logo





اندوه حاصل از نگاه

شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۶ اوت ۲۰۱۶

مهدی استعدادی شاد

mehdi-estedadi-shad.jpg
زادگاه و وطن، تا جایی که به ابزاری سیاسی بدل نشود، نمادی برای حس ایمنی آدمی و تکیه گاهش است. بنابراین نه منتقدی را تحریک میکند که از روحیه سالم برخوردار است و نه گرایش نقادانه را فعال می سازد که همیشه گوش به زنگ اعلام خطرها است.

تنها آنانی که نقد را نقاب مسائل ذهنی و پوشش مشکلات حل نشده روان خود قرار می دهند به پر و پای وطن دوستی می پیچند. قشقرق به راه میاندازند و یقه درانی می کنند.

ناظر مستقل به خودزنی این قبیل افراد با دیده اغماض می نگرد. زیاد شاکی آن نمیشود. چراکه علت بیزاری از وطن را نوعی بیزاری از خود ارزیابی میکند. دلیل را بیشتر درموجودیت روان نژندی ایشان می بیند تا این که وطندوستی، به خودی خود، گیر و ایرادی داشته باشد.

البته در کنار "خطای کوچک" فرد سوءاستفاده کننده از کاربرد انتقاد در مورد وطن فی نفسه، این و آن جرگه و جریان سیاسی قدرتمدار هم وجود دارد که در جاذبه ی وطن اغراق و آن را بصورت عرش اعلایی تبلیغ می کند تا خاری در چشم غیر خودی ها باشد. بر این منوال وطن و زادگاه در خرافه های روزمره افراد عادی همچون امر مطلوبی می گردد که می خواهد سایر کمبودها را جبران کند و بر زشتی ها سرپوش بگذارد.

اما خردمند زیبایی شناس را با این افراط و تفریط ها کاری نیست. او که تاریخ سرزمین خود را می شناسد و هر دوره را با روند دوره های پیشین و امید و آرزوی آتی خود محک می زند، گاهی به ارزیابی لحظه برمی آید و ترازنامه ای از وضع وطن به دست می دهد. البته ارزیابی شاعر معاصر، بخاطر پایبندی به رئالیته و واقعیت و نیز این که مثل بسیاری از شاعران قدیمی ناگهان هپروتی نمی شود، ارزیابیای از نوع دلخوشکنک نیست. ارزیابی، با در نظر گرفتن آنچه تاریخ ما از تباهی و تبهکاری در خود ثبت کرده، نمیتواند خوشایند هم باشد. در نتیجه وقتی به گذشته و حال "خود" جمعی مان می نگریم برداشت و حاصلی جز اندوه در کف نداریم و درخود ضبط نمی کنیم.

دوست نازنینم، بهروز داودی، به سال ۱۳۴۶ خورشیدی سعی کرده برغم جوانی خود در قطعه ای با عنوان "پوسیدگی از باد بود" یک چنین ترازنامه ای را به دست دهد. متنی که در نشریه ی "خوشه" شماره سه همان سال به سردبیری احمد شاملو انتشار یافته است. قطعه و متنی که سال ها بعد الهام دهنده شهرنوش پارسی پور در اثر "زنان بدون مردان" بوده و در روایت های آن اثر مصرف شده است.

این قطعه را با هم بخوانیم که در میان سطرهای خود اشاره های چندی را داراست:

پوسیدگی از باد بود

دست ها به برگچه های نابالغ سحر می مانستند

و سال ها بود که لطافتشان مرا به انجماد خوا بهایشان سپرده بودند.

آوندها خشک بودند و شکننده و باریک، حتی برای دانه های باد که مشتاقانه در انتظار تورم آوندها خود را به دیوار می سابیدند و گرمایشان را به سردی جدار رگ های خشک می سپردند.

انجماد بود. بیگانگی بود. خواب آرام ریشه بود.

دنیایی بود که پوسیدگی در آن نمی گنجید. و کرمک ها سال ها بود که به خواب اندر شده بودند، در فاصله یی بس دراز از ریشه ها.

*

دوام شب قطبی بی برف را بیادآور،

بیهوده تردید مکن به جای پای زمان، چشم چرا داری؟

او در قلب مرگ محبوس است.

*

اما

تک باری ذرات سفید سحر بر بام اُفق، و تماس بدن های بلورین دانه ها

و باد سبک خیز مشرقی...

این همه فضای کبود مرگ را به رعشه می افکند

و من بوی ناآشنای انتظار را از ذرات محیط احساس کردم.

*

بغض دانه های گرم، در بطن تاریک ریشه ترکید و احساس سوزنده اش راه آوندها را پیش گرفت.

همه و همه آهنگ و ورد آفتاب را می خواندند. صداهاشان در زوایای عمیق قلبم لانه کرد و سلول ها با هم آهنگ انتظار را سرودند.

دست های لرزانم ، بر امتداد مسیر ذرات قاصد باد،

آفتاب را می خواست، نور را می طلبید و من طراوت سبزینگی را زیر پوست پنجه های سفیدم احساس می کردم.

سلول ها یک صدا فریاد آفتاب آفتاب می کشیدند و فریادشان بود که در فضای خالی قلبم تشدید می شد و با گذار هر لحظه لرزشی شدیدتر سراپایم را فرا می گرفت.

*

اما

باد بود، پیام بود و گرمای حقیری که فقط توانسته بود پلک ها را بگشاید، رگ ها را متورم کند، دست های محتاجمان را بسوی خورشید بکشاند، فریاد خواستن را در حلقوم گره زند و وهم سبز را در زیر پوست مدفون کند،

انتظار را در چشم ها بخشکاند و اشتیاق را در سلول ها بسوزاند.باد بود که پوسیدگی را آغاز کرد با گرمای حقیر خویش که به رایگان به ریشه داد

پوسیدگی مظهر زندگی شد.

و بدینگونه زندگی با پوسیدگی آغاز یافت- پوسیدگی از ریشه، بخاطر حرارت حقیر باد!

*

کاش انجمادمان میبود.
فصل مرگ، در انجماد، چه پایدار است!...



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد