logo





حلولِ "بازآيىِ يوسف گم گشته"ء حافظ، در نمايش انتخاباتى بد و بدتر "جمهورى" اسلامى

چهار شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۷ فوريه ۲۰۱۶

نیکروز اولاداعظمی

nikrouz-owladazami2.jpg
يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور/ كلبه احزان شود روزى گلستان غم مى خور

اميدوارى كاذب تر و بى پشتوانه تر از اين هم مى شد كه حافظ آن را با تردستى بگونه اى در كله مان فرو مى كند تا ديگر مجبور نباشيم براى "گلستان" كردن "كلبه احزان"مان، به فكر تدبيرهايى از ميان امور واقع باشيم و بدان اهتمام ورزيم؟ اين نوع آموختگىِ اميدوارانه در گذر زندگى، سررشته امور را از آدمى مى ستاند و نمى گذارد بر امور واقف گردد تا از آن، زمين زندگى را شخم زده و آن را بارور كند. اين را به اين دليل مى گويم كه جستن راه تدبيرها و آگاهى از آنها از مسير دشوارى انديشيدن و پرسيدن و كنجكاوى به امور هموار مى شود آيا ما در "تاريخ" و فرهنگمان، هيچگاه خودمان را با چنين دشوارى اى مواجه كرده ايم و يعنى انديشنده بوده ايم؟ البته وعده سرخرمن حافظ ناظر بر حال و روز بد معاصرينش است اما به دليل بى سامانى فكرى ما امروزى ها، ما را نيز به حاشيه امن و پابوس خويش گرفته است. "باز آيد" در اين بيت حافظ يعنى باززايى و "روزى گلستان" شود يعنى شكوفايى و "غم مخور" يعنى اميدوارى به اين باززايى و شكوفايى. اما وقتى گفته مى شود "روزى" چنين و چنان خواهد شد و "غم مخور"، به مصداق ضرب المثل ايرانى "وعده سر خرمن دادن" است و يعنى همان اميدوارى كاذب و بى پشتوانه اى كه در ابتدا به صورت پرسش مطرح نموديم. و اين بيت با بيت ديگرى از همين ابيات كه مى گويد: "دور گردون گر دو روزى بر مراد ما نرفت/ دائماً يكسان نباشد حال دوران غم مخور"، تكميل مى شود. اميدوارى اى كه حافظ در اين دو بيت (و البته كل اين ابيات) به ما مى دهد در قالب انتظار است، يعنى در انتظار ماندنِ روزى كه "دور گردون" بر وفق مراد بچرخد. اينچنين اميدوارى و انتظار گذاشتن آدمى را، سركار گذاشتن مى گويند. و ما هنوز نفهميديم كه هزاران سال سركار گذاشته شده، هستيم وقتى كه منتظر "باز آمدن يوسف گم گشته"(باززايى) در گردونه انتخاب بد و بدتر اين "جمهورى" دينى مى مانيم. انتظار ماندن يا كشيدن بمانند اينست كه به مطب طبيب و يا بيمارستان مراجعه كنيم و در "اطاق انتظار" منتظر بنشينيم تا با سر رسيدن نوبت مان معاينه شويم و باتشخيص مرض از سوى طبيب، نسخه جهت درمان تجويز شود و اين قاعده كار ميان بيمار و طبيب است؛ يعنى براى تشخيص مرض در انتظار پزشك ماندن و از او براى درمان آن كمك خواستن. اما ما به دليل زنگوارگى ذهنمان هيچگاه نپرسيديم و نمى پرسيم كه آيا براى اين بيمارى مزمن دو هزار و پانسد ساله در دو رويداد فرهنگ زردتشتى و اسلامى كه تمامى جسم و روح مان را ساييد، اصلاً تا كنون برايش طبيب پيدا شده تا راه علاجش را نشان دهد، اگر شده نسخه اش كدام و تأثير فرهنگى اش چه بوده است؟ و اگر نه، آيا فقدان چنين طبيب(منطور من از طبيب، مجموعه اى از قواعد روشنفكرى و روشنفكرى به مثابه وجدان بيدار، و روشنگريست) و نسخه درمان و متعاقباً لاعلاج ماندن بيمارى فرهنگ ما در اين قرون متمادى، خود نشانگر فرهنگ ناقص الخلقه مادر زادىِ ما نيست؟ البته منظور من از طبيب در اين نوشته كه سيماى روشنفكرى و روشنگرى را مجسم مى كند در مواردى استثنائى در فرهنگ ما پيدا شده اما هيچگاه به مقبوليت فرهنگى ما در نيامد.

اميدوارى و از پسِ آن انتظار (كشيدن) كه در همين ابيات سروده حافظ برجسته هستند در واقع شگرد حافظانه است كه با تزريق آن به شعور ما، توامان ما را مجذوب خويش و به آن دو ترغيب مى كند. و به ما مفلوج زادگان از اندام ويتامينه نشدهء فرهنگمان روحيه كذايى مى دهد كه گويا روزى "دور گردون" (تو بخوان پزشك معالج) قواى چرخشش بر وفق مراد ما خواهد چرخيد و بر حال زار و مفلوك ما، مرحم و مرمتى خواهد شد. نه اميدوارى و نه انتظار، هيچكدام انعكاسى از واقعياتِ ارزشىِ فرديت و عامليت انسان بر تقدير خويش نيستند زيرا هر دو، بار موضوعىِ مربوط به آينده را در خود جاى داده اند و آينده رويدادى است نامعلوم. در حاليكه نيروى فرديت و عامليت آدمى بر تقدير خويش، معادل به اين جمله معروف دكارت است كه مى گويد "من مى انديشم پس هستم" كه با واقعيت هاى ملموس تجربى سر و كار دارد و از اين جايگاه به آينده مى نگرد يعنى حركت كردن و پويا شدن جهت چيرگى بر آينده اى كه در حال ظهور است. احتمالاً حافظ با شناخت از روحيه غمبار عوام و خواصِ معاصرين خويش كه زمينهء فراهم شدن دواى درد را انتظار مى كشيدند، چنين مهملاتى سروده تا اين آرزو، اميدوارى و انتظار را به واقعيتى براى كاستن غم و اندوه آنها تبديل كند كه تا دمى آسوده گيرند اما به چه قيمتى؟ به قيمت درجاماندن در همان بى عامليتى خويش در تقدير زندگى. درست همين وضعيت را در "جمهورى" اسلامى خودمان داريم منتها در شكل و شمايل امروزى شده اش.

"جمهورى" اسلامى، "خردمندى" دوران باستان ايرانيان در پيش از شكلگيرى دولت دينى ساسانيان كه پهلوى اول و دوم نيز بدان مدل يعنى آزادى قوم دينى، پىِ دولت خويش را ريخته بودند بالكل نيست و نابود كرد و كُشتار دينى را جانشين آن نمود. اما، با اين حساب پس دادنِ سى و هفت ساله "جمهورى" اسلامى، "روشنفكران" و "نخبگان" سياسى ما از قِبل چه و با كدام پشتوانه از معيار عقل و فكر، از چنان اعتماد بنفسى پُر هستند كه سياست "مدارا" با "شيطان"(همه جناح هاى اين جمهورى كه خواهان تداوم اسلام بر قدرت سياسى اند) را هم "ممكن" كرده اند و پروپاگاند كالاى انتخاباتى بد و بدترِ اسلامى اش شده اند و برايش بازار گرمى مى كنند؟ انتخاباتى كه منتخبان آينده اش همگى سر به ساحت حكومت اسلامى مى سايند كه نمونه اش همين اصلاح طلبان اسلامى هستند. اين جماعت اصلاح طلب اسلامى در تركيب معمم و مكلا يشان از خرِ شيطان "دموكراسى دينى" اين طعم خوشِ " روشنفكرى دينى"، پايين نمى آيند و لزومى هم نمى بينند كه پايين بيايند وقتى كه پاى آلترناتيو بكر چوبين است. و طبيعى ست كه از زبان آن رهبراصلاح طلب اسلامى شان هم بشنويم كه: "سياست بايد به خدمت دين و اخلاق باشد" و در همين ارتباط "معيارهاى اسلامى" بر نظام سياسى را ارج نهد. عقل ديرفهم هم اين زبان گويا را كه مى گويد: ما همه چيز را اسلامى مى خواهيم؛ "دموكراسى اسلامى، جامعه مدنى اسلامى، فمنيسم اسلامى" و همه اينها كه لازمه اش جامعه تماماً اسلاميست، بسهولت مى گيرد. تحقق همه اين موارد اسلامى و اسلاميزه شده نيازمند فرماندهان و كارگزاران و مباشران و مخلصانِ انسان اسلامى ست كه مجموع و مجذوب اينها در قيمومت "اسلام رحمانى"، مى شود همان "جمهورى" اسلامى. و "خردمندان" و "مدارا جويان" تازه وارد شدهء ما به سكولاريسم، كه به تاس آنها غلتيدند و نشان دادند شبه سكولاري بيش نيستند، عملاً در همان دست اندازى افتادند كه "دور گردون" حافظ تاريخاً و فرهنگاً برايشان تدارك ديده بود منتها اين بار حلول گشته در "اسلام رحمانى" كه گويا از ميان دايره انتخاب بد و بدتر و چيرگى بد بر بدتر، چنين چرخشى از چرخ گردون بر وفق مراد خواهد چرخيد و از آن روزنه اى براى درمان درد مزمنِ فرهنگى/تاريخى باز خواهد شد. غافل از اينكه چنين اميدوارى و دلخوشى بازدارنده اى نشانه بى بضاعتى ما در فكندن جنبش فكرى مستقل است جنبش فكرى اى كه بتواند در مقابل سنگوارگى اسلام كه ديگر ايران و ايرانى باقى نگذاشته و اين سراى را به گورى با زندگانِ خفته ابدى در آن تبديل كرده، ايستادگى كند. منظور از جنبش فكرى، همان جنبش فكرى اى است كه دين را در غرب خانه نشين كرد(به حاشيه بُرد) و جايگاه عقل را بر ستيغ قله قدرت نشاند.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد