چند کلاه مخملی بساط مشاطه گران حکومت اسلامی را نه با چاقو و قمه، با کلاه و سبیل شان بهم ریختند، کلاه مخملی ها ئی که سالیانی ست بازیگرانِ نمایش های حکومتی به ویژه انتخابات های اسلامی هستند. شوکی که عکس های کلاه مخملی های هیئت حّدادعادل با شرکت در یکی از همایش های انتخاباتی به برخی از تحلیل گران و کنش گران سیاسی داخل و خارج کشور وارد کرد، شوکِ فهم نشدنِ تاریخ وفقدانِ حسِ شرم است.
1
وقتی تاریخ فهم نشده باشد، در معرکه انتخاباتیِ حکومت استبداد دینی و نظام فقاهتی " اپوزیسیون قلابی و روشنفکر نما" به خود اجازه می دهد وقیحانه از "مردم" بخواهد قربانی سیاست بازی های مشاطه گرانه اش شود و به جنایتکارانی همچون محمد محمدی ری شهری یا قربانعلی دری نجف آبادیِ روشنفکرکُش، که از آمران قتل فروهرها و محمد مختاری و محمد جعفر پوینده است، رای بدهد. فهم تاریخ چیزی شبیه حس شرم است، و وقتی شرم حس نشود می توان دموکراسی را رای دادن به قاتلان معنا کرد و در تحلیل توجیه گرانۀ حرف ها و دعوت های نارسیستیک، آسمان به ریسمان بافت و موضوع را نه فقط به شقیقه که به ماده سفید مغز هم ربط داد. و طبیعی ست" سیاستمدارانی " که همراه با نظام مستبد دینی،مجلس یعنی قلب تپندۀ دموکراسی را وسیلۀ مردم فریبی و تحمیق کرده اند، اوج سیاست کردن شان انتخاب بین فاسد و فاسد تر، و قاتل و قاتل ترشود. کافی ست به برنامه های بخش قارسی تلویزیون بی بی سی یا افقِ صدای امریکا نظری بیاندازید، و یا برخی رهنمودهای خود رهبرپنداران را روی سایت های مختلف بخوانید تا دریابید شرم هنوزحسی گم شده در میان سیاست بازان، و اکثریت سیاستمداران وبازیگران و اکتورهای سیاسی در میهنمان است.
2
نوشتند و عکس ها انداختند که: "همایش انتخاباتی عطر یاس با حضور غلامعلی حداد عادل و مهرداد بذر پاش، نمایندگان مجلس و مهدی چمران، رئیس شورای شهر تهران و کلاه مخملی ها برگزار شد".(1)، و جماعت شبیه علامت سؤال شده اند که این عکس ها واقعی ست یا هنرِفتوشاپ؟
حکومتِ اسلامی، به سرعت نوشته و عکس ها را جمع کرد، ومثل همیشه سر در برف فروبرد که مبادا گزارش و عکس ها بیشتر خوانده و دیده شود و کلاه مخملی های خیابان لرزاده و میدان خراسان و خیابان طیب و خیابان حداد عادل مرکز خبر شوند. حکومتیان اما فراموش کردند که چه ارادتی آیت الله خمینی به همین کلاه مخملی ها داشت:
" ...برای دیدن مرحوم طیب، ابتدا با برادرش، مسیحخان صحبت کردیم و گفتیم ما منزل آقا خمینی بودیم و آنجا به مناسبتی صحبت شد و اسم داداش (طیبخان) وسط آمد به اینکه بچهها گفتند که این دستهای که روز عاشورا ما میخواهیم راه بیاندازیم ممکن است طیبخان اینها بیایند و نگذارند و به هم بزنند و آقا خمینی درآمد گفتش که نه، اینها علاقهمند به اسلام هستند و اینها هم اگر یک روزی یک کارهایی کردهاند، آن عِرق دینیشان بوده، روی حساب تودهایها و کمونیستها و اینها آمدهاند یک کارهایی میکردهاند. اینها کسانی هستند که نوکر امام حسین هستند در عرض سال همه فکرشان این است که محرمی بشود، عاشورایی بشود به عشق امام حسین سینه بزنند، خرج بکنند، چه بکنند و از این حرفها، خاطرجمع باشید و... ". آورد.(2)
3
وقتی تاریخ فهم نشود و شرم حس ناشدنی شود چند کلاه مخملی می توانند بساط مشاطه گری" اپوزیسیون قلابی " را نه با چاقو و قمه، با کلاه و سبیل بهم بریزند. کاری که کلاه مخملی هایِ بچه محلِ غلامعلی حّدادعادل کردند. شوکی که عکس های کلاه مخملی ها در کنار آخوندهای همجنس و هم سنخ شان ( معمم و مکلاّ) به برخی از تحلیل گران و کنش گران سیاسی، به ویژه به مشاطه گران حکومت در خارج از کشور وارد کرده است، شوکِ عدم فهم تاریخ وفقدانِ حسِ شرم است.
کلاه مخملی ها سالیانی ست در عرصه سیاست و در کنار آخوندها فعال اند، به ویژه از بعد از بلوای 15 خرداد سال 1342و اعدام طیب حاج رضائی و حاج اسماعیل رضائی. یکی از خانواده های کلاه مخملی- البته بدون کلاه مخملی و سبیل های چخماقی- که نقش سازمانگر کلاه مخملی ها در هیئت ها و دیگر مراکز شیعی بر عهده داشته است، خانواده حاج رضا حداد عادل است. این خانواده در جنوب شهر تهران، درخیابان صفاری( حالا شده خیابان حدادعادل) و انبارگندم ولرزاده وخیابان خراسان و میدان خراسان و خیابان بی سیم نجف آباد ( حالا شده خیابان طیب)، همراه با اصغر شاطر ( اصغر بنائی) و طیب حاج رضائی و حاج اسماعیل رضائی و جاهل ها و لات های اطراف وی، بساط هیئت و تکیه و دسته سینه زنی پهن می کردند. هیئت مورد علاقه غلامعلی حدادعادل هم از همان کودکی و نوجوانی هیئت " جان نثاران ابوالفضلیان" یا هیئت " هفت کچلون و حسین رمضون یخی" بود. حاج رضا حداد عادل- پدر "غلامعلی خان" - و حاج اسماعیل رضائی از پاهای ثابت هیئت " انصار العباس الحسین" بودند، که یکی از هسته های اصلی مشارکت و تشکل آخوندها و جاهل ها و لات ها بود.(3)
کلاه مخملی های نمایشی وانتخاباتی، که عکس شان در کنار حدادعادل ،رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی و مشابهین اش پحش شده و جماعت را شوکه کرده ، اکثرا همان هیئتی های هیئت حاج رضا حدادعادل درخیابان صفاری و میدان خراسان هستند که سازمان داده شده اند تا از آنان استفاده های نمایشی و تبلیغاتی شود. این دسته از جاهل ها و لات ها اتفاقا" سرشان بی کلاه مانده ، و خلاف جاهل ها و لات های متدین در خیل گردانندگان بیت رهبری و سپاه و بسیج و ارتش و وزارت اطلاعات و ارگان های دیگر قرار نگرفته اند. ( و البته نوشتن ندارد که این کلاه مخملی ها حداقل به این دلیل که در قتل انسان های دیگر آمریت و عاملیت نداشتند بر ری شهری ها و دری نجف آبادی ها و رفسنجانی هائی شرف دارند.)
4
از جاهل ها و لات های متدین ، و اراذل و اوباش حکومت اسلامی نمی توان سخن به میان آورد اما نامی از خانواده مبارک خصال حاج رضا حدادعادل، که با خانواده ولی فقیه نیز ارتباط نزدیک دارد و مجتبای رهبر دامادشان است، نبُرد. این خانواده پاره ای از تاریخ " جاهلیسم و آخوندیسم " و پیوند این دو پدیده و شکل گیری چیزی به نام حکومت اسلامی در میهنمان است.
حاج رضا حداد عادل گفته های بسیار در باره 15 خرداد 1342 و طیب حاج رضائی و دیگر جاهل ها و لات ها دارد. وی نقل کرده است :" دسته ی طیب، شب عاشورا ـ دوازده خرداد ـ طبق معمول همه ساله از تكیه بیرون آمد. ... آن شب بر خلاف سالهای قبل، عكس های حضرت امام به سینه ی علامت نصب بود. اتومبیل دربار كنار خیابان ایستاد ... رسول پرویزی معاون اسدالله علم پیاده شد... گفت طیب خان این كاری كه كردهای كار درستی نیست. آن عكس ها را بردار.طیب گفت من عكس ها را بر نمی دارم. پرویزی گفت طیب خان بدجوری می شود. طیب گفت: بشود. پرویزی گفت: طیب خان دارم به تو می گویم بد می شودها.طیب گفت میخواهم بد شود، عكس ها را بر نمی دارم. "(4)
"غلام علی مشهد محمد علی حّداد" یا غلامعلی حدادعادل ، به عنوان"بچه محل طیب" ، طیب را " لات و لوت میدان و منطقه انبار گندم، خیابان ری، صفاری و حوالی آن " معرفی می کند که " برای خودش کّروفّری داشت ...که در عاشورای حسینی خود را در دریای عشق حسین ، غوطه ور می ساخت". اما غلامعلی حّداد عادل آنقدر شیفته ی این " لات و لوت میدان" بود که دستگیری طیب و حاج اسماعیل مساله شبانه روزش شد تا آن حد که سحرگاه روز اعدام این دو نفر خواب می بیند : " دو نفر سوار اسب هایی شبیه اسب های براق ( به شکوه شب هایی که روایت است پیامبر ( ص) سوار بر آن به معراج رفتند)، که آن ها را با دو بال شبیه فرشتگان نقاشی می کنند، به اعماق آسمان رفتند، سوار بر هاله ای از جلال و شکوه و ابهتی خاص . وقتی از خواب برخاستم متوجه شدم که تمام بدنم عرق کرده است و هوا در حال روشن شدن بود...همان روز خوابم را برای پدرم تعریف کردم و وی نیز درتعجب ماند."(5)
وی در مورد 15 خرداد 42 و نقش جاهل ها و لات ها می گوید: " با آن که سیاستگذاری و طراحی نهضت را عمدتا" بازاری ها پشتیبانی می کردند، پس از قیام پانزده خرداد، عده ای از میدانی ها هم به میدان آمدند که از جمله آنان طیب بود که کم کم با شاه و ساواک در افتاد."
5
همپوشانی هائی تاریخی، اقتصادی، مذهبی، فرهنگی، اخلاقی و....آخوندها و گروه اجتماعی "جاهل ها و لات ها" و دسته جات مختلفه اش، از جمله کلاه مخملی ها را بهم پیوند زده اند. هیئت انصار عباس الحسین پاتوق اصلی حدادعادل ها بود و امروز هیئت های " کلاه مخملی ها خیابان طیب و کلاه مخملی های حضرت عبدالعظیم و قم " از شعبات آن هیئت هستند، هیئتی که آيت الله آقاسيد مهدي لاله زاری از اداره کنندگان اش بود. بد نیست در باب پیوند تاریخی این دو گروه حرف های حسین شاه حسینی، از رهبران جبهه ملی که با جاهل ها و لات ها حشر و نشر داشت، را بخوانیم:
"...آيت الله آقاسيد مهدي لاله زاری٬ روحاني اي که بيانش در محافل مذهبي٬ مثل بيان مرحوم آشيخ رضاي سراج٬ گرم و مؤثر بـود، مـي توانست طـبقه بازاري و ميداني را خوب جذب کند. پاي منبر اين آقا بودم که ديدم خيلي راحت سر منبر گفت: اسلام تمام این تکیه اش به لوطي ها و مشدي هاست، اگر مي خواهيد ائمه اطهاردسـتتان را بگـيرند لوطی بشوید و مشدی. حتي افزود: علت ارزشمندي بـي نظير يـا کـم نظير حـضرت ابوالفضل العباس در صحراي کربلا فقط لوطي گري و مشدي گري اوبود که با وجود تمامي سختي ها و مشکلات روز عاشورا٬ نسبت به برادرش و امام و رهبرش٬ تا آخر وفادار ماند و حتي امان نامه يـزيد را نـپذيرفت و لذا او را نـاجي و باب الحوائج قلمداد کردند. روحانيون پارسا و زبردست٬ با گفتارها و رفتارهاي جذاب خويش توده مردم را که برخوردار از تعصبات و عـواطـف مـذهبي هسـتند٬ جـذب مي کردند. آقاسيد مهدي لاله زاري هم توانست هيآت مذهبي اي را نظير انصارالعباس و غيره در تهران و اطراف آن تأسيس کند که حاج اسماعيل رضايي يکي از اعضاي ثابت آن بود. پدرآقاي دکتر حداد عادل٬ حاج آقا رضاي حداد (که الان خيابان صفّاري٬ در حوالي ميدان خراسان تهران را بـه نـام او گـذاشـته انـد) يکـي از مريدان حاج اسماعيل بود و حاج محمد رزاقي هم يکي ديگر، همه هم از بچه هاي پايين شهر بودند."، "..جوانمردان در گذشته تاريخ ايران٬ کاملا نشان مي دهند که همگي٬ در مجموع٬ در خدمت روحانيت بوده اند و روحانيت محل هم آنها را هميشه زير پـوشش خـود مي گرفته است...پيش کسوت٬ در يک رشته و يک صنف جلودار بود، ولي پاتوق دار در بين همه مردم شاخص بود. پاتوق دار با پشتوانه اين نفوذ واعتبار مستقل مـردمي٬ در تمام کارها دخالت مي کرد و نقش داشت....در جنبش مشـروطيت پاتوقدارها نفش داشتند. در دوره های بعد نیز همین طور. "...زماني در تهران شايع شد که رژيم رضاخاني درصدد است براي پيشبرد اغراض ومقاصد شومش دست به ترورآيت الله مدرس بزند٬ پاتوقدارها و رؤسا وبزرگ ترهاي صنف قهوه چي و سنگتراش (که پاتوقشان در قهوه خانه سـنگتراش هاي بازار٬ قهوه خانه اميرکبير روبه روي مسجد سراج الملک و قهوه خانه آيينه جـلو بـازار قرار داشت) مي آيند٬ به سبب اعتقاد ديـني و بسـتگي اجـتماعي شان بـه روحـانيت وارسـته و مـجاهد٬ شـب ها در کـوچه مـيرزا مـحمود وزيـر (مـحل اقـامت مـدرس درسرچشمه تهران) به نوبت کشيک مي دهند تا مبادا کسي آقا (مـدرس) را ترور بکند، حتي اين مسئله را خود آقا نمي دانست...."(6)
***
منابع:
1-همایش عطریاس/ http://www.bbc.com/persian/iran/2016/02/160223_me_jasmin_scent_gathering
2- حاج مهدی عراقی، ناگفته ها ( خاطرات)
3- من حکایت این مجموعه را در کتاب "نقش سیاسی و اجتماعی جاهل ها و لات ها در تاریخ معاصرایران" ، آورده ام.
4-خاطرات حاج رضا حداد عادل، کتاب 15 خرداد، دفتر سوم به کوشش علی باقری
5- خاطرات غلامعلی حداد عادل، کتاب 15 خرداد، دفتر هفتم به کوشش علی باقری
6- حسين شاه حسيني ، از عیاری تا لمپنیسم، گفت وگو از: علي ابوالحسني (منذر)