logo





حیرانی (۶)
خلسۀ شهود

سه شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۲ اوت ۲۰۱۶

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

خامش کن و خامش کن زیرا که ز امر ِ "کن"
آن سکتۀ حیرانی بر گفت مزیدآمد

در بخش پیشین سخن از حیرانی و بی خویشی سالک در حضور حضرت حق بود . و این که نظر پیر، استعداد مرید صادق را در این راه زودتر می پرورد . در تکمیل و ادامه آن مقوله باید افزود که بدون عنایت خداوندی کار بر مدار خویش نمی گردد. اما در این نوشتار موضوع راهنمایی مراد و توجه پروردگار در همت مرید را کنار نهاده، به مرحلۀپس از حال حیرانی وی در حضور حق پرداخته می شود . در نوشتار پیش گفته شد که :"مهم ترین خصیصۀ سالک ِ حاضر، حضور با تمام حس و هوش و حواس،و در واقع ِ امر حضور قلبی نزد حضرت حق است . ونمود خارجیش آن حالت غیبت ازعالم بیرونی و فراموشی
و حیرتی ست که به وی دست داده است ." (1)

در این مرحله پنج حس ظاهری رهرو، بیش و کم از درجۀ حساسیت معمول فروافتاده، حالتی میان خواب و بیداری به وی دست می دهد . شاید سال ها کوشش و صبر و امید و توکل لازم باشد تا سالک قدم در مرحله بالاتر از این بگذارد . و شاید در آنی بدون این همه ریاضت و تلاش آن مرحله بر او رخ نماید . البته در همین حالت انقطاع از جهان برون هم امکان دارد مکاشفاتی به او دست دهد ، ولی هر چه هست هنوز از خودی خود فارغ نگشته و به شهود حق نرسیده است . آنچه می بیند و می شنود حاصل ارادۀ خود اوست که صدق ورزیده و جز حق بر هیچ چیز دل ننهاده است . در این حال امکان دارد کراماتی را که دریافته است از آن خویش پنداشته، خدا انگاری کند؛ اگر چه بازیچۀ دست ابلیس نفس خویش نشده باشد :

" ... و گفت : تا دیو فریب نماید، خداوند ننماید .و چون نتواند فریفت، خداوند به کرامت فریبد" (2) حاصل آنکه، تجلی جان پاک ِ سالک ِ صادق، هنوز جرثومه ای از خویشتن بینی دارد و یکسره در شهود حضرت حق شناور نیست . از همین روست که مثلا شمس تبریزی بر "انا الحق" گویی و "سبحانی" سرایی حلاج و بایزید خرده می گیرد :

"... انالحق، سخت رسواست، سبحانی، پوشیده ترک است .هیچ کس نیست از بشر که در او قدری از انانیت نیست ... " (3)

باری .. سخن در بارۀ خلسۀ حاصله از شهود بوده که به سالک دست می دهد . برای روشن تر شدن وصفی از این "حال" که بسیار به ندرت در عارفی به مرحلۀ "مقام" منجر می گردد،نخست می بایست تعریفی از واژۀ "شهود" کرد . شهود ــ نه بعنوان جمع "شاهد" یا گواه ــ اسم مصدر است ؛ به معنای حاضر شدن و دیدن به معاینه ....و در اصطلاح تصوف، چنانکه در نفائس القنون آمده است، عبارت است از حضور دل و هر چه دل حاضر ِ آن است، شاهد آن است ؛ و آن حاضر، مشهود اوست . ... (4)

" ...رویت حق به حق را شهود گویند که خاصۀ حضرت وجود بود ... " (5) از مقایسه و تلفیق دو تعریف بالا چنین بر می آید که وقتی سالک در غلبۀ حیرت ِ حاصله از حضور در پیشگاه حق به یاری او قدمی فراتر نهد، حیرتی دیگر به حیرانی او که از عالم بیرون بریده بود رسیده و خود را هم فراموش می کند . دیگر کار تمام است و او آن واحد یگانۀ بسیط را بوسیله خود وی ادراک می کندو می فهمد . عرفا عمدتا در قالب واژه ، این گونه ادراک را "دیدن به معاینه" می گویند و مولانا از آن با تعبیر "چشیدن" یاد می کند :
هست لبّیکی که نتوانی شنید
لیک سرتا پای بتوانی چشید .... 2/ 1191

این برترین مقام شناخت عرفانی ست .حق الیقین است که در پی عین الیقین فرا رسیده وی را به دروازۀ "فناء فی الله" می کشاند. سالک از جهان و از خویش غافل و غایب است. " .... و اما غیبت وصفی ست در مقابلۀ شهود ، و آن بر دو گونه است : غیبتی مذموم ، در مقابلۀ شهود حق، و غیبتی محمود ، در مقابلۀ شهود خلق ... "(6)

بنا بر این تعریف، عامۀ مردم ــ ونه مردم عامی ــ اغلب در غیبت مذموم بسر می برند، مگر در مواردی استثنایی که عنایت حق شامل حال آنان گردد .و اما رهروان سلوک نیز که بنا بر اراده خویش قدم در این راه نهاده اند،همه در یک درجه و مقام نیستند :

" ...[ غیبت محمود] دوقسم است: غیبت مبتدیان، و آن غیبت است از محسوسات، به سبب غلبۀ شهود حق، و غیبت متوسطان و آن غیبت است، از وجود خود به غلبۀ شهود حق؛ و این نهایت غیبت است، و بدایت فنا ..." (7)

در عمل اغلب چنین اتفاق می افتد که سالک مبتدی با کوشش و اراده خویش در مراقبه رفته راه محسوسات را بر حواس بیرونی خویش می بندد تا به خلا فکری برسد، سپس چنانچه صبر ورزیده بر عنایت حق توکل داشته باشد اراده اش در اراده وی فانی شده از خودی خویش فراتر می رود و به اتصال و اتحاد می رسد . مولانا با ابیاتی از دیوان کبیر و مثنوی معنوی در این معنی سخن فراوان دارد . از آن جمله در دفتر نخست می باشد که اشارات دقیقی آورده است :

پنبه اندر گوش حس ِ دون کنید
بند ِ حس، از چشم خود بیرون کنید
پنبۀ آن گوش ِ سِرّ، گوش ِ سر است
تا نگردد این کر، آن باطن، کر است
بی حس و بی گوش و بی فکرت شوید
تا خطاب ِ "ارجعی" را بشنوید ........ 568

که اشاره به آیات 27 تا 30 سورۀ فجر دارد :
«يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلي‏ في‏ عِبادي وَ ادْخُلي‏ جَنَّتي‏» "ای نفس آرامش یافته! خشنود و پسندیده بسوی پروردگارت باز گرد،در شمار بندگان [مخلص] من در آی و در بهشتم قدم گذار !"

منظور مولانا، هم بر کوششی واقعی برای دور ریختن قید و بند زندگانی این جهانی ناظر است و هم بر تلاش عملی سالک در مراقبه هایش . ابیات بعدی موضوع را روشن تر می کند :

حس، خشکی دید، کز خشکی بزاد
عیسی جان، پای بر دریا نهاد
سیر جسم خشک، بر خشکی فتاد
سیر جان، پا در دل دریا نهاد
موج ِ خاکی، وهم و فهم و فکر ماست
موج ِ آبی، محو و سکرست و فناست
تا در این سکری، از آن سکری تو دور
تا از این مستی، از آن جامی تو کور
گفت و گوی ظاهر آمد چون غبار
مدتی خاموش خو کن، هوش دار !!

می فرماید حواس ظاهری ما که متوجه دنیای بیرون است ،همین جهان ماده را که بیرون از آب است درک می کند ، زیرا جسم ما در خشکی پرورش یافته و نمی تواند در آّ ب همانند موجودات آبزی ادامۀ حیات دهد . اما عیسای جان ما ــ می گویند از معجزات وی راه رفتن بر آب بوده است ــ استعداد رفتن به دریای معنویات را دارد. حواس ظاهری مستعد فهم همین دنیاست و بالاتر از این جهان را باحیرت و مستی و فنای در حق می توان در یافت. بنا براین
راه حواس ظاهری را ببند و مدتی به خاموشی عادت کن ، یعنی به مراقبه بپرداز تا هوش باطن تو به کار بیفتد .

اکنون سوال این جاست که عارف واصل پس از اتصال به حقیقت کل بازگشتی هم به اصل و سرشت انسانی خویش دارد؟ در زبان صوفیانه چنین می گویند که پس از فناء فی الله ، بقاءبالله او چگونه است ؟

" ... و اما مقام منتهیان، ورای حال غیبت است . چه، غیبت حال کسی بود که از مضیق [تنگنای] وجود خود خلاص کلی نیافته باشد و به مقام سعت [گستردگی ] وجود مطلق نرسیده و بر غیب و شهادت احاطت نیافته ... " (8)

در اینجا سخن از تفاوت حال با مقام پیش می آید . "حال" نا پایدار است . در دست ارادۀ سالک نیست . می آید و می رود . پایدار نیست . برعکس ِ مقام که در شخصیت عارف دگرگونی عمیق پدید می آورد .نویسنده ادامه می دهد :

" ... و اهل کمال را نه شهود حق از خلق غایب گرداند و نه شهود خلق از حق . و تناوب و تعاقب شهود و غیبت محمود ، سالکان و اهل تلوین را بود .واما واصلان و متمکنان را جز دوام شهود حق تعالی حالی دیگر نبود و ایشان را غیبت نبود، نه مذموم و نه محمود ." (8) کاشانی به مقام بقاء بالله نظر دارد که عارف واصل ِ کامل ومکمل را گویند . ابن عربی از چنین مقامی با تعبیر "سجدۀ دل" یاد می کند که عارف را به اتحاد همیشگی با حق می رساند . شمس تبریزی هم در تایید وجود چنین مقامی ست که اظهار می دارد :

" در درویش کامل، متکلم ، خداست
سوال کردن از شیخ، بدعت است ... " (9)
و مولوی نیز در تایید همین معنی ست که می سراید :
شیخ را کو پیشوا و رهبر است
هر مریدی امتحان کرد او خر است …

اما رابطۀ پیر و پی رو به همین سادگی قابل شناخت و توضیح نمی باشد . مولانا و دیگر پیشروان عرفان و تصوف بارها دربارۀ خطرات گرفتار شدن بدست پیران جادو به رهروان این راه پر فراز و نشیب هشدار داده اند :

حرف درویشان بدزدد مرد ِ دون
تا بخواند بر سلیمی، ز آن فسون
چون بسی ابلیس آدم روی هست
پس به هر دستی نشاید داد دست

مولانا می گوید دست ارادت را به شیخی بده که وی را آزموده باشی . پس آن سخن قبلی چه بود ؟ این معنای دقیق، در آینده ای نه چندان دور با نگاهی به نخستین داستان ِ مثنوی " حکایت عاشق شدن پادشاهی بر کنیزکی" مورد بررسی و نقد قرار خواهد گرفت .
پایان
http://zibarooz.blogfa.com/post-165.aspx

زیر نویس:

1 : نک، حیرانی (5)
2 : نک ، تذکره الاولیا عطار نیشابوری ــ ذکر ابوالحسن خرقانی
3 : مقالات شمس تبریزی ، به کوشش محمد علی موحد، بخش دوم ، ص 23
4 : نک، فرهنگ دهخدا
5 : بقلی، روزبهان ــ شرح شطحیات، ص 75 ــ به نقل از "فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات
عرفانی" تالیف دکتر سید جعفر سجادی، ص516
6 : محمود کاشانی، عزالدین ـ عارف قرن هشتم هجری، مصباح الهدایه ، ص141به بعد
به نقل از همان، ص 517
7 : همان، ص 517
8 : همان، ص518
9 : مقالات شمس تبریزی ، به کوشش محمد علی موحد ــ ص




google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

دقت نظر
اشرفی
2016-08-09 20:10:59
استاد عزیز دقت نظر شما در باز گویی مکات ظریف عرفانی ستودنی ست

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد