندیشه شد و حتی اعتراض های نرم و سبکی را هم به دنبال داشت. زیرا آل احمد در آن کتابها شیخ فضل الله نوری را که آخوندی متعصب، خشک اندیش، مستبد و کور دل بود، روشنفکری معرفی کرده بود که به وسیله ی عوامل غربزده شهید شده است.
بنابراین در محیطی که جلال آل احمد که از جامعه ی هنری بود و خویشتن را در این خاندان و در زمره روشنفکران بخش بندی می کرد، چنین قضاوتی را نسبت به مفهوم روشنفکر داشته باشد، هویدا است که صاحب این قلم هم باید در معنا و مفهوم این واژه و این نامگذاری درماند.
آنگونه که شنیده و خوانده ام( چون سن خودم قد نمی دهد) این واژه از ساخته های «حزب توده» بوده است و سران حزب آن را در برابر کلمه ی «منورالفکر» ابداع و اختراع کرده اند. واژه ی منور به معنای جسم نورانی و منبع نور است که با کلمه ی«روشن» که نور گیرنده و قابل رؤیت است، فرق دارد. منور منبع نور است ولی روشن و روشنائی حاصل عمل جسم منور است مه سبب رفع و دفع تاریکی می شود. به هرحال این واژه در ادبیات و محاوره ی فارسی جا افتاد و رایج شد. علت پیدایش و اختراع این کلمه ار سوی حزب توده، در بخشبندی و جداسازی های لایه های اجتماعی و طبقات مردم، جاسازی می شد. شعار نخستین حزب توده:«کارگران و دهقانان و زحمتکشان متحد شوید» بود اما پس از مدتی متوجه شدند اکثریت اعضای حزب را نه کارگر و دهقان، بلکه افراد درسخوانده از معلم و کارمند و ارتشی تا استاد دانشگاه و پزشکان و مهندسان تشکیل می دهند و دهقان و کارگر آن زمان با قلت تعداد و علیرغم نامنویسی شان در حزب، اصولاً از الفبای کمونیستی سر در نمی آورند و چیزی نمی فهمند. آن کس که می تواند فرمایشات مارکس و انگلس و لنین و رفیق استالین را درک کند، طبقه ی درسخوانده ی اجتماع است که در شغلهای گوناگون، مواجب بگیر دولت و یا شرکتهای بازرگانی اند. برای اینکه این شمار مختلف الشغل و دانش آموخته را هم که قسمت اعظم ساختمان حزب را درست کرده بودند، در دایره ی تبلیغات بگنجانند، تمام آنان را زیر نام «روشنفکران» نامگذاری کردند و شعار به اینگونه اصلاح شد:«کارگران، دهقانان، زحمتکشان و روشنفکران، علیه امپریالیسم و بورژوازیسم متحد شوید»

به این ترتیب واژه ی روشنفکر در برابر کلمه ی منورالفکر قد علم کرد و رسمی و رایج شد که مفهوم را نمی رساند. اما آیا روشنفکر کیست و به چه کسی میتوان روشنفکر گفت ویا چه کسانی در این دایره قرار می گیرند، از آن گونه معضلهائی است که دستکم تاکنون در درون ایران پاسخی مناسب نیافته است. معادل این واژه در فرانسه« اَنتِلِکتوئِل» و در انگلیسی« اینتلکتوال» است که معنای آدم خردگرا و هوشمند و معنوی می دهد و منظور کسانی است که برای اجرای نیات و مقاصد خویش، از خرد، فهم، منطق و اندیشه سود می برند و نه از احساس و پندار و خیال؛ کسانی که واقعگرا و حقیقت خواهند؛ با سفسطه و مغالطه میانه ای ندارند؛ با هرگونه خرافات و تعصب به کل مخالفند؛ از استبداد و بیدادگری به شدت متنفرند؛ به تساوی حقوق انسان و عدم اختلاف بین مردمان معتقدند؛ خواهان صلح بین ملتها بوده و از جنگ بیزارند؛ با هرگونه زورگویی و ستمکاری با قلم و اندیشه و اثر، در ستیزند و بالاخره باعقایدی که مردمان را در جهل و خرافه نگهدارد و موهومات باشد، مخالفند و مبارزه می کنند.

تردیدی نیست که سواد و دانش، شرط لازم روشنفکری است ولی شرط کافی نیست. ای بسا افراد دانشورِ دکتر و مهندس و لیسانسیه، با وجود حذاقت در شغل، به سبب نوع اندیشه و کارکرد، فرسنگها از جامعه ی روشنفکری دورند. برعکس بسیاری از کسان که به علتهای گوناگون موفق به ادامه ی تحصیلات عالی نشده اند، با مطالعه و روشن بینی و اندیشه ی نیک، در زمره ی انتلکتوئل قرار گرفته و روشنفکر محسوب می شوند. روشنفکر غیر از دانش اندوزی، به بینش درست، درک صحیح از واقعیات، درایت و تفهیم و تفاهم از جامعه و شناخت جهان پیرامون و زمان خویش نیازمند است.

این روزها روی فیس بوک عکسی از آقای دکتر سروش را با طرحی زشت و ناپسند همراه با سخنانی توهین آمیز می نویسند و هیچ رعایت ادب در مورد فضلا و دگر اندیشان را نمی کنند که به نظر من پی آمدهای زشتی دارد.

عزیزان انسان ممکن است و حتا حتمی است که در درازای زندگانی اش اشتباهاتی مرتکب شود و در آن حال و زمان انجام آن کار را اشتباه نداند. اما بعدها که به تکامل ذهنی و اندیشه رسید، همان کارش را غلط می داند و آن را می نکوهد. این از خواص انسان است که پیوسته در حال تکامل است. چرا به افراد مسن می گویند با تجربه؟ زیرا در درازای عمرش چیزها دیده و نکات و نقاطی را مشاهده کرده که برخی از آنها در نظر نیکو بوده و برخی دیگر زشت و غیر قابل پسند. در ضمن در برابر این اعمال نیک و بد، واکنشهائی نیز از خود بروز داده و بر میزان آگاهیهای خود افزوده است. اگر ما مخالف تغییر اندیشه و تکامل ذهنی آدمیان باشیم، یا نا آگاهیم و یا نفی واقعیّت می کنیم.

دکتر سروش تغییر کلی کرده است. این را باید به فال نیک گرفت و از این سیر تکامل اندیشه اش بهره گرفت.
من تا کنون چند بار به آقای دکتر سروش نامه نوشته و کارها و فرموده هایشان را نقد کرده و ایرادها را به رخشان کشیده ام. گرچه جوابی چنانکه عادت اوست دریافت نکرده ام! ولی این مانع نمی شود که واقعیات بارز و روشن دانش و معلومات او را نفی کنم. دکتر سروش اهل دانش است و در عین حال نظری نازکانه و به ادعای خودش عالمانه نیز نسبت به دین اسلام دارد که اوایل انقلاب غلیان داشت و سرریز می شد. این اعتقاد قلبی و شدید به اسلام، نوعی نگرش است که در ایام جوانی او را مبتلا کرده بود ولی اندک اندک می خواست و می خواهد سلامت خود را بازیابد او شاید، و نه حتمی است که خود را روشنفکر دینی می داند و از سخنان خودش این را شنیده ام. اما من این ادعایش را نمی پذیرم و او را تنها در رده نواندیشان دینی به حساب می آورم. من گمان می کنم دکتر سروش به نوشته ها وایرادهای کسانی مانند من که آتئیستم و پیغمبران را فعالان سیاسی می دانم و نه نمایندگان الله موهوم، هیچ گونه پاسخی نخواهند داد؛ و می بینیم تنها به کسانی مانند آقایان یوسفی اشکوری و آن آقای به اصطلاح خود فیلسوف خوان خودفروخته درون ایران به نام داوری و ... جواب می دهد چون هماندیشه اند و تفاوتشان در برداشتهای خویش از رویه ی دین است.

ایمان به پندارهای بی پایه و نوشته ها و سخنان بی مایه، در آدمیان بیگانه بادانش، مورد نکوهش و خورده گیری نیست، اما اگر این باورها و اعتقاد به آسمان و وحی و وجود برانگیختگان در نهاد دانش آموختگان باشد، از حوزه ی روشنفکری دور و حتی طرد می شوند.

سالها پیش من در یکی از رادیوهای محلی این سامان شبها برنامه ای داشتم. در یکی از جلسات تشکیل شده، بحث بر سر همین بود که روشنفکر کیست؟ من دیدگاه خود را واضح و روشن به این شرح بیان کردم که:« روشنفکر غیر از صفات ذکر شده، باید از عیوب اجتماعی و نارساییهای اخلاقی هم عاری و به دور باشد» گفتم و اکنون هم تکرار می کنم، اگر کسانی امثال « آلبرت انشتین» ریاضی دان و متفکر بی نظیر قرن بیستم، صبحگاهان هنگام بیرون رفتن از خانه به خدمتکار و یا آشپزش به جای اینکه توصیه کند مواظب باش گوشت تازه بخری، گفته باشد: حتماً گوشت «کاشر» یا «ذبح اسلامی» بخر؛ من او را روشنفکر نمی نامم و نمی شناسم. همچنین گفتم: آن شاعر، نویسنده، هنرمند و دانش اندوخته که مغز خود را با الکل و مخدرات به صورت مدام تخدیر و تخریب می کند، چون مغزش را که مرکز اندیشه است با اینکار علیل می سازد، از دایره ی روشنفکری بیرون است و دیگر منور الفکر نیست.

گرفتاران و پیروان فلسفه ی ماوراءالطبیعه با هر میزان دانش زمینی اگر به ابهام و ایهام بیشتر از واقعیات و مستندات پایبندند، از جرگه ی روشنفکری خارجند. آنکس که در ماه محرم و سفر جامه ی سیاه می پوشد و در عزاداریهای آنچنانی دستمالی به دست گرفته تا اشکهایش را پاک کند، یک خرافی است و نه یک روشنفکر؛ گرچه ممکن است خود به عبث بودن کار خویش اشراف داشته باشد. روشنفکر را با سفسطه و مغلطه میانه ای نیست. برخلاف نظر مولانای بلخی و ملای قشری رومی که اعتقادش به مابعدالطبیعة فراوان است، و می گوید:

پای استدلالیان چوبین بود پای چوبی بس بی تمکین بود

ویا این بیت سخیف را نیز که او گفته است:

من از آن رو می نهم سر برزمین تا گواه من بود در روز دین

پای استدلالیان ساخته از گوشت و استخوان و رگ و عصب است و کاملاً در اختیار اهل استدلال است و نه تنها چوبین نیست، بل تیزرو و پر تحرک است. آن پائی که چوبین است و قادر به هیچ حرکت نیست و ایستا است، پای سوفسطائیان و مغالطه کاران و معتقدان قشری ادیان است که هیچ گونه استدلالی را نمی پذیرند و هرچه از دین برگرفته اند، یقینِ کامل و مطلوبِ شامل می دانند و درعین حال معتقدند همه چیز را دینها گفته اند و کاری به کهنگی و از کار افتادگی آن مطلب و مطلوب ندارند.

دینها به طور کلی با دانشها در تعارضند و چون بنایشان بر تعبد و پذیرش بی قید و شرط واجباتی است که ریشه در نامرئی دارند، تابعین خواه و ناخواه باید پذیرای مقولاتی باشند که با خرد و اندیشه ناسازگار است. از همین جا فاصله ی بین روشنفکر و آزاد اندیش با مؤمن و متعبد نمایان می شود و تفاوت اندیشه ی تاریک با تفکر روشن هویدا می گردد.
روشنفکر به سبب دیدگاه غیر خرافی و بینش وسیع و واقعگرا و کامل پسندش، شیوه ی حاکمیت هیچ حکومتی را نمی پسندد و پیوسته درحال نقد و ایراد است. به سخنی دیگر: روشنفکر با حاکمیت نیست، برحاکمیت است. کمترین نارسایی و کژی در کردار و رفتار زمامداران و بزرگان سیاست، روشنفکر را به موضعگیری می کشاند و به انتقاد بر می انگیزد.
بنابراین طعنه زنانی که سر در آشپزخانه ی رژیم سابق دارند و می گویند: روشنفکران با مخالفت و مبارزه با رژیم شاه آقای خمینی را بر سرکار آوردند و در آخر خود مورد تنفر آقای خمینی قرار گرفتند و از کار و کشور رانده شدند، سخنی بیجا و بی ربط برزبان می رانند و پندارشان نشان از عدم شناخت روشنفکر و جامعه ی روشنفکری است. روشنفکر با هر نوع حاکمیتی که از مسیر عدل و اعتدال و تعادل بیرون شود و کمترین و کوچکترین نشان استبداد درکارش هویدا گردد، به مبارزه بر می خیزد و می ستیزد. حتی اگر خود سبب موجودیت آن حاکمیت بوده باشد.

مشکل ما در داوری و درک کارکرد روشنفکر در آنست که معیار خودرا درنظر می گیریم و با ترازوی خویش به توزین می نشینیم. در صورتی که او با دیدی سوای بینش ما به مسائل می نگرد و قضاوت می کند. به همین قیاس است که سلطنت طلبان می گویند: وقتی آقای خمینی رشنفکرانی را که با شاه به مبارزه برخاستند، نخواست، همه را کشت و زندانی و تبعید کرد. در حالیکه این روشنفکران بودند که با گذشت زمانی چند از تأسیس حاکمیّت، فضای استبداد و ستم را دریافتند و حکومت را شناختند؛ و در نتیجه حکومت ولایت فقیه که به شیوه ی استبدادی اداره می شد، تحمل آنان را نیاورد و به گونه گون ترفندها از صحنه حذف و یا خارجشان کرد؛ و شماری زیاد هم سر در این راه برباد دادند. گروهی هم راه مهاجرت درپیش گرفتند، تا مبارزه را به شیوه ای دیگر در بیرون از مرزها ادامه دهند.
روشنفکر نه درخور شماتت است و نه شایسته ی نقد تند و کوبنده در مسیر رهپیمائی در راه بهتر شدن جهان؛ آنچه را که روشنفکران امروز انجام می دهند و راه هایی را که می پیمایند، دقیقاً دنباله ی همان کار و همان راهی است که در رژیم پیشین می کردند و می پیمودند. یعنی در واقع همان اجرای مسئولیت روشنفکری است در مقاطع مختلف زمان با در نظر گرفتن شرایط مکان.
اگر عده ای مصلحت بین و تمامیتخواه و بعضاً ناآگاه این سیاق و منش را نمی پذیرند، خطا از دیدگاهی است که از پشت عینک کبود نگاه می کند؛ و تقصیر اندیشه ای منجمد و خشک است و ربطی به راهکارهای جامعه ی روشنفکری ندارد. روشنفکر همواره طالب دنیای بهتری است و برای رسیدن به آن مدینه ی فاضله، از هرگونه انتقاد از زمامدار تبری ندارد و برای هر مجازاتی نیز آماده است.

چوبشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه ای جان من، خطا اینجاست

آما آیا روشنفکر دینی هم می شود و وجود دارد؟ این پرسشی است که من بارها از آقای دکتر سروش کرده ام و پاسخ نشنیده ام.
من در این بخش کاری به آفریدگار عالم و اینگونه مقولات ندارم. اما به قول زکریای رازی چرا آفریدگار مردم را چنان نساخت که نیازمند راهنما و پیامبران دروغی نباشند. این مطلب و مسئله ای است که روشنفکر نمی تواند بپذیرد که چند نفری در زمانهای مختلف نماینده آفریدگار جهان بوده اند و سخنشان نیز باید پذیرا و روا باشد. و گرنه جایشان در جهنم موهوم است. آیا انسان مرده دوباره زنده می شود؟ آیا باید در مقابل مقامی وهمی پاسخگو باشد؟ آیا بهشت و جهنم وجود دارد؟ اینها پرسشهائی اند که پاسخ روشنفکران را می طلبد. در این چرخه اهمیّتی ندارد که آن کس که خود را روشنفکر دینی معرفی می کند نیز پاسخگو باشد.


کالیفرنیا جنوبی دکتر محمد علی مهرآسا 24/10/2016


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد