logo





یادنگاره ای برای محمد ربوبی

جمعه ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۲۹ آپريل ۲۰۱۶

مهدی استعدادی شاد

mehdi-estedadi-shad.jpg
در گرگ و میش بامدادی، پیش می­آمد آرام آرام، حال و هوای گپی صمیمی با خدا!
مشایی و رونده نبودم؛ یعنی راه نمی­رفتم...
زیر رواق هم نبودم.
در خودروی سیر و سلوک روزانه، با غم سوگ دوستم ربوبی، تنها نشسته بودم. در همان چهار چرخ شتابان بر خیابان که مسافران را به میدان و کار و خانه می­برد.
ناشتا بودم و تصویر آن عبارت در سرم جرقه می­زد که،
"اندرون از طعام خالی دار تا در آن نور معرفت بینی".
(می­بینید با توصیف بالا همه­ی پیششرط­هایی مهیا بود که بزعم پل والری، آن شاعر و اندیشگر فرانسوی قرن بیست، برای یادداشت کردن لازم است! - یعنی شروع نگارش هنگام بامداد توسط آدم ناشتا و فکر تازه بیدار "مستر تست"! )
پس بر لوح شفاف ذهنم تحریر شده حرف­های زیر:
خدایا، اگر خالقی داری؟ بگو!
بگو که اخترماری را بسی قمر در عقرب است و روند هستی تلخ و ناگوار...
انگاری زندگی توی حلق­ ها گیر کرده و اضطراب همگانی است.
اصلا چه کمبودی! چه فقدانی!
دیگر میان ما کسی مثل نصرت نیست تا رشادت کند به گفتن "کفر"
و تو را پُرسا شود که هیچگاه بوسیده­ای لب سرخ فامی را؟
اصلا خودمانیم، آیا برای یک لحظه هم که شده آن موجود نرمخوی با لطافت بوده­ ای سرشار از حس رفاقت و همدردی؟
یا این که همیشه خشمناک، آن قاسم الجبارین بوده­ ای؟ در هیئت میرغضبی سبیل در رفته!
سوال­هایم داشت ته می­کشید. سکوت حکمفرما بود و جوابی به گوش نمی­رسید.
پس دوباره پرسیدم: خدایا از کی بایست شاکی بود؟
از تو یا از آن خالقت و یا از این نمایندگان مُرسلت؟
گرچه هرگز امر محسوس نبوده ­ای، اما برخی اولیای ما مدعی رصد کردنت بوده­ اند در اُفق شهودشان...
اصلا عده ای بر این منوال خواسته­ اند در تو خود را فنا کنند برای رسیدن به آغوشت که می­پنداشتند ایمنگاه مطلق است...
امان از نیاز به امنیت که چه کارها نمی­کند.
خدایا، آیا شنیده ­ای که این روزها بعضی سخت از دستت کلافه ­اند؟
جانشان به لب رسیده... بر سر دو راهی­ اند...
راستش نمیدانند تو را ثنا گویند یا لعن
و نفرینشان مثل آن تکیه کلام هلندی­ها است
که می­گویند "گوت فر دامه"
یا مثل عادت عشایر ما
که نیمی از دشنامشان را با اسم تو می­سازند
وقتی طرف دعوا خود را "خدا لعنتی " خطاب می­کنند.
خدایا من هم اکنون کلافه­ ام، اما نه از دست تو
با این که در دسترس نبودی وقتی در جوانی قصد تماس با تو را داشتم
پیامگیرت هم جواب نداد
از بس تلفون زده بودند و تو گوشی را برنداشتی
نوار دستگاهت پُر گشته بود و فقط صدای بوق ممتد می­آمد
حتا صدای کارمند اداره تلفون نیز پیدایش نبود
تا بگوید مشترک گرامی شماره­ مورد نظر فعال نیست
خدایا، اینجا خدمتگزار خلق با تو سخن گفت
الان وقت کارش فرا رسیده
اگر توانستی فردا تماس بگیر...
منتها قبلش فکری به حال نمایندگانت بکن
که می­خواهند به نام تو در همه جا دخول کنند
به بهانه ­ی خلافت خدای خودشان...

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد