می دود قطار خون،
روی ریلِ زندگی؛
می کشد عقابِ موج ، سر
از سکونِ صخرهای آب؛
چشمه ها،به سنگ و خاره سنگ؛
اختران، به جسم شب، کشند ، چنگ؛
درستیزه اند ،زندگان ؛
مرده ،
بردگی گزیده گان!
*
جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد