logo





سیدعلی را بِپا!

پنجشنبه ۳۱ تير ۱۳۹۵ - ۲۱ ژوييه ۲۰۱۶

س. سیفی

شخصیت داستانی دهخدا به روشنی به نقش‌آفرینی منفی سیدعلی یزدی در انقلاب مشروطه بازمی‌گردد. چون او که در نجف می‌زیست، در پاسخ به تقاضای متظاهرانه‌ی مظفرالدین شاه از میرزا حسن شیرازی، به ایران فرستاده شد تا لابد با بهانه نهادن دین، رهبری شیعیان ایران را به عهده گیرد. ولی سیدعلی یزدی به همراه پسرعمویش سیدمحمد یزدی از همان آغاز نقشی دوسویه‌ای را بین دربار و مردم به اجرا ‌گذاشت. تا جایی که مشروطه‌خواهی آن‌ها از خواست و اراده‌ی مظفرالدین شاه و دربار قاجاری چیزی فراتر ‌نرفت. در طنز تاریخی دهخدا نیز به درستی چنین نگاه و دیدگاهی انعکاس می‌یابد.
روزنامه‌ی صور اسرافیل در شماره‌ی ۲۱ خود طنزی را با امضای دخو از زنده‌یاد علی‌اکبر دهخدا می‌آورد که او ضمن آن به خوانندگانش یادآور می‌گردد: سیدعلی را بپا.

در این طنز تاریخی "سیدعلی" غولی بیابانی به نظر می‌آید که جای ریش، گلیمی قشقایی را به خود آویخته است. حتا وزن این گلیم از دویست و نود و هشت منِ سنگِ شاه هم فراتر می‌رود. سیدعلی همچنین در الگوگذاری از خلیفه‌های عباسی گنبد دوّارِ سیاه‌رنگی به سر دارد که حجم و وزن این عمامه‌ی "شل و شلاته‌ی ژولیده"، چیزی از هشت‌صد و نود و دو پارچه عبا و قبا کم نمی‌آورد. او به جای کفش و پاپوش یک جفت پوست خربزه به پا دارد که دو تای از آن پوستِ خربزه‌ها را می‌توان به تنهایی باری سنگین برای هر شتری دانست. سوای از این، فرشتگان خداوند نیز از دوده‌های تنور جهنم مُرکّبی در کاسه‌ی تنباکو فراهم می‌بینند و با آن بر پیشانی این موجود آخرالزمانی می‌نویسند که: سیدعلی را بپا!

با نگاهی به گذشته یادآور می‌گردد که ضمن متن داستان، نه هزار و نه‌صد و نود و نه سال پیش بنا به مکاشفه‌ای که برای یکی از عارفان دوره‌ی کیانی پیش آمد، آشکار شد که سیدعلی روزی و روزگاری بعد از نه هزار و نه‌صد و نود و نه سال با همین شکل و شمایل از آسمان به زمین پا‌ می‌گذارد. بر پایه‌ی گفته‌ی دهخدا هیأت و هیکل او در درشتی به قد و بالای افسانه‌ایِ عوج بن عنق شباهت داشت. حتا دهخدا در الگوگذاری از ادبیات هزاره‌ای زردشتیان و کتاب مکاشفه‌ی یوحنا فضایی آخرالزمانی در طنز خویش می‌آفریند تا همه‌ی مردم چنان بپندارند که با آمدن سیدعلی معرکه‌ای از دجال روی زمین بر پا خواهد شد. چنانکه سیدعلی را همانند خردجال و یا آفرینه‌های دیگر آخرالزمانی از آسمان به زمین می‌فرستند تا او نقش اهریمنی و مخرب خود را برای مردمان زمانه به اجرا گذارد.

همچنان که گفته شد در این پیشگوییِ آخرالزمانی که توسط عارفی از دوره‌ی کیانیان صورت پذیرفت، قرار بود سیدعلی نه هزار و نه‌صد و نود و نه سال بعد ظهور ‌کند. ولی این نه هزار و نه‌صد و نود و نه سال بعد، همزمان شده بود با عصر و دوره‌ی مشروطه؛ یعنی درست زمانه‌ای که سیدعلی از آسمان به زمین پا گذاشت.

نه هزار و نه‌صد و نود و نه عددی تمثیلی است که به فراوان از آن در ادبیات هزاره‌ای سود برده‌اند تا با رمزگذاری از آن یک دوره‌ی هزاره‌ای را نشانه بگذارند. اما این دوره‌ی هزاره‌ای چندان لازم نیست که هزار سال باشد بل‌که چه‌بسا به ده هزار سال هم می‌رسد تا آغاز و پایان یک دوره‌ی کامل تاریخی و یا افسانه‌ای را با آن نشانه‌گذاری نمایند. چنانکه پس از پایان نه هزار و نه‌صد و نود و نه سال، زمینه‌ی کافی برای پیدایی دوره‌ی جدید آماده می‌گردد. ولی با آنچه که گفته شد به حتم دوره‌ای که امثال سیدعلی در آن حضور می‌یابند، دوره و زمانه‌‌ای اهریمنی خواهد بود. چون با زمینه‌هایی که دهخدا از او به دست می‌دهد، خواننده و مخاطب چنان می‌انگارد که این دوره هم با چیرگی اهریمن و شر بر نیروهای خیر و نیکی پایان می‌پذیرد.

شخصیت داستانی دهخدا به روشنی به نقش‌آفرینی منفی سیدعلی یزدی در انقلاب مشروطه بازمی‌گردد. چون او که در نجف می‌زیست، در پاسخ به تقاضای متظاهرانه‌ی مظفرالدین شاه از میرزا حسن شیرازی، به ایران فرستاده شد تا لابد با بهانه نهادن دین، رهبری شیعیان ایران را به عهده گیرد. ولی سیدعلی یزدی به همراه پسرعمویش سیدمحمد یزدی از همان آغاز نقشی دوسویه‌ای را بین دربار و مردم به اجرا ‌گذاشت. تا جایی که مشروطه‌خواهی آن‌ها از خواست و اراده‌ی مظفرالدین شاه و دربار قاجاری چیزی فراتر ‌نرفت. در طنز تاریخی دهخدا نیز به درستی چنین نگاه و دیدگاهی انعکاس می‌یابد. ضمن آنکه روشنگری دهخدا به واقع از تبعات و آسیب‌های حضور او در ایران حکایت دارد. حتا دهخدا در نوشته‌های خود به دفعات از حضور سیدعلی بین روحانیان درباری سخن می‌گوید. همچنان که در تمامی طنزهای چرند و پرند، سیدعلی در کنار شیخ فضل‌الله نوری دیده می‌شود که به همراه بسیاری از روحانیان دیگر به سورچرانی و هرزه‌کاری مشغول‌اند. به هر حال پیش‌بینی‌های دهخدا در نهایت به تحقق پیوست. زیرا سیدعلی در صف‌بندی روشنی که پس از به توپ بستن مجلس در جامعه به عمل آمد، برای همیشه مشروطه و مشروطه خواهی را واگذاشت و آشکارا به صف مستبدین پیوست.

بی‌تردید در هنجارهای سیاسی و دینی او رفتارهای ناصواب میرزا حسن شیرازی نیز انعکاس می‌یابد. زیرا او شاگرد و طلبه‌ی باهوشی بود که به درستی آموزه‌های استادش میرزای شیرازی را در دربار قاجار به کار می‌بست. چون هر دو در همسویی با شیخ فضل‌اله نوری، مشروطه‌ی گنگ و اجوفی را باور داشتند که این نوع از مشروطه بنا به طبیعت خویش سرآخر از دربار قاجار سر بر می‌آورد و بر پایه‌ی توجیه و تأویل عوامانه‌ی آن روزگار، مشروعه نام می‌گرفت.

از سیدعلی یزدی فرزندی به نام سید‌ضیاءالدین بر جای ماند که نام او دیگر برای کسی ناشناخته نیست. همین فرزند بعدها نقش سیاسی عوام‌فریبانه‌ی پدرش را در کودتای انگلیسی حوت 1299 خورشیدی دنبال و تعقیب کرد تا به نخست وزیری احمدشاه رسید. سیدضیاءالدین یزدی یا همان سیدضیاءالدین طباطبایی یزدی به عنوان شخصیتی در سایه‌ و به ظاهر به دور از حاکمیت، درخفا و پنهانی عمل‌کرد غیر مردمی خود را به دفعات در دوره‌ی پهلوی اول و پهلوی دوم به نمایش گذاشت.

در طنز داستانی دهخدا، از همان ابتدا هر جا که مردم چشمشان به این غول آسمانی می‌افتد به همدیگر می‌گویند: سیدعلی را بپا. همچنان که "در مدت نه هزار و نهصد و نود و نه سال تمام، هر وقت یک دزد، یک قلاش و به اصطلاح یک دست شیره‌ای از یک راسته از بازار عبور می‌کرد، باز همه‌ی کاسب‌های آن راسته به هم می‌گفتند که سیدعلی را بپا".

در همین راستا موقعی که "مشتری‌های ناخنکی" به بقالی می‌رفتند تا ماست بخرند، استاد بقال به شاگردش می‌گفت: سیدعلی را بپا. حتا زمانی که در گود هر زورخانه یا سر هر چهارراه، بچه‌های محله با آدم نابابی روبه‌رو می‌شدند به همدیگر اشاره می‌زدند که: سیدعلی را بپا.

بر پایه‌ی نوشته‌ی دهخدا روزنامه‌ی حکمت نیز در شماره‌ی چهارم سال 1317 خود از این موضوع افشاگری به عمل ‌آورده است. دهخدا در توضیح مقاله‌ی روزنامه‌ی حکمت می‌نویسد: این روزنامه "از شرارتِ حاجی محمد یزدی، برادرزاده‌ی همین سیدعلی شرح می‌داد. باز به ما حالی می‌کرد که: سیدعلی را بپا".

جدای از این دهخدا می‌نویسد که ملک‌المتکلمین و سیدجمال‌الدین اصفهانی (از پیشگامان مشروطه‌) نیز در مسجد شاه، مسجد صدر، انجمن آذربایجان و مسجد سپهسالار به دفعات در نطق‌های افشاگرانه‌ی خویش به مردم یادآور می‌شدند که: سیدعلی را بپا.

اما دهخدا در نوشته‌اش تأسف می‌خورد که چرا ما از مکاشفه‌ی آن پیر و عارف دوره‌ی کیانی، گفت‌وگوهای مریدان و شاگردان او، اشاره‌های بقال و کاسبان بازار، گوشه و کنایه‌ی بچه‌های تهران، عبارت‌های روزنامه‌ی حکمت و ثریا، گفته‌های روشنگرانه‌ی سیدجمال‌الدین اصفهانی و ملک‌المتکلمین چیزی دستگیرمان نشد. تا آنکه پس از گذشت نه هزار و نه‌صد و نود نه سال سیدعلی یزدی را در میدان توپخانه می‌بیند که: دیگش سر بار است / بر توپ سوار است / توحید شعار است / اسلام‌مدار است / با فرقه‌ی الواط / همخوابه و یار است / در پیش دو چشمش / مسلم سر دار است / گه غرق شراب است / گه غرق قمار است / با خرِ نوری / با حسن دبوری / گه عاشق یار است / گه طالب یار است.

هر چند داستان طنزآمیز دهخدا در همین جا ناتمام باقی می‌ماند، اما مشکل است بتوان پذیرفت که با پایان آن، هنجارهای منفی و ضدمردمی امثال سیدعلی در ایران معاصر پایان می‌پذیرد. چنانکه علی‌رغم گذشت صد و ده سال از عمر مشروطه، هنوز هم مردم انتظار دارند که در روزگار و زمانه‌ای نه چندان دور بتوانند به مجلس و پارلمانی دموکراتیک دست یابند.

ولی اکنون سیدعلیِ دیگری پا به میدان سیاست نهاده که در خود چندان فرق و فاصله‌ای با آن سیدعلی دوره‌ی مشروطه نمی‌بیند. زیرا همین سیدعلی امروزی نیز به همراه شیخ فضل‌الله‌های زمانه دوباره در میدان توپخانه‌ای به وسعت ایران، با الواط زمانه به دلگی و هرزگی اشتغال دارد و شعار توحید و اسلام‌خواهی سر می‌دهد. خلاصه‌ی کلام، ماجرای سیدعلی بر بستری از تکرار تاریخ با ناتمام ماندن آرمان‌های مردمی مشروطه همچنان بدون انقطاع ادامه دارد تا شاید روزی هزاره‌ای دیگر از راه برسد. پس خواننده‌ی عزیز شما هم تا برآمدن طالع آن هزاره‌ی دیگر: سیدعلی را بپا.

*توصیه می‌شود تا عین ماجرا در کتاب چرند و پرند خوانده شود.



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد