logo





داستان‌نویسی در آرش

سه شنبه ۲ شهريور ۱۳۹۵ - ۲۳ اوت ۲۰۱۶

محسن حسام

Mohsen-hesam02.jpg
در آغاز برای قصه‌گوی ما چندان آشکار نبود که از چه باید بنویسد؟ از کجا باید شروع کند؟ گیج‌ و گنگ در کوچه‌پس‌کوچه‌های خاطره پرسه می‌زد. خودش هم نمی‌دانست به کجای این شب تیره قبای ژنده‌اش را بیاویزد. گویی خاطرات‌اش را پشت مرز جا گذاشته بود و با کوله‌باری از اندوه دنبال خطوطی می‌گشت تا او را به دنیای مأنوس گذشته وصل کند؛ خطوطی که هم‌چون نشانه‌هایی او را به گذشته رجعت می‌داد.

هر بار که قلم بدست می‌گرفت از خود می‌پرسید از چه باید بنویسد؟ همیشه رگه‌هایی کوچک بخاطرش خطور می‌کرد. می‌بایستی آن رگه‌ها را از میان حجم عظیم خاطرات بیرون می‌کشید. و البته این کار آسانی نبود. برای مرور خاطرات به زمان نیاز داشت. اما از آن دشوارتر نوشتن در باره‌ی مردمی بود که هیچ‌گونه شناختی از آنها نداشت. قصه‌گوی ما در خاک بیگانه پا گذاشته بود، به زمان احتیاج داشت تا در خاک بیگانه جا بیفتد، محیط اطرافش را بشناسد، با آداب و رسوم و فرهنگ کشور میزبان آشنا شود. برای این کار در آغاز می‌بایستی زبان کشور میزبان را فرا بگیرد. قصه‌گوی ما در پوست خود شاد نبود. در جست‌وجوی راهی بود تا زمینه‌ای فراهم شود برای آغازی دیگر. او دیگر آن آدم سابق نبود. چیزی در او شکسته بود. چیزی در او ویران شده بود. خاطرات پاره پاره جان می‌گرفت و در اشکال نامنسجم در مغزش بازآفرینی می‌شد. قصه‌گوی ما برای آفرینش دوبارۀ آن‌ها به آرامش درونی نیاز داشت. اما اضطراب آرامشش را بر هم زده بود. بهرحال چاره‌‌ای نداشت. می‌بایستی از جایی شروع می‌کرد. اوایل چیزهایی که می‌نوشت به پختگی نوشته‌های سابقش نبود. می‌دانست که در شروع دوباره‌ی کار خامی‌هایی از این دست وجود دارد.

می‌نوشت و در پستوی خانه پنهان می‌کرد. سپس در فاصلۀ زمانی معین با مرور دوبارۀ داستان‌ها پیرایه‌ها را حذف می‌کرد. با تأمل و سخت‌کوشی تمام سعی می‌کرد که به زبان داستان دست یابد. نثرش را از صافی بگذراند. قصه‌گوی ما داشت با محیط تازه خو می‌گرفت، با مشکلات عدیده‌ی مهاجرت آشنا می‌شد. می‌کوشید که هم تأثراتش را در قالب داستان بنویسد هم آنچه را که بر مردم سرزمینش گذشته بود. به ویژه از اسیران خاک که به خاطر آمانخواهی در عین بُرنایی مرگ را به سخره گرفته بودند. اما با این همه سفر اجباری و زیستن در جامعه‌ی میزبان ویژه‌گی‌های خود را در بر داشت. هر قصه‌گویی با ذائقه‌ی خودش آن را روایت کرد. اصل در همین گونه‌گونی روایت‌ها است؛ روایتی که در قالب داستان بیان می‌شد.

آرش یکی از مجلاتی بود که که از آغاز کارش صفحاتی را به نویسنده‌گان، و شعرا و منتقدین اختصاص داد. داستان‌هایی که در صدوده شماره آرش چاپ شده‌اند، یکدست نیستند. در تقسیمبندی ذیل خواهیم دید که روش کار نویسنده، انتخاب مضامین، بهره‌گیری از نیروی تصور و قوه‌ی تخیل، رنگ‌آمیزی فضای داستانی، نحوه‌ی بیان و روایت داستان، اتخاذ شیوه‌هایی همچون زاویه دید درونی و بیرونی، بهره‌گیری از تصویر و توصیف، و به‌ویژه گفت‌وشنودها در نزد داستان‌نویسان تبعیدی و مهاجر از جایگاه خاصی برخوردار است. این همه نشان از رشد و و باروری و تحول کار آنها در حیطه‌ی داستان‌نویسی دارد. قصه‌گوی ما دارای شناسنامه است. اهل گرته‌‌برداری از کار دیگران نیست. در اثر نوشتن، تعمق و فراگیری به کشف خلاقانه‌ی داستان رسیده است. برای او هر کار نوعی تجربه محسوب می‌شود. دست آخر با بهره‌گیری از تجارب زیاد دست به آفرینش داستان‌های ماندگار می‌زند. همچون نویسنده‌ی مهاجر مهر خود را بر اثر - آثارش می‌زند. در یک کلام قصه‌گوی ما هویت دارد. با سخت‌کوشی به این هویت دست پیدا کرده است. قصه‌گوی ما وامدار کسی نیست. از کار هیچ نویسنده گرته‌برداری نکرده است. در اثر زمان و پشتکار فراوان به سبک دلخواه خود در حیطه‌ی داستان‌نویسی دست پیدا کرده است. از همین رو می‌توان گفت داستان‌هایی که در مهاجرت نوشته می‌شود، از جهت مضمون و ساختار و ترکیب با آثار درون‌مرزی متفاوت است. البته باید اذعان کرد که دید‌گاه‌ها یکسان نیست. با اینحال داستان‌ها در عین اصالت اندیشه، اتخاذ شیوه‌های جدید داستان‌نویسی از جهت مضامین کم‌وبیش شباهت‌هایی با هم دارند.

بدون تردید تأثیرپذیری در آثار هنری و خلاقانه را نباید نادیده گرفت. با این همه می‌توان گفت که هر کشف کشفی جدید را در پی دارد. از مجموعه‌ی این کشفیات است که می‌توان به ردیابی ادبیات مهاجرت دست زد. مخرج مشترک این آثار ارائه‌ی یک تصویر عمومی از معضلات و مشکلات عدیده‌ی مهاجرت است. از این رو می‌توان به وضوح اظهار داشت که آثاری از این دست همچون سندی به یادگار خواهد ماند. در اینجا لازم می‌دانم به نکته‌ای اشاره کنم . به صراحت می‌توانم بگویم که مجموعه‌ی آثار نوشته شده در مهاجرت به اظهارنظرهای تعدادی از نویسنده‌گان درون‌مرزی خط بطلان کشیده است. کسانی که از سر ناآگاهی ادبیات مهاجرت را دست کم گرفته و در پاره‌ای موارد با بهره‌گیری از واژگان نامأنوس آنان را زیر ضرب گرفته بودند.

ادبیات داستانی در آرش

این را به وضوح می‌دانیم که حاکمیت با استفاده از اهرم‌های قدرت از همان فردای انقلاب به سرکوب اندیشه‌ها پرداخت. اعتراض‌ها را در هم شکست. نیروهای سیاسی را درهم کوبید. خفقان و سانسور همه جانبه را جایگزین آزادی کرد. آزادی را به مسلخ کشید. با محدود کردن آزادی بیان و اندیشه و عقاید عرصه را بر مردمان، روشنفکران، به ویژه زنان تنگ کرد. مجله‌ی آرش به سهم خود جایگاه ویژه‌ای را به این امر اختصاص داد. در اوایل، محتوای اغلب داستان‌ها در نقد عملکرد حاکمیت بود. بعدها که قصه‌گوی ما با مشکلات تبعید و مهاجرت آشنایی پیدا کرد، بر آن شد که به زنده‌گی مهاجران بپردازد، و مشکلات آن‌ها را دستمایه‌ی نگارش قرار دهد. در یک نگاه کلی می‌توان گفت این‌گونه داستان‌ها به نوعی انعکاس شرایط نامعقول مهاجرت بود. قصه‌گوی ما با گزینش این مضامین برداشت خود را از موقعیت کنونی مهاجرین اعم از تبعیدی ناگزیر یا مهاجر سرگردان ارائه داد. وی بر آن شد با تصویر دقیق واقعیت به حقایق جدیدی دست یابد. از طرف دیگر مطالعه‌ی این‌گونه داستان‌ها برای خواننده تازه‌گی داشت. خواننده با مرور داستان‌ها، به نوعی، به یک نگاه، یک شکل خاص از تجربه‌ی مهاجرت دست پیدا می‌کرد. این تجربیات همچون تابلویی زندگی نابسامان مهاجرین را بازتاب می‌داد.

طرفه آن که تجارب حاصل از مهاجرت و تبعید بدون هیچ‌گونه دخل و تصرفی در مجله‌ی آرش انتشار می‌یافت. محققی اگر بخواهد پیرامون مسائل تبعید و مهاجرت به کندوکاو بپردازد با مرور دوباره‌ی داستان‌هایی که در آرش چاپ شده‌اند، به حقایق مهمی دست می‌یابد. محقق با آثاری روبه‌رو می‌شود که در عین استقلال و قائم به ذات بودن، با اتخاذ شیوه‌های متفاوت داستان‌نویسی به تنوع اندیشه‌ها می‌رسد. این همه تنوع در اشکال داستان‌نویسی پیش از ورود قصه‌گوی ما به خاک بیگانه تازه‌گی نداشت.بنابراین می‌توان به صراحت بیان کرد که قصه‌گوی ما با کار مداوم علاوه بر تجارب پیشین به سهم خود بر تجربه‌ی داستان‌نویسی افزوده است. و این به واقع جای دستخوش دارد.

قصه‌گوی ما با درک روابط حاکم بر مناسبات جامعه‌ی سرمایه‌داری که در آن دروغ و تزویر و ریاکاری و حرص و آز حاکم است به حس‌های درونی میدان می‌دهد. کلمات را در خدمت افشای این گونه مناسبات قرار می‌دهد. این کلمات پوک نیستند. این کلمات جاندار هستند. قصه‌گوی ما شاهد از پادرافتادن انسان‌های بی‌پناهی است که در جهان پر از فقر و مسکنت استثمار می‌شوند. اغلب آن‌ها از مستعمرات سابق راهی پایتخت مستعمره‌داران سابق می‌شوند. در ساختمان‌هایی که بی شباهت به لانه‌ی زنبور نیست یا در زاغه‌ها به سر می‌برند. از هر گونه امکانات و رفاه مادی محروم هستند. این حاشیه‌نشینان توجه قصه‌گو را به خود جلب می‌کنند؛ قصه گو خود را در کنار آن‌ها می‌بیند. آدم‌های بی نام و نشانی که که به دنیا می‌ایند، رنج می‌برند، و می‌میرند و هیچکس نام آنها را به خاطر نمی‌سپارد. بخشی از داستان‌های قصه‌گوی ما در باره‌ی آدم‌های بی‌پناه است. بخش دیگر کسانی را موضوع قرار می‌دهد که بعد از جنگ و گریز دست آخر توانسته‌اند جانشان را برداشته و از مرزها عبور کنند؛ جان‌های آزرده‌ای که خفقان حاکم بر جامعه را برنمی‌تابند. آن‌ها بدون هیچگونه تصوری از آینده و بدون توشه‌ای پا در خاک بیگانه می‌گذارند و از صفر شروع می‌کنند. سوار قطار می‌شوند و از این سرزمین به سرزمین دیگر می‌روند و باز از نو شروع می‌کنند.

منتقدین ما با درایت و روشنی به هنگام نقد و بررسی ادبیات مهاجرت روی مسائلی از این دست انگشت می‌گذارند و به آن برجستگی می‌دهند. در واقع از رهگذر و به یمن نگاه موشکافانه و نقادانه‌ی آن‌ها است که ما به چندوچون کار نویسنده‌ی مهاجر آگاهی پیدا می‌کنیم. و با انعطاف و تأملی در خور به مطالعه‌ی آثار داستانی در مهاجرت می‌پردازیم. نویسندگان برون‌مرزی خود را مدیون شکیبایی و کار خلاقانه‌ی منتقدین می‌دانند.

چه کسانی در آرش داستان می‌نویسند؟

شاید بتوان در این رابطه به پاسخی روشن دست یافت. مثلاً می‌شود از تعدادی اندک گفت که بعد از عبور از مرز مجبور شده‌اند دو سه سالی اسم مستعار انتخاب کنند. البته این گزینش از سر اجبار نبوده است؛ نه از آن جهت که امضای نام واقعی‌اش در آرش برای او خطری ایجاد می‌کند. قضیه از این قرار است که خواننده‌ی آرش با او سر آشتی ندارد. او در میهن از آزمایش بزرگ سربلند بیرون نیامده است. در حزب، سازمان و گروهی فعالیت می‌کرده که با حاکمیت مماشات می‌کرده است. او داستان‌‌نویس است، دلش می‌خواهد داستان‌هایش در آرش یا مجلات دیگر منتشر شود. بنابراین تا مراحل بعدی ترجیح می‌دهد که پای داستان‌هایش اسم واقعی‌اش را ننویسد.

در این‌جا می‌توان از نویسندگان مهاجر هم نام برد. کسانی که هنوز پل‌های پشت سرشان را خراب نکرده‌اند. یک پا در فرنگ و یک پا در وطن دارند. باری، به هر دلیل دلش می‌خواهد این رابطه را حفظ کند. از آن‌جا که محتوای بعضی از داستان‌هایش در نقد حاکمیت تمام‌خواه است، به ناگزیر اسم مستعار انتخاب می‌کند. می‌توان از قصه‌گوهایی نوشت که نه به گروه اول تعلق دارند نه به گروه دوم. این دسته از نویسندگان هیچگاه نسبت به حاکمیت دچار توهم نبوده‌اند، نه در آن ذوب شده‌اند نه در مقابل آن زانو زده‌اند، آن‌ها همواره حرمت قلم را پاس داشته و قلم را به درهمی نفروخته‌اند. از آن جا که که از همان آغاز به قدرت رسیدن حاکمیت با آن مرزبندی روشنی داشته‌اند - هنوز هم دارند- به عنوان سپاهی آزادی مدافع آزادی بیان و اندیشه بدون هیچ گونه حصر و استثنا بوده‌اند.

بالأخره می‌توان از نسل سومی یاد کرد که عمدتاً فرزند تبعیدی‌های ناگزیر و و مهاجر بوده‌اند. والدینشان خودشان را به آب و آتش زده‌اند تا او سرش را بدون شام زمین نگذارد. این نسل با همه‌ی محرومیت‌ها از آب و گل گذشته است. اگرچه از اصل خودش از سرزمین مادری دور افتاده است، اما حداقل این شانس را دارد که در خاک بیگانه طور دیگری زندگی کند. به گونه‌ای که در شأن یک انسان است. این نسل از امیدهای ادبیات مهاجرت است.

پاریس، 20 سپتامببر 2014

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد