روزی بانوی سالخوردهی اندیشمند اللینور کُلْستاد Ellinor Kolstad مترجم پرآوازه و رئیس پیشین انجمن مترجمان نروژ، پا به دفتر کار استاد فروده هللاند Frode Helland رئیس مرکز ایبسنپژوهی دانشگاه اسلو میگذارد و اندیشهای را با او در میان میگذارد که به پا گرفتن پروژهای بیمانند در جهان ـ پروژهی "ایبسن به زبانهای دیگر" Ibsen-in-Translation میانجامد. مترجمانی از هشت زبان گوناگون (عربی کلاسیک و مصری، هندی، اسپانیایی، فارسی، چینی، ژاپنی و روسی) همزمان و دوشادوش هم با یاری حرفهای مرکز ایبسن، به برگردان دوازده نمایشنامهی مدرن ایبسن به هشت زبان گوناگون میپردازند. در آغاز، زبان فارسی در این پروژه جای ندارد، ولی چندی بعد، ازآنجاکه انتشارات پنگوئن در پی ارائهی ترجمهی تازهای از همین نمایشنامهها به انگلیسی است، مرکز، بهجای این دوبارهکاری، زبان فارسی را جایگزیناش میکند.
شیوهی کار این است که مترجمان نمایشنامه را موشکافانه میخوانند، ریزی از واژهها و نکتههای گنگ و دشوار و دوپهلو و .. فراهم میآورند و با خود به نشستهای همگانی که به همراه استاد فروده هللاند و اللینور کُلْستاد برگزار میشود میبرند و به گفتوگو و رایزنی و نیز واکاوی نمایشنامه میپردازند. آن گاه بر این زمینه، زمان برگردان نمایشنامه فرامیرسد.
در هر زبان، سه کارشناس برگردان را وارسی میکند. معمولاً هر کارشناس گوشهای از کار را میگیرد. یکی برگردان را با زبان ایبسن روبهرو میکند، دیگری آن را از دید ادبی و سومی از دید نمایشی بررسی میکند. مترجم، دیدگاههای کارشناسان را به کار میگیرد و کار را برای چاپ آماده میکند.
شاید بیجا نباشد که گفت این شیوه، در نشستهای ادبی جهان واکنشهای کنجکاوانه، خوشبینانه و آمیخته به شگفتی بسیاری برانگیخته است. در نشست جهانی پارسال مترجمان در دانشگاه سوربُن در پاریس، گردانندهی نشست در ارزیابی کار این پروژه گفت که برای برگردان کارهای همهی بزرگان ادب جهان به چنین پروژهای نیاز است. قرار است که در پایان کار، تجربهی گردآمده، در کتابی به انگلیسی انتشار یابد.
مرکز ایبسنپژوهی چه جور جایی است و چه میکند؟
مرکز ایبسنپژوهی، بخشی از دانشکدهی علوم انسانی دانشگاه اسلو و گرهگاه ملی و بینالمللی برای پژوهش و گردآوری اسناد دربارهی ایبسن است.
هدفِ مرکز فراهم آوردن زمینهی خوب برای پژوهش است. پروژههای پژوهشی مرکز، میانرشتهای و جهانی است و به نوشتههای ایبسن، ایبسن در فرهنگهای گوناگون، ایبسن در صحنهی تئاتر و نیز زندگی ایبسن میپردازد. یکی از این پروژهها "ایبسن لابهلای فرهنگها" است که گرانیگاه آن، اجراهای تازهی نمایشنامههای ایبسن در چین، هند و بنگلادش است. هدف پروژه گردآوری آگاهی در این زمینه است که با گشتوگذار ایبسن در میان فرهنگهای دیگر، چه پیش میآید.
کارِ آگاهیرسانی و گردآوری اسناد، در کانون فعالیتهای مرکز ایبسن است. کتابداران مرکز ایبسن، کتابشناسی جهانی ایبسن را بهروز میکنند و پیوسته گسترش میدهند.
مرکز ایبسن، برنامهی کارشناسی دوساله و نیز موضوعهایی برای دورهی لیسانس ارائه میدهد. دانشجویان امکان بیمانندی برای ژرف کردن دانش خود در زمینهی زندگی و نوشتههای ایبسن پیدا میکنند.
مرکز، گنجینهی بزرگی از کتاب و مقاله دربارهی زندگی و کارهای ایبسن، نسخههای کارهای او به بسیاری از زبانها و مجموعهای از کتابهای مرجع در پیوند با او را در اختیار دارد.
صحنهی ایبسن (IbsenStage) پایگاه اینترنتیای است که دربردارندهی دادههایی دربارهی بیش از ده هزار اجرای نمایشنامههای ایبسن در جهان است.
ایبسنپژوهی گاهنامهای است ویژهی ایبسن. این گاهنامه پهنهای است برای گفتوگو و نقد برای همهی ایبسنپژوهان.
کتاب "دربارهی ایبسن در عمل"، نوشتهی فروده هللاند، از زمره کارهای مرکز، از پرباری شگفتانگیز رویکردهای نمایشی به ایبسن در سراسر جهان پرده برمیگیرد و به "سارا"ی داریوش مهرجویی و اجرای "مرغابی وحشی" در ایران نیز میپردازد و واکاوی ژرفی از اجرای ایبسن در پیوند با نیروهای سیاسی، اجتماعی، ایدهئولوژیک و اقتصادی در درون و برون اجراها به دست میدهد و گونهگونگی باورنکردنی نمایشهای او در زمینههای بومی را به نمایش میگذارد.
همهی نوشتههای ایبسن و نیز برگردان بسیاری از کارهای او به دیگر زبانها در تارنمای مرکز در دسترس همگان است.
چرا باز هم یک بار دیگر همان کار ایبسن با برگردان یکی دیگر؟
تنها برای نشان دادن نیاز به چنین دوبارهکاریای، به سراغِ مقدمهی بیش از چهلوهفت صفحهای آقای بهزاد قادری بر چاپ تازهی "مرغابی وحشی" ایشان، که بیش از پانزده صفحهی آن به بررسی پیشگفتار انتشاریافتهی برگردان انتشار نیافتهی من اختصاص یافته میروم و تنها به رویارویی چند جمله از این نمایشنامه که خود ایشان برگزیدهاند و به آن پرداختهاند رومیآورم. ایشان چنین مینویسند:
"ترجمهی ما چنین است:
رلینگ: آره، پس چی! دردت هم یکی دو تا نیس. اولیش وجدان آماسکردهته که بدجوری به پروپات پیچیده. بدتر از اون خوره(ی) قهرمانپرستیه که هرازگاهی میافته به جونت. دوره میافتی و نخود هر آشی میشی که یکی رو پیدا کنی و بذاری رو سرت حلوا حلوا کنی.
و ترجمه عمرانی از نروژی:
رلینگ: آها. شما از بیماری پیچیدهای رنج می برین. اول، این تب دردسرسازِ درستكاری یه، و بعد بدتر از اون، سرسامِ ستایش، همیشه راه می رین و پرتوپلا می گین. همهاش باید چیزی بیرون از زاروزندگی خودتون برای ستودن داشته باشین."
ایشان میگویند: بحث من در اینجا بر سر افزودن "پس چی!" یا "یکی دو تا" نیست. آن یکی را برای تکمیل جملهی گرهگرش قبل از این جمله است و ..."یکی دو تا" هم درواقع همان واژهی پیچیده است. ولی این جا باید گفت یک و دو، بیانگر کمیت و چندی است و "پیچیده" بیانگر کیفیت و چونی. ایشان این را پاک نادیده میگیرند که در پزشکی "یکی دو" بیماری چیزی است و بیماری "پیچیده" چیزی دیگر. اینجا سخن بهدرستی بر سر تنها "یک" است و نه آن گونه که ایشان در پی سخن میگویند:" چنانکه خود متن هم در ادامه دو مورد را برمیشمارد". بازهم چنین نیست! چه، آن دو موردی که متن برمیشمارد، دو جنبهی یک بیماری واحد است و واژهی "پیچیده" درست برای همین به کار رفته است. متن، پیچیدگی بیماری را توضیح میدهد.
در جملهی "اولیش وجدان آماسکردهته که بدجوری به پروپات پیچیده." جز واژهی "اولیش" هیچیک از واژهها در متن اصلی نیست. چرا؟ ایشان میگویند آگاهانه و با هدف روشن کردن موضع رللینگ این کار را کردهاند.
آقای قادری بدون اینکه کوچکترین اشارهای به این کنند که واژهی گرهی "وجدان" را از کجا آوردهاند، ادامه میدهند:
"... ایبسن در متن اصلی از واژهی brydsomme به معنی دردسرساز استفاده میکند... اما یک دلیل برای آوردن معادلهایی چون "نکبت" یا "طاعونی" در ترجمههای انگلیسی باید تلاش آنان برای آوردن تصویر نهفته در این واژه باشد. میدانید... یکی از معانی Brydsomme در زبان دانمارکی "پُرخار" است. برای همین، در ویرایش این ترجمه چنین معادلی باید بهتر باشد: "دردت هم یکی دوتا نیس و اولیش همین اصول اخلاقی خشکه مقدسته که مث خارخاسک می افته به جونت و..." و، خب، از تحریک همین خارخسک است که گرهگیرش راه میافتد که برود بیرون از وجود خودش آن اصول اخلاقی خشکاش را به دیگران تحمیل کند."
من به واژهنامههای نروژی و دانمارکی و نیز به فروده هللاند رو آوردم. چیزی نیافتم. هرچه به نوشتهی ایبسن نگاه میکنم، هیچکدام از این واژهها را نمیبینم: همین اصول اخلاقی خشکه مقدسته که مث خارخاسک میافتاده به جونت و...
در جایی که، تکتک سه واژهی ایبسن (و نه دوازده سیزده واژهی آقای قادری) روشن و دارای پیوند تنگاتنگاند و از همه مهمتر، پایشان بر زمین است، یعنی اینکه بسیار ساده، یک پزشک تشخیصی روی یک بیماری میگذارد. در ترجمهی آقای قادری، سخنان رللینگ پزشک، بیشتر به مولویک کشیش میماند. ایبسن واژهی "وجدان" را کم به کار نمیگیرد، ولی اینجا کاری با این واژه نداشته است. تازه، روزگار را ببینید، ایبسن هم اینجا استعاره به کار میبرد و از "تب" سخن میگوید و آن هم تب درستکاری، و صفتی هم به کار میبرد: دردسرساز. به همین سادگی و روشنی.
از جملهی بعدی ترجمهی آقای قادری، یعنی "بدتر از اون خوره(ی) قهرمانپرستیه که هرازگاهی میافته به جونت." تنها عبارت "بدتر از آن" در متن نروژی هست. من هیچ نشانی از بقیهی جمله نمیبینیم. بهجای همهی اینها، ایبسن میگوید: "سرسامِ ستایش". باز به یاد بیاوریم که رللینگ پزشک بیماریای را نام میبرد و آنهم بسیار کوتاه.
آقای قادری مینویسد: برای آنکه نگوییم "همیشه راه میرین و پرتوپلا میگین..." (ترجمه عمرانی)، گفتهایم، "دوره میافتی و نخود هر آشی میشی...".
نخست اینکه تفاوت بزرگی است میان اینکه کسی "راه برود" (یا بیاید یا بنشیند) و کاری کند تا آنکه "دوره بیفتد" و همان کار را کند. یکی (راه) میرود و آتش به پا میکند، ولی یکی دیگر دوره افتاده تا همان کار را بکند، یعنی کارش شده، زندگیاش شده. و دیگر اینکه پرتوپلا گفتن کجا و نخود هر آش شدن کجا؟ پرتوپلا یا هذیان گفتن از پیامدهای تب است. رللینگ گفته گرهگرش تب دارد و بهدنبالش میگوید همیشه میرود و پرتوپلا میگوید. تکتک واژههای این جملات ایبسن با یکدیگر پیوند تنگاتنگ دارد.
و سرانجام بخش پایانی جمله: "... که یکی رو پیدا کنی و بذاری رو سرت حلواحلوا کنی." متن نروژی چنین است: همیشه باید چیزی بیرون از زاروزندگی خودتون برای ستایش داشته باشین. تنها چیز مشترک این دو جمله، ستایش کردن و حلواحلوا کردن است. اینجا این موضوع نیز به میان میآید که تا چه اندازه رواست که فعل سنگینرنگین "ستایش کردن" را به "حلواحلوا کردن" برگرداند. بگذریم. نتیجهی شگفتانگیز و تکاندهنده اینکه از همهی آن جملهها تنها که آقای قادری سخت از آنها دفاع میکنند، تنها "اولیش" و "بدتر از اون" و "حلوا حلوا کردن"/ ستایش کردن در نوشتهی ایبسن به چشم میخورد. شیرینتر از همه آنکه، آقای قادری نوشتهاند که ترجمهشان را با متن اصلی هم روبهرو کردهاند.
در پایان بد نیست بگویم که من سراپا سپاسگزار همهی آنانیام که دود چراغ خوردهاند و شب و روزشان را به پای فرهنگ و هنر این آبوخاک و در آن میان، برگردانِ ایبسن گذاردهاند. من خودم را یکی از آنان می بینم و همهی برگردانهایم از ایبسن را به آنها پیشکش میکنم. از آنها آموختهام و بیچونوچرا بسیار خواهم آموخت. من سر در برابر همهی آنان خم و برایشان کامیابی آرزو میکنم.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد