نظریه های اخیر تاریخ شناسی معتقد به این هستند که خود مورخین بسیار کم در بارۀ محتوای آنچه که می نویسند، می اندیشند: که تاریخ نوشتن یعنی چه؟ یا اینکه تاریخ چگونه تعبیر و ساخته می شود؟ لذا بر طبق این نظریه ها مورخین را بسته به روش کارشان به دو گروه عمده تقسیم کرده اند. واقع گرایان معتقد به "واقعیت مستقل از ناظر دنیای تاریخی" و ساختار گرایان متمایل به "ساخت ذهنی تاریخ".
برای من که صرفأ از نقطه نظر معرفت شناسی و اعتبار منطقی تاریخ نویسی به تاریخ می نگرم، تاریخ همان تطور و دگردیسی جغرافیاست. همچنانکه زمان و گذشت زمان بعنوان جوهر تاریخ عبارت از تغییرات مکانی و وابسته به مکان است. لذا از آنجایی که جغرافیا بعنوان گسترۀ مکان عبارت از بیان تقیسمات زمینی در سایۀ تغییرات اقلیمی است. پس اساسی ترین مصالح تاریخ عبارت از همانا داده های تجربی و زمینی اند. از این نقطه نظر به صرف اینکه جریان زمان و مکان در ذهن مخدوش و مقلوب اند، تاریخ ذهنی نه اینکه نامعتبر بلکه نوعی ضد تاریخ محسوب می شود. کمااینکه تاریخ ذهنی دستکم به همین علت موضوعی شخصی سوبژکتیو و غیر عمومی و غیر عینی و غیر علمی است، که در مقابل و بر ضد تاریخ عمومی علمی نگاشته می شود. لذا از آنجایی که تاریخ روایت بشری جغرافیای زمینی است، ضدیت با تاریخ بواسطۀ نوشتن تاریخ ذهنی، خواه و ناخواه به ضدیت با بشر که موضوع تاریخ است، می انجامد. شاید بتوان تاثیرات ضد بشری تاریخ نویسی وطنپرستانه، ناسیونالیستی و نژادپرستانه را بعنوان مراتبی از تاریخ ذهنی، بهتر از هر جا، در اروپا ملاحظه کرد. لذا از آنجایی که علم تاریخ علمی بسیار جوان و در هر صورت مشمول موازین منطق و معرفت شناسی علمی است، و هر مسئلۀ علمی در نهایت مسئله ای منطقی است، ارزیابی من از تاریخ نویسی ایرانی نه از موضع خاص تاریخ، بلکه صرفأ از نقطه نظر معرفت شناسی علمی و منطق صورت گرفته است!
از منظر معرفت شناسی، تاریخ نویسی ایرانی به جبر رشدش در متن فرهنگ ادبیات زده و حماسی ایرانی، دانسته و ندانسته، راه ذهنیت و ساختارگرایی را پیش گرفته است. مخصوصأ که این تاریخ نویسی آلوده به ایدئولوژی سیاسی، احساسات و آرمانهای تاریخی و ناسیونالیسم شده است. این گونه تاریخ نویسی را می بایستی تاریخ نویسی تشویقی یا تشویق تاریخی نامید که مورخین وطنپرست در کنار "ساخت و پرداخت" موضوعات تاریخی و تعبیر حماسی از آنها، موضوعات "تاریخی" خاصی را انتخاب و با ارزیابی جانبدارانه، نوعی تاریخ حماسی و شوق آمیز پرداخته اند تا مثلأ مردم ایران را به "صراط مستقیم" هدایت کنند. و مردم با "عبرت گرفتن از تاریخ سرفراز ایران باستان" کشور را آباد کنند. نیازی به تکرار این نیست که اینگونه خرافات که بخش مهمی از تاریخ به زبان فارسی را در بر می گیرد، ربطی به تاریخ نویسی علمی ندارند. کمااینکه آمیزش شعر حماسی و تاریخ در فرهنگ ادب زدۀ ایران بوسیلۀ تشدید خصایص احساساتی و و طنپرستانه، تاریخ نویسی فارسی را از علم تاریخ به دور برده اند.
در میان این مشوقین مورخ، خانم هما ناطق شاید بارز ترین نمایندۀ تاریخ نویسی احساساتی و ایدئولوژیک ایران محسوب شود که تاریخ را همواره از طریق ایدئولوژی سیاسی و احساسات وطنپرستانه ارزیابی کرده است. در حالیکه از نظر معرفت شناسی، تاریخ نویسی علمی باید جدا از تعلقات سیاسی و احساسات شخصی مورخ انجام بگیرد. کمااینکه این "مورخ" به نص خود بعد از بریدن از "ایدئولوژی چپ" به "ایدئولوژی زرتشتی" ایران باستان تاریخ گروید (1). لذا ساخت و پرداخت "تاریخ" او نیز بواسطۀ گرایش سیاسی و باستانپرستی وی، یا بر اساس رمانتیسم انقلابی "چپ" و یا با الهام از وطنپرستی باستانگرایانه صورت گرفته است. ارزیابی منطقی گرایش دینی یاد شدۀ وی نشان می دهد، که این عمل برخلاف ظاهر غیر سیاسی دین زرتشتی، تحت شرایط معین معاصر، گرایشی سیاسی محسوب می شود. کمااینکه گرایش به دین زرتشتی در عصر تسلط سیاسی تشیع اسلامی در ایران، همان اسلامی که بر اندازندۀ سیاست زرتشتی عصر ساسانی بوده است، حداقل بعنوان اعتراضی سیاسی به رژیم اسلامی، گرایشی ایدئولوژیک و سیاسی بنظر می رسد. دلیل دیگر سیاسی بودن گرایش خانم ناطق به دین زرتشتی در اصرار او بر "آزادیخواهی" دین زرتشتی منعکس است (2.الف)، که با توجه به عملکرد ضد آزادی (!) و استبداد مطلق تئوکراسی زرتشتی ساسانی (3)، اصراری غیر منطقی و مغایر با داده های تاریخی بنظر می رسد. یعنی اصراری برای توجیه سیاسی گرایش دینی خویش از طریق انتساب غیر منطقی آزادیخواهی زرتشتی بوده است. کمااینکه در آن اعصار بسیار قدیم، اصولأ تصوری از "آزادی" مورد نظر معاصر، ممکن نبود.
این نوع نگرش سیاسی دور از منطق و تجارب تاریخی به موضوعات تاریخ ایران نظیر سابقۀ "آزادیخواهی" دین زرتشتی نشان می دهند که نگرش تاریخی این "مورخ" ذهنیتی غیر منطقی است که سوار بر ابرهای ایدئولوژیک و ناسیونالیسم لجام گسیخته است. همچنانکه تعلق خاطر و ضرورت تکیۀ فکری دائم خانم ناطق به ایدئولوژی های سیاسی مختلف، حاکی از نقش مرکزی ایدئولوژی و بینش سیاسی در زندگی او، و متضمن سایه ایست که بینش سیاسی بر ارزیابی های او از تاریخ گسترده است.
گریز خانم ناطق از نگرش علمی به تاریخ و جای پای ایدئولوژی و احساسات در نوشته های او را گذشته از سابقۀ سیاسی یاد شده، گرایشش به دین زرتشتی و نوشته های احساساتی او در نشریات گوناگون خارج از کشور نظیر کیهان لندن شماره 944 "خودم کردم که لعنت برخودم باد"، در تعلق خاطرش نسبت به "استادش" فریدون آدمیت نیز منعکس است. که خود به تبع عدم تحصیل علمی تاریخ و شغل سیاسی اش (در وزارت امور خارجۀ آریامهری)، صرفأ از زاویۀ سیاسی و ناسیونالیسم به تاریخ نگریسته است.
نه تنها "علاقۀ" غیر منطقی آدمیت به میرزا آقاخان کرمانی که به نص شاگردش هما ناطق: "آدمیت میرزا آقاخان کرمانی را بنیانگذار فلسفۀ تاریخ و مدنیت شناخت" (4)، حاکی از پیشداوری آدمیت، تمایل او به تاریخ تشویقی و تباعدش از علم تاریخ بنظر می رسد. بلکه محتوای عبرت آمیز (!) نوشته های آدمیت در مورد تاریخ و نثر حماسی اش نظیر این: "که نوآموزان بدانند که در این مرز و بوم همیشه مردمی هوشمند و آزاده بوده اند که صاحب اندیشۀ بلند بودند و به پستی تن ندادند" (4) جزء تبلیغات ناسیونالیستی است و ارتباطی با تاریخ نویسی علمی ندارد.
مقصود من اینست که نوشتن اینگونه تاریخ غیرتمندِ عبرت آمیز متکی بر ذهنیات وطنپرستانه، که آدمیت و ناطق در پی اش بوده اند، فرسنگها از تاریخ نویسی علمی دور است. و چه بسا همچنانکه شاهدیم: اینگونه پیشفرضهای غیر علمی و ضد منطقی در تاریخ نویسی نتیجۀ معکوسی نظیر ناسیونالیسم و شووینسم میان خوانندگان غیرتمند ایرانی داشته اند. لذا مولف باید تکلیف خودش را بداند، یا در حدود علم تاریخ تاریخ نویسی بدون تعلق خاطر به موضوع نوشته بکند. و یا به دنبال وطنپرستی رفته و مطالب تشویقی برای خوانندگان غیرتمند بنویسد. کمااینکه اصل منطقی "فاصلۀ" محقق از موضوع و تحقیق عینی یا ابژکتیو (!)، از ضروریات معرفت شناسی علمی بوده و در مورد هر علمی صادق اند.
در احساساتی بودن قضاوت آدمیت در مورد میرزا آقاخان کرمانی این بس که "میرزا" نه تحصیل فلسفه کرده بود و نه تاریخ! حداکثر مبالغی اطلاعات سطحی (درحد مدارس قدیم) در این باره را در مکتبخانۀ قدیم یاد گرفته بود. آخر سر هم از "فرط دانش فلسفی و تاریخی" چون پدر زنش دعوی پیامبری کرد، به سبب دلبستگی فامیلی (!) به دین خرافی ازلی درآمد که دلیل بارز استبعادش هم از فلسفه و هم از تاریخ محسوب می شود. لذا اغراق آدمیت و شاگردش ناطق از اینکه "میرزا آقاخان ویرانگر سنت تاریخ نگاری" است (4)، تنها نشان از کم اطلاعی آدمیت و ناطق از موازین فلسفۀ تاریخ و از استدلال منطقی و تاریخ نگاری علمی است. چون این اغراق و تکرارش حاکی از این است که مولف و تکرار کننده، نوشته های احساساتی و غیر علمی "میرزا" را تاریخ، و هذیانات او را فلسفه شمرده اند. یعنی کسی که نظیر آدمیت و ناطق "میرزا" را "بنیانگذار فلسفۀ تاریخ" تلقی کند (4)، با این تلقی نشان می دهد که چه تصور سطحی و مخبطی از تاریخ دارد. نیازی به استدلال نیست که میرزا و طرفدارانش نظیر آدمیت و ناطق از "مدنیت" و بالفرض "فلسفۀ" آن نمی توانستند بویی برده باشند، چون هر سه نه تمدن شناسی تحصیل کرده بودند و نه فلسفه تمدن. چون کسی که از فلسفۀ تمدن بویی برده باشد، به سبب شمول عام و بشری تمدن نمی تواند در عین حال وطنپرست باشد، بلکه به فرض بشرپرست و عالَم پرست می تواند باشد.
تناقضات اساسی بینش خانم ناطق را در ایرانِ باستانزدگی وی می توان دریافت که نه تنها در گرایش او به دین زرتشتی منعکس است، بلکه در این نظر نادرست وی که: " آبشخور فرهنگ ایرانی آزادی است که در ادیان و فرهنگ پیش از اسلام نهفته است" (2). درحالیکه مورخین بیطرف خارجی و ایرانی از استبداد قسی القلب تئوکراسی زرتشتی دوران ساسانی نوشته اند. خانم ناطق در هیچ نوشته و مصاحبه ای توضیح نداده و اثبات نکرده است که این "آزادیخواهی" در کدامین جنبۀ دین زرتشتی پیش از اسلام موجود است. چنین نظری از کسی که دعوی مورخ بودن دارد، نه اینکه بعید بلکه اَبعَد است. چون مقصود خانم ناطق از میان این ادیان قبل از اسلام (مهری، مانوی، مزدکی و زرتشتی)، مطابق انتخاب دینی اش، تنها دین زرتشتی می تواند باشد. وگرنه به دین مانوی، مزدکی و یا مهری می گرایید. اما دین زرتشتی مخصوصأ در ترکیب تئوکراتیکش با استبداد ساسانی نشانی داده است که دینی اساسأ و اصولأ ضد آزادی بوده است. مرحوم استاد سعید نفیسی بعنوان یکی از مورخین و ایرانشناسان برجسته در کتاب ارزنده اش «سرچشمۀ تصوف در ایران» دین زرتشتی عصر ماقبل اسلام را دینی طبقاتی متضمن امتیازات طبقاتی خاص مغان شمرده است (5). روشن است که آزادی در دین و سیستمی که نظیر دین زرتشتی مبتنی بر امتیازات طبقاتی باشد، محلی از اعراب نخواهد داشت و هیچ تصوری از آزادی در چنین دینی ممکن و معقول نمی تواند باشد! لذا این نظر خانم ناطق صرفأ در توجیه مخالفت سیاسی با رژیم اسلامی و گرایش "سیاسی" شخصی اش به دین زرتشتی بعنوان یک عمل سیاسی! معنی پیدا می کند. یعنی صرفأ در روال نگرش سیاسی وی به دین باصطلاح غیر سیاسی زرتشتی است که برای توجیه عمل سیاسی گرایش به زرتشت می بایستی آسمان و ریسمان به هم بافته شوند و دین زرتشتی (مخصوصأ در دوران ماقبل اسلام) دین آزادیخواهی معرفی شود!
شخص اندیشمند در این مورد با تناقضی اساسی روبروست که میان روایت "آزادی نهفته در دین زرتشتی ماقبل اسلام" وسیلۀ خانم ناطق و نظر مورخین بی طرف ایرانی و خارجی در مورد عملکرد استبدادی دین زرتشتی موجود است (3)، (5). بگذریم که تحقیق در نگرش خانم ناطق به تاریخ جایی نداشته است. بلکه همۀ نتایج "تحقیقی" مقید در پیشفرضهای ذهنی این مشوق مورخ، از پیش تعیین شده بودند!
حمایت بی حساب خانم ناطق از دین زرتشتی و جعل "آزادیخواهی" برای این دین ضمنأ مورد بارزی از نگرش "آسمانی" و مابعدالطبیعی این "مورخ" نسبت به موضوعات زمینی تاریخ ایرانی و پدیدۀ تاریخ بطور کلی است. تاریخ در این بینش غیر زمینی و غیر تجربی خانم ناطق وسیله ایست برای توجیه و تعمیم یادمانده های پدری و استادی، و توجیه تعصبات شخصی ایرانی. تا مسائل شخصی "مورخ" با پیوستنش به جهان "اهورایی"، و هوای حماسی "تاریخ شکوهمند ایران باستان" تلطیف و تحلیل شوند.
همین جانبداری شخصی و نگرش صرفأ سیاسی را در جابجای نوشته های باصطلاح تحقیقی این "مورخ" نظیر «ایران در راهیابی فرهنگی» نیز می توان یافت. غیر از اشکالات "فنی" عنوان و صفحات نادرست منابع (6) این اثر، مقصود مولف در نوشتن این کتاب پرداختن دو پیشفرض و غرض سیاسی مشخص بنظر می رسد: اول قصد تقلیل نقش عوامل ترکی عثمانی و ایرانی در ایجاد و پرورش اندیشۀ آزادیخواهی و قوانین اجتماعی موثر بر جنبش مشروطه نظیر تاثیر غیر قابل تکذیب قوانین «تنظیمات عثمانی» بر اندیشۀ قانون و آزادیخواهی ایران عصر مشروطه است (6). تاثیری که برخلاف شاگرد حتی استادش آدمیت نیز آنرا در کتابش «اندیشۀ ترقی و حکومت قانون در عصر سپهسالار» تایید کرده است!
پیشفرض و غرض دوم او تقلیل عناصر و عوامل دینی اسلامی از طریق تاکید و ترفیع عناصر و عوامل مسیحی در پیشرفت فرهنگی ایران نظیر مدارس فرنگی تاسیس شده وسیلۀ میسیون های مسیحی در ایران عصر قاجار است (6).
پیشفرض بودن مورد اول غیر از اتکاء بر دلایلی که در ادامه آمده اند، از این روش "تحقیقی" خانم ناطق روشن می شود، که در رابطه با قصد تقلیل عناطر ترکی تاریخ ایران همواره سخنانی را نوشته و یا بطور شفاهی بیان کرده و ادعا نموده است که در نوشته های آینده یا تنظیم متن کتبی گفته های شفاهی، مدارک و سندش را خواهد آورد. نظیر اینکه در نشریۀ فدایی بعد از تکبیر و بزرگنمایی نقش ارمنیان داشناک در مقابل تقلیل نقش اهالی ترک آذربایجان و ستارخان در جنبش مشروطه، توام با اشاراتی در مورد نیات غیر اجتماعی او، می گوید:"افسوس که سخنرانی دانشگاه برکلی را در این باره (تقلیل و تکبیر مذکور) قولش را به شاملو داده ام که در تهران چاپ کند، گرچه هنوز تنظیمش نکرده ام. بهر حال اگر چاپ شده بود مستند تر (!) حرف می زدم." (2.ب). اما خانم ناطق با وجود نوشته های بسیار مفصل بعدی متون و اسناد مذکور را هرگز تنظیم و منتشر نکرد! چنین قصوری، یعنی اول پراکندن سخن بدون سند و دوم دعوی داشتن سند برای ارعاب شنونده و مصاحبه کننده، بدون وفای به وعدۀ ارائۀ سند، مغایر با دعوی راستین تاریخ نویسی است!
نویسنده در تعصب ضدیت با ترک ها، برخلاف نظر خود اندیشمندانی که ناقل افکار "مترقی" به ایران بوده اند، هر آنچه را که بواسطۀ ترکیۀ عثمانی از اروپا به ایران رسیده است، مذموم می شمارد و معتقد است: "بدبختی ایرانیان در سدۀ نوزده این بود که خواستند از بیراهۀ عثمانی راه بر مدنیت بگشایند. پس جمله مفاهیم را ترک وار و وارونه به عاریت گرفتند؛ ... از آنجمله: ناسیونالیسم اسلامی به جای استقلال طلبی، مشروطیت اسلامی به جای پارلمانتاریسم، ... تبعیض قومی و مذهبی به جای بربری شهروندی که همگی ارمغان ترکانند." (6.1).
وظیفۀ محقق تاریخ بر اساس اصول تاریخ نویسی جدید و روشهایی که محققینی نظیر ماکس وبر تعیین کرده اند، تحقیق واقعیت امور تاریخی، روابط فی مابین آنها و ارزیابی منطقی نتایج تحقیق است، و نه داوری در مورد ارزش ها و نیک و بد پدیده های تاریخی. در تاریخ نویسی علمی نظیر هر علمی، نیک و بد امور مورد نظر نیستند بلکه بود و نبود امور و ارتباط آنها می بایستی مورد تحقیق قرار بگیرند. علت ضرورت این روش در علوم از اینجاست که نیک و بد حتی به فرض صحت شان، از مقولات "اخلاق" بوده و اصولأ شخصی و ذهنی یا سوبژکتیو اند، و ربطی به علم که ابژکتیو و عینی باید باشد، ندارند! از این لحاظ خانم ناطق با تکیه به ارزش گذاری و نیک و بد شمردن پدیده های تاریخی نظیر "وارونه" بودن مفاهیم مدنیت ایران از طریق "بیراهۀ" عثمانی و "وارونه" بودن ناسیونالیسم اسلامی و مشروطیت اسلامی، حتی به فرض صحت این ارزشگذاری نیز از حیطۀ علم تاریخ خارج شده و به میدان علاقه و ارزش گذاری سیاسی و مثلأ اخلاقی وارد شده است. میدانی که حساب و کتاب منطقی و ابژکتیو ندارد و ارزشهایش مطابق ذهنیات سوبژکتیو افراد تعیین می شود. روشنتر بگویم اخلاق و نگرش سیاسی در علم و علم تاریخ جایی ندارد بلکه منطق که عام تر از اخلاق است داور امور علمی محسوب می شود! خانم ناطق با نگرش "اخلاقی" شخصی و "سیاسی" شخصی به مسائل تاریخ ایران، بجای تاریخ نویسی به نوشتن نظرات غیر علمی شخصی خود کوشیده است.
روشن نیست که در یک اثر "تحقیقی" در مورد فرهنگ ایران چه ضرورتی و چه تحقیقی در معادل دیدن "ترک وار" و "وارونه" نهفته است. و چه نتیجۀ علمی از انتساب جنبۀ منفی به "ارمغان ترکان" حاصل می شود؟ این توهین های بی مایه محصول کدام ارزیابی تحقیقی اند؟ از آنجایی که نویسنده در سراسر این نوشته هیچ دلیل عمومی تاریخی برای این معادله و این فتوای عمومی که "تبعیض قومی و مذهبی ... ارمغان ترکانند"، نیاورده است. لذا این فتوا های بی دلیل و مدرک را تنها محصول غرض شخصی (!) نویسنده بنظر می رسند. آیا علت این نظرات غیر منطقی پان فارسیسم نویسنده است که کشتار ترکان عثمانی در جنگ های متوالی بدست ایرانیان را "مباح" و کشتار ایرانیان بدست لشکر عثمانی را در همان جنگ ها حرام ارزیابی کرده است؟ اگر که چنین است، که دستکم چنین است، پس در یک اثر تحقیقی در مورد چگونگی "راهیابی ایران" از قعر ظلمت بی فرهنگی به روشنایی فرهنگ، ناسیونالیسم نویسنده دارای کدام اعتبار منطقی و تحقیقی می تواند باشد؟
سئوال منطقی دیگر اینست که در ایران دویست سال پیش "پارلمانتاریسم" چگونه و از کجا می توانست وارد شود. از طریق روسیۀ تزاری که مستبد ترین و ضد پارلمانتاریست ترین حکومت اروپایی بود؟ اینگونه تخیلات آسمانی چه محلی در یک اثر باصطلاح تحقیقی دارند. و "محقق" چگونه خود را مجاز می بیند جغرافیای ایران را که در آنعصر معمولأ از دو راه (روسیه و ترکیۀ عثمانی) با اروپا مربوط بود، ندیده بگیرد. یعنی چون در روسیۀ تزاری تا صد و اندی سال پیش پارلمانتاریسم نبود، پس از طریق روسیه معبری برای ورود اندیشۀ پارلمانتاریسم اروپایی و یا هر نوعی از محدودیت و کنترل اختیارات سلطنت بواسطۀ "مجلس شورا" به ایران میسر نبود. تنها راه ممکن برای ورود اندیشۀ ایجاد نوعی از "مجلس شورا" ترکیه عثمانی بود که با وجود استبداد اسلامی در سایۀ تغییر شرایط امپراطوری عثمانی تحت فشار کشورهای اروپایی و تاثیرات فرهنگی اروپا مجبور به «تنظیمات» امور امپراطوری شده بود. لذا ورود اندیشه های سیاسی ـ مدنی به ایران آنعصر تنها از طریق ترکیۀ عثمانی ممکن بود. لذا چون هیچ ارتباط دیگری در این مورد با کشورهای دیگر اروپایی در آنعصر میسر نبود. اندیشمندان و سیاستمداران ایرانی نظیر سپهسالار که در ترکیه زیسته و «تنظیمات» را دریافته بودند، به تنها راه ممکن و تنها نمونۀ سیاست مدنی که متاثر از «تنظیمات» بود متوسل شدند.
سئوال از "محقق" مخالف داده های ممکن و میسر اینست که بر اساس کدام "منطق" می توان ماوراء داده های تاریخی و جغرافیایی، محصولات تخیلات شخصی را به جای تحقیق تاریخی تحویل خواننده داد؟
گذشته از این ایرادات اساسی علمی به این نوشته، باقی این اثر نیز متاسفانه مملو از ضدیت با ترکیۀ عثمانی است:
نویسنده بدون ضرورت تحقیقی، انگار مجبور به نوشتن است که: "هنوز داستان محمّره پایان نگرفته بود که ترکتازی از راه دیگر آغازید" (6.2). انگاری اساس هر کشوری در آنعصر و بعد نیز براساس تهاجمات و تاخت و تاز به همسایگان استوار نبود و یعنی اساس ایران نیز بر اساس فارس تازی عصر ساسانی برعلیه همسایگان عرب و ارمنی و ترک و ... استوار نشده است. و یا اگر تاخت و تاز ترکان صفویه بر علیه همسایگانش نمی بود، اصلأ "محقق" ما می توانست خواب ایران را ببیند؟ کدام محقق بیغرض تاریخ می توان یافت که کشتار دیگری بدست خودی را توجیه کند و کشتار خودی بدست دیگری را نکوهش؟
مگر "محقق" ایرانی خانم ناطق که غارت و تصرف شهرهای ترکیۀ عثمانی نظیر سلیمانیه به دست پسر فتحعلیشاه قاجار را با این دلیل من در آوردی می ستاید که: "مردم سلیمانیه هم بیشتر روی به حکومت ایران داشتند" (6.3). اما مقابله به مثل عثمانیان را با شهرهای ایران می نکوهد. همان حکومت ترک قاجار که در صفحات دیگر کتاب و نوشته های دیگر مولف عقب مانده و کمتر از سگ معرفی شده است (6.4). آیا حکومت عثمانی هم نمی توانست به عین خانم ناطق استدلال کند که چون مردم فلان ولایت ایران بیشتر روی به عثمانی داشتند، ما آنجا را تصرف کردیم. البته چنین استدلالی برخلاف استدلال من در آوردی خود وی در عرف "محقق" پان ایرانیست نارواست. چون او می نویسد: "عثمانیان چشم به ولایات ایران داشتند" (6.5). اینگونه ارزشداوری نسبت به وقایع تاریخی، نوشته های خانم ناطق را به سطح "خاطره نویسی تاریخی" تنزّل داده است. روش و بینش غیر علمی، ناسیونالیستی و خطرناکی که ناشی از باستانگرایی شاگرد به تبع استادش (آدمیت) بوده اند. وقتی که استاد بجای تحقیق در تاریخ ایران نسبت به سلسله های پادشاهی ایران ابراز نفرت کند (6.6)، وضع شاگرد بهتر از این نمی توانست باشد.
یاد آوری کردم که غرض دوم این کتاب نگاه سیاسی به تاریخ و نکوهش اسلام است، که تناسبی با تاریخ نویسی تحقیقی ندارد. این غرض را در نقش عمده ای که خانم ناطق در کتاب مورد بحث بدون ارزیابی منابع (7) به مدارس تاسیس شده وسیلۀ میسیونر های مسیحی نظیر آمریکایی ها در ایران داده است؛ و از مقایسه میان آنان و مکتب خانه های ایرانی بعمل آورده است، می توان دریافت. در حالیکه وظیفۀ مورخ حداقل ارزیابی انتقادی منابع مورد استفاده اش است. ارزیابی این منبع (7) که یکی از منابع اصلی بخش «کارنامه فرهنگی پادریان» کتاب (6) محسوب می شود، نشان می دهد که در کتاب خانم ناطق هم اسم کتاب نادرست و ناکامل نوشته شده و هم صفحات داده شده از این منبع نادرستند. این کافی برای تشخیص دقت این مورخ ایرانی است.
اگرچه قصد اصلی این میسیونرهای مسیحی تبلیغات مذهبی در ایران بود و مابقی اقداماتشان در ایران طبق نوشتۀ مولف آمریکایی کتاب (7) تهیۀ مقدمات لازم و پوشش تبلیغات مذهبی تحت لوای اقدامات فرهنگی بود، اما خانم ناطق برخلاف محتوای منبع مورد استفاده اش، به عمده بودن این قصد تبلیغات مسیحی میسیونر ها اشاره نکرده است!
"مورخ" محترم ایرانی حتی احتیاجی ندیده است که تحقیقی در مورد نقش بسیار منفی میسیونرهای "پرسبیترین" (8) در تبلیغات مسیحی میان سرخپوستان آمریکا بکند که پرکینز مذکور را برای تبلیغات مسیحی به ایران فرستاده بودند. این کوتاهی نشان می دهد که "مورخ" محترم با پیشفرض تبلیغ جنبۀ مثبت اقدامات میسیونر های مسیحی آمریکایی در ایران به نوشتن این کتابش پرداخته است. و برخلاف اصول تحقیق (!) نیازی به تحقیق جنبه های مثبت و منفی اقدامات میسیونرهای مسیحی «پرسبیترین» در ایران ندیده است. چه اگر که قصد میسیونرهای مسیحی مذکور اقدامات صرفأ فرهنگی و نیکی به مردم ایران می بود، می بایستی همین قصد در اقدامات میسیونری شان در میان اهالی سرخپوست آمریکا نیز آشکار می بود. درحالیکه میسیونر های مذکور معمولأ با نفوذ و تشدید اختلافات میان سرخپوستان ساکن و اروپائیان غاصب (!)، در سرکوبی و ظلم بر علیه سرخپوستان نقش منفی بازی کرده اند (9). منطق قبول نمی کند که میسیونر مسیحی در کشور خود بر ضد سرخپوستان اهالی آمریکا عمل کند و در کشور بیگانه ای چون ایران برای خدمت به اهالی، چنان زحمات طاقت فرسایی را متحمل شود. سکوت "مورخ" در مورد قصد اصلی میسیونر های آمریکایی در تبیغات مسیحی در ایران مسلمان بیشتر از مشکوک و یعنی مغرضانه بنظر می رسد. یعنی این سکوت صرفأ برای توجیه پیشفرضهای "مورخ" در بزرگنمایی نقش "فرهنگی" میسیونرهای مسیحی و مذمت مکاتب ایرانی ("اسلامی") بوده است. کمااینکه مسئله بر سر وجود یا ارزش اقدامات فرهنگی مسیونر های مذکور در ایران نیست، بلکه بر سر تعلیل و تحلیل این پدیدۀ تاریخی است که تنها وظیفۀ مورخ است!
به این ترتیب ما در این کتاب و اکثر نوشته های باصطلاح تاریخی خانم ناطق با پیشفرض های سیاسی و احساساتی و پیشداوری در مورد پدیده های تاریخی روبرو هستیم که از حدود تحقیق و تاریخ نویسی علمی خارج و متعلق به محدودۀ تبلیغات سیاسی و احساسات وطنپرستی اند.
حواشی و توضیحات:
در وابستگی اولیۀ او به "ایدئولوژی چپ" بنگرید مثلأ به مصاحبه های او با (1)
نشریه سازمان فدائیان خلق ایران". درحقیقت زرتشتی شدن بعدی خانم ناطق بنگرید به خلاصۀ زندگینامۀ او در سایت شخصی وی "آستانه": "... هما ناطق خود دین وه مزدیسنان (زرتشتی) گزید ...".
(2. الف) مصاحبه با نشریۀ "فدایی"، شمارۀ 66، سال 1369، ص 13؛
(2. ب) مصاحبه با نشریۀ "فدایی"، شمارۀ 67، سال 1369، ص .11
ـ پارانتز از من است.
(3) بنگرید به آرتور کریستنسن، «ایران در زمان ساسانیان»، ص 285.
شاهنامۀ فردوسی، قطع رحلی، دفتر هشتم، انتشارات ققنوس، ص. 460، ابیات 339 تا 341؛ که در باب کشتار مزدکیان (شروع شده در عصر قباد ساسانی) به دست پسرش انوشیروان چنین سروده است:
به درگاه كسرى یكى باغ بود/ كه دیوار او برتر از راغ بود/ همه گرد بر گرد آن كنده كرد/ مر این مردمان را پراكنده كرد/ بكشتندشان هم بسان درخت/ زبرپاى و سرزیر آكنده سخت.
ـ هرچند که در مسئلۀ وجود مزدک بعنوان شخصیت تاریخی بحث میان مورخین ادامه دارد. اما حقایق تاریخی دال بر وجود نهضت های اجتماعی مخالف حکومت ساسانی و کشتار مزدکیان (یا احتمالأ مانویان) در عصر قباد و انوشیروان، تا اجبار سیاسی اصلاحات اجتماعی بعدی در عصر انوشیروان، نشان می دهند که تصور وجود آزادی (خصوصأ آنچه که ما از آزادی می فهمیم) در دین تئوکراتیک زرتشتی، منطقی نمی تواند باشد. و گرنه اگر که در تئوکراسی زرتشتی آزادی ممکن بود، نه چنان نهضت های اجتماعی ضرورت می یافتند و نه چنان کشتارهایی صورت می گرفتند.
(4) بنگرید به هما ناطق "استادم فریدون آدمیت"، بخارا، خرداد 1387.
http://bukharamag.com/1387.03.2952.html
(5) سعید نفیسی، «سرچشم تصوف در ایران»، انتشارات اساطیر، تهران ، 1383، ص. 31 .
(6) هما ناطق، «ایران در راهیابی فرهنگی 1848 ـ 1834»، خاوران پاریس، چاپ دوم 1368.
(6.1) همان، ص. 132.
(6.2) همان، ص. 147.
(6.3) همان، ص. 145.
(6.4) مثلأ بنگرید به منبع (4): "درباره قاجاریه مىگفت: «این آل قاجار مثل ایل بوربوراند، از سگ بیشتر و کمتراند»".
(6.5) منبع (6)، ص. 144.
(6.6) منبع (4)، "او (آدمیت) که از اغلب خاندانهاى حکومتگر ایران (ترک و مغول و غز و تاتار) نفرت عمیق دارد"، پرانتز اول در این نقل قول از من است.
(7) Perkins: „Eight years residence among the Nestorians“, Andover 1843 p. 227و ….
اسم درست و کامل این منبع چنین است :
J. Perkins, „A residence of Eight years in Persia among the Nestorian Christians, with a notice of Mohammadans“, Andover 1843
(8) Presbyterian.
(9) Whitman-Massaker (Whitman massacre).
نظرات خوانندگان:
ضیاء صدرالاشرافی 2016-02-26 22:20:00
|
نوشتن این نوع مقالات علمی و نقدهای روشنگرانه روحیۀ علمی طلب میکند که کُد آن در فرهنگ ما باید بتدریج جا باز کند. ما بجای دیدن سی و شش هزاررنگ و داشتن بینش نسبی، به نگرش مطلق وسیاه و سفید ویااهریمنی و اهورائی معتاد شده ایم، طبعا درآن سفید و اهورائی خود ما و سیاه و اهریمنی ،دیگری و غیر خودی است |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد