logo





تاریخ اجتماعی ـ سیاسی تئاتر
درایران

کتاب دوم - (جلد اول): «مکتب دموکراسی غربی»

دوشنبه ۹ فروردين ۱۳۹۵ - ۲۸ مارس ۲۰۱۶

مجـيـد فلاح زاده

«پیش گفتار»

الف ــ هدف دراین تاریخ تئاتر، تحلیل کمّی وقایع تئاتری (وقایع نگاری تقویمی) نیست؛ تحلیل تجریدی ـ هنری وقایع تئاتری (تئاتربرای تئاتر) هم، طبیعتاً نیست؛ هدف، این جا، تحلیل سیاسی ـ اجتماعی کاربرد ابزاری هنری است بنام تئاتر که چگونه از همان آغاز آشنایی ایرانیان با یکی از فرم های غربی آن، در خدمت سیاسی ــ اجتماعی گروه ها، قشرها وطبقات مختلف ایرانی، اهداف ایدئولوژیکی ــ اقتصادی کاملاً مشخصی را تعقیب کرده و می کند. بنا براین، در راستای اهداف این تاریخ تئاتر، کم تر به کشف نخستین پدیده ها، کاوش ها، نام ها و شخصیت ها، که اکثراً گسسته اند، اشاره می شود تا به روابط درونی و نتایج بیرونی حاصل از آن ها، یعنی جریان های حاکم تئاتری هر دوره، که اغلب پیوسته اند و تابعی از جریان های اجتماعی ـ سیاسی هر دوره! و اضافه آن که، مختصر و سوده اشاره می شود، نه به تفصیل و ناسوده! و باز هم اضافه آن که، برخی از فاکت ها، بی تردید، تکراری اند، اما نگاه به آن ها و نتیجه گیری ها هرگز یا بس کم تر!

ب ــ در این کتاب، تئاتر(هنرنمایش) از دیدگاه کلاسیک ـ مسلط ـ مصطلح غربی که بنیادش بر ادبیات نمایشی غربی ـ یونانی (متن ـ بازی کلام) است، و لذا پی گیرـ طوطی وار از سوی متخصصین و غیر متخصصین تئاتری، و از جمله از سوی ما ایرانیان هم، تکرارشده است که چون ادبیات نمایشی نداریم پس تئاتر نداریم، دیده نمی شود! تئاتر در این جا، از سویی هنری تنانی (فیزیکال)، و از سویی هنری زنده (دینامیک) و لذا، در مجموع، بازی و عملی ابدانی و هدف مند دیده شده است که عملاً و علناً دروقایع حیاتی جامعه دخالت کرده و می کند؛ و درنتیجه، فقدان هریک ازدو وجه آن (فیزیکال ـ دینامیک)، کار آن را مختل می سازد، مانع تعهدات اش در جامعه می شود. و چنین است که نقش آفرینان (بازیگران) آن، امیرکبیر و مدرّس و رضاخان و مصدق و کیانوری ، یا فلان شاه و وزیر و مُلّا، یا فلان نظامی و روشن فکر و کارگری که در شورش وقیام وانقلابی برخاک می افتد، هم، می توانند باشند! یا، بازهم ملموس تر، اما تخصصی تر و آسیب پذیرتربگوئیم: ما تئاتر نداریم، نه آن که سنّتِ متن نمایشی یا نمایشنامه نویس نداریم، یا فلان متن نمایشی را سانسور می کنند و یا حتی معدوم می کنند! ما تئاتر نداریم، چرا که ساختمان تئاتر را هم می سوزانند (تئاترسعدی)، تیشه بر ریشه اش هم می زنند (تکیه دولت)، کارگردان اش را هم به بند می کشند (کرمانشاهی)، بازیگر ـ شاعراش را هم، اعدام می کنند (سعید سلطان پور)! بازیگر کلام (نمایشنامه نویس) می تواند خودرا درپشت کلام اش پنهان کند که کرده اند و می کنند؛ اما بازیگربدن چطور؟! آن که ازجان اش مایه می گذارد، نه ازکلام اش چه طور؟! آن که برصحنه باید برهنه نقش بازی کند چطور؟! بنابراین، خاک سوخته ی تماشاخانه ای، یا حتی بسیارتجریدی تربگوئیم: درهای ازپیش بسته ی تماشاخانه ای هنوز ناساخته، یا درهای همواره گشاده ی آمفی تئاتری دو هزارساله (کلسینیوم)، یا ثروت افراطی و فقر تفریطی صحنه ای (صحنه ی گروتوفسکی)، و یا حتی، حتی سرپوش اجباری ـ اسلامی و خطوط میزانسن ارتجاعی ـ متحجّر، یا میزانسن ناپخته ای برصحنه (نبود تماشاگر، به هردلیل، که بجای خود) نیز، می توانند علت عدم وجود تئاتر، یا فقدان رشد آن درجامعه باشند. چرا که، بدون متن هم می توان اندیشه ای، ایده ای را به همان قدرت بیان داشت که متن (کلام) می تواند! و کرده اند! یا، افراطی بگوئیم: کلام بیش از بدن می تواند اندیشه ای را لُو دهد، بدان خیانت کند که کرده است! و باز هم افراطی تر: بیش از دو سوم نمایشنامه های خوب نوشته شده، در طول تاریخ رسمی تئاتر، تا آغاز قرن بیستم، اشتغال به درگیری های طبقات حاکم دارند! و تاریخ تئاتر ما، کتاب حاضر، چنین نخواهد بود!

ج ـ هرچند دامنه ی فاکت های این کتاب ازانقلاب 1357ش. کشورمان فراترنمی رود، اما دامنه ی نتیجه گیری های آن بسیار و بسیار فراتر از زندگی تئاتری حتی سه دهه ی «جمهوری اسلامی» می رود! به سخنی دیگر و با افقی بس فراخ تر گفته شود: اصول استخراجی و بنیانی این کتاب که در چکیده و مقدمه ی آن آمده است: (سه شاخه ی فرهنگی «مکتب دموکراسی غربی»، «مکتب سوسیالیستی» و «مکتب اسلامی »، با این تعریف از فرهنگ که: «فرهنگ، مجموعه ی ارثیه ی مادّی و معنوی نسلی است که به نسل دیگر منتقل می شود»)، چنان که خواهیم دید، بس قابل انبساط تر از کادر هنری خود، در کادر تاریخی، به طورعام، قابل انطباق برهرجامعه (کشور)، با توجّه به فرهنگ بومی آن جامعه، می باشد؛ فرقی نمی کند، جامعه ی مصری باشد با فرهنگ بومی ـ اسلامی در کنار دو شاخه ی فرهنگی دیگر («مکتب دموکراسی غربی» و «مکتب سوسیالیستی») یا جامعه ی پرویائی با فرهنگ بومی ـ اینکائی در جوار دو مکتب دیگر، یا جامعه ی روسی با فرهنگ بومی ـ اُرتدوکسی تنگاتنگ دو دیگر شاخه، یا جامعه ی انگلیسی با فرهنگ بومی ـ آنگلوساکسونی دوشادوش دو سایر مکتب، یا جامعه ی بورندیائی با فرهنگ بومی ـ حوتی، یا جامعه ی چینی با فرهنگ بومی ـ کنفسیوسی، یا جامعه ی اسرائیلی با فرهنگ بومی ـ عبری، یا استرالیایی با فرهنگ بومی ـ اُبرجینی، یا جامعه ی هندی با فرهنگ بومی ـ هندوئیستی، و یا، و یا، و یا ... !

* * *

متن کامل کتاب دوم - (جلد اول): «مکتب دموکراسی غربی» را داز این جا دریافت کنید



google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

خوب
بهروز بهزاد
2016-03-29 20:28:03
بسیار نوشته ی پُربار و مفیدی است
با تشکر از دانشمند گرامی آقای مجید فلاح زاده

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد