بالغى و نابالغى هر دو، خود خواسته اند. اگر بخواهيم "نابالغى خود خواسته" (كانت)را در همان مضمون اصلى اش واگوييم، مى شود: از "بالغىِ خود خواسته"ى خويش خوف داشتن و آن را نجوييدن و نپوييدن. در، "خود خواسته" بودن رگه اى از آگاهى نهفته است و اگر سخن از "نابالغى" باشد، يعنى آگاهانه پىِ بالغىِ خويش را نگرفتن. نجوييدنِ بالغىِ خويش مسببش دلهره است، دلهره اى كه سرچشمه اش از نتوانستن و دشوارى در تحقق كارى و چيزى عارض مى شود. دست و پنجه نرم كردن با دشوارى ها و درك و تسهيل امور، لازمه اش قدرت نبوغ فردى ست. اما خروج آدمى از "نابالغى خويش" ريسك دارد و تن دادن به چنين ريسكى كه ناظر بر بازيابى فرد به هويت فردى خويش است، معنايش اين خواهد بود كه فرد در تفرد خويش و يا در تنهايى خويش در مقابل ارزشهاى جمعى كه همواره تمايل به اِعمال قدرت و نفوذ در او داردند، ايستادگى مى كند. اين ايستادگى براى مايى كه همچنان در ما بودن خود خفته ايم خطر دارد خطر تنها شدن. و دلهره به چنين خطريست كه فرد ترجيحاً دلداده جمع مى شود و راه و روش پرسندگى را از خود مى زدايد و بدينسان نسبت به امور ممتنع مى شود. بازسازىِ ميلِ به نخواستن و نجوييدنِ بالغى خويش، يعنى در "جهل مركب" باقى ماندن و عزم و اراده اى براى كنده شدن از آن نداشتن. نخواستن به بالغ شدن در واقع تلاشى خردستيزانه است كه با هر نوع آفريدن و نو شدن و از نو روييدن و در نوزايى رويين تن شدن، سرِ ستيز دارد. خردمندى و بالغى قبل از هر چيز يك امر و تجربه شخصى ست. خرد حد اعلاى بالغىِ عقل در توانايى براى آفرينش است و نه بازسازى آفريده ها در گردش چرخ گردون، كه چرخ گردون اصالتش در حد اميد افكندن و انتظار گذاشتن است در بازسازى آفريده ها و ايده ها.
هر كجا كه رفتار و عمل توده گرانه ميدان دار و تعيين كننده است تفكر كردن به مثابه بالغ بودن فاتحش خوانده است. چونكه توده گرايى برخلاف رفتار شهروندى كه رفتاريست با هدف و متناسب به تمايلات و نيازمندى هاى واقعى افراد، رفتاريست هيجانى، بى پشتوانه و بى سامان. خالى شدن از روشهاى توده گرانه و توده منشى يعنى پُر شدن از وجدان بيدار، پُر شدن در ايجاد توليد فكر بكر، و اينها يعنى تن دادن به دشوارى انديشيدن و يعنى بالغ شدن و بر "نابالغى خود خواسته خويش" فائق آمدن. وحشتِ تن دادن به دشوارىِ پُرسندگى از يك سو و جنبش فكرى مستقل از دين از سوى ديگر در بين "نخبگان" و "روشنفكران" تا حديست كه گرايش توده گرايى توده ها را بى چون و چرا "مبارزه مدنى"، به خويش و ديگران القاء مى كنند و خود را در همين سطح فرو مى كشند تا مبادا در عهد و پيمانِ تعاطى جويانه خويش با توده ها پيمان شكنى كنند و خويش را از عاقبت اين كار تنها بيابند. غافل از اينكه جدايى آگاهانه از توده گرايى شرط اول بالغ شدن است و چون اين، عملى آگاهانه به منظور اتكاء كردن بر خويشتن خويش است در نتيجه موجب اعتماد بنفس در برانگيخته شدن تحرك ذهن مى شود. اما "روشنفكرى" ما بينوا تر از آنست كه بخواهد اراده اى براى پيمان شكنى از توده گرايى نشان دهد.
"نخبگان" و "روشنفكران"ى كه از مقبوليت و "تعهد" اين "جمهورى" دينى نسبت به انتخابات داد و قال راه انداخته اند و شركت همگانى مردم و فراخوان خويش را در تأييد چنين شركتى، "مبارزه مدنى" ناميده و همسويى با توده گرايى را همان "تمرين دموكراسى" جا مى زنند تا كه در سپهر آن، بى مايگى سياسى خويش را كتمان كنند، قاعدتاً نبايد پاسخگو به اين پرسش باشند كه، آيا جاده "تمرين دموكراسى" از شركت در معركه گيرىِ انتخاباتِ اين "جمهورى" كشتار دينى و تأييد "مشروعيت" آن، گشوده مى شود يا نوزايى و برانگيختن جنبش فكرى كه يك بار براى هميشه با دين تعيين تكليف كند و آنرا به اعتقاد شخصى افراد وانهد؟ كدام دموكراسى، "تمرين دموكراسى" اش از اصلاح حاكميت دينى، زمينه چينى شد؟ در اروپاى غربى به پشتوانه نوزايى فكر و عصر روشنگرى اصلاح دين صورت گرفت و نه "اصلاح"حاكميت دينى. كدام دموكراسى، "تمرين دموكراسى" اش از طريق توده گرايى آغاز شد؟ كدام دموكراسى "تمرين دموكراسى" اش وابسته به، فراخواندن مردم به شركت در انتخابات و مالاً تأييد آن، در دايره يك "جمهورى" دينى بوده است؟ كدام دينى در حاكميت و در قدرت، شركت در انتخاباتش توانست به "تمرين دموكراسى" براى مردم تبديل شود؟ كدام دموكراسى، "تمرين دموكراسى" اش از طريق سكوت مطلقِ صحنه گردانهاى بى بضاعت سياسى و اغماض آنها به كشتار دينى ممكن شد؟
يك دليل روشنِ گرايش به سوى بازسازى آفريده ها و ايده ها، به دنبال توده روان بودن و تنيده شدن به مبارزه باصطلاح مدنى توده هاست كه هر نوع گسست از آن ايجاد وحشت مى كند چونكه گسست از توده گرايى يعنى آفريننده شدن و به دشوارى آن تن دادن و متعاقباً پرسنده بودن تصور اين، چرت بينوايى فكرى را پاره مى كند. براستى كداميك از آن افراد نامبرده در سطور مقاله تان، در طول زندگى سياسى و يا فرهنگى و يا فكرى شان از منزلت پرسندگى برخوردار بودند و يا هستند كه بخواهند به پرسشهاى خردمندانه شما پاسخگو باشند؟
من از خرد پيشه و وجدان آگاهى همچون مزدك بامدادان مى پرسم آيا چنين وحشت زدگانى كه همواره در ترس و وحشت بسر بردند و مى برند، هيچگاه مى توانند پرسنده باشند تا فهمى از پرسش هاى شما داشته باشند؟ طور ديگر بگويم؛ ناپرسنده در آموختگى خويش به ناپرسايى، چگونه مى تواند به پرسش هايى پاسخ گويد كه پرسش ها، همه در قامت ناپرسندگى او بى قواره به حساب مى آيند؟
يكى از شگردها و حيله هاى هميشگىِ همه آن افراد نامبرده در نوشته تان اينست كه، تمايز ميان خود و ديگران را به سطح نازلى از سرنگونى طلب بودن و نبودن مى كشانند تا آنگاه به خيال واهى خود، با به رُخ كشيدن "مبارزه مدنى" در مقابل سرنگونى طلبى، شما را شكست دهند تا هم، توجيهى براى فرار از يك پرسش داشته باشند پرسشى كه مى گويد: آيا براى استقرار دموكرسى و يا بقول برخى شان "تمرين دموكراسى"، نيازمند به جنبش فكرى نيرومند مستقل از دين است و يا در انتظار "اصلاح پذير" شدن حكومت دينى باقى ماندن؟
نيكروز اولاد اعظمى
Niki_olad@hotmail.com
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد