logo





آدرین سالبوچی

عالیجنابان جهان
و چهره ی پنهانِ جهانی سازی

برگردان: سرژ آراکلی

سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۴ - ۰۹ فوريه ۲۰۱۶



مقاله ی زیر اختصار نکات کلیدیِ کتابی است با نام همین مقاله که به زبان اسپانیولی در سال 2004 در 470 صفحه منتشر شده است. این مقاله در سال 2003 نوشته شده و در سال 2006 بازبینی و بازنویسی شده است. من آن را چند سال پیش بفارسی برگردانده و در میان انبوه دیگر کار های نیمه تمام رهایش کرده بودم. اخیراً اتفاقی ان را یافتم و برای انتشار آماده کردم. این که چرا اکنون، در این زمانه ی سرعت و سرسامِ تغییرات، مقاله را منتشر می کنم، به این جهت است که مسایل طرح شده در آن کماکان به قوت خود باقی است و در آینده ی قابل پیش بینی هم باقی خواهد بود.علت دیگر برگردان این مقاله اهمیت و تاثیرعظیم و قطعیی است که مقوله ی "جهانی سازی" و به بیانی دیگر "نظم نوین جهانی" در تحولات، مناقشات و جنگ های کنونی و آینده ی جهان و حیات بشریت دارد. متاسفانه اما بخشهای عمده ای از مردم جهان از جمله ایران چندان گرفتار معضلات داخلی و منطقه ای هستند که به نظر می رسد به این مقوله ی اساسی که خود عامل واقعی بسیاری ازهمین معضلات داخلی و منطقه ای است کمتر توجه دارند.

" آنان که از تاریخ نمی آموزند محکوم به تکرار آن هستند"
جورج سانتایان
George Santayana

بسیاری از مردم در سرتاسر جهان بشکل روزافزونی با دیدگاهی انتقادی به مقوله ای بنام "جهانی سازی" می نگرند. این به آن معنی نیست که آنها مخالف همکاری های سازنده بین کشورهای مستقل جهان در جهت اهداف مشترک هستند، بلکه مخالفت آنها با شکل کنونی جهانی سازی است که در جهت منافع و اهداف تعداد اندکی از نیروهای ویرانگر و غارتگر جهان در حرکت است.
جهانی سازی به شکلی که در جریان است به مفهوم ایدئولوژیی است که دولت– ملت مستقل را دشمن اصلی خود تلقی می کند، چرا که اساساً عملکرد اصلی دولت ارجحیت منافع اکثریت "یعنی مردم" بر منافع اقلیت است " یا باید باشد". به همین جهت نیروهای مصمم به جهانی سازی در پی تضعیف، تحلیل و نهایتاً نابودی نهاد دولت – ملت با هدف جایگزینی آن با یک ساختار مدیریت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، مالی و نظامیِ مافوق ملی هستند.
چنین ساختاری با اهداف سیاسی و منافع اقتصادی گروه ها و سازمانهای کوچک اما بسیار متمرکز و قدرتمندی که امروزه جهانی سازی را در جهت بسیارمشخصی رهبری و هدایت می کنند، گره خورده است.
این گروه های قدرت عبارت ازمنافع خصوصی هستند که موفق به کسب چیزی شده اند که در تاریخ بشریت بی سابقه است که ما آنرا خصوصی سازیِ قدرت در سطح جهان می نامیم.
"جهانی سازی" در واقع چهره ی بزک شده و حیله گرانه ی همان چیزی است که روسای جمهور گذشته ی آمریکا وودور ویلسُن ، فرانکلین روزولت، هاری ترومن و جرج بوش(اول)؛ هر کدام در دوره خود در تاریخ معاصر، با نام " نظم نوین جهانی" مطرح و توصیف کرده اند.
هنگامی که جرج بوش (اول) رئیس جمهور سابق آمریکا با گستاخی عبارت" نظم نوین جهانی!" را در 11 سپتامبر 1991 بکار برد، مرکزیت گروهای قدرت بسرعت در جهت محو آن از زبانها و جایگزینی آن با ابداع نامی ظاهراً خنثی و بی طرفانه تر یعنی" جهانی سازی" حرکت کرد. که امروز کم و بیش همچنان یک مفهوم عمده دارد : امپریالیسم ایالات متحده– انگلستان- اسرائیل در مقیاسی جهانی و همه جانبه. واین دستکم درک روزافزون توده های مردم جهان و بویژه آرژانتین و آمریکای لاتین از "جهانی سازی" است.

مرکزیت گروهای قدرت
چه کسانی هستند و چه می خواهند ؟؟

فرایندی که بیان شد به هیچ وجه ناشناخته و پنهانی نیست چرا که گروه های قدرتی مروج و عاملان نظم نوین جهانی هستند که این روند را در برابر دید همگان پیش می برند : مانند کمپانیهای چند ملیتی (فورچون گلوبال 500)() که 80% فعالیت های اقتصادی آمریکا راکنترل می کند، سازمانهای مالیِ جهانی که شامل بانک ها، بنیاد های سرمایه گذاری، بازار سهام و دلالان بازار کالا هستند و انحصارات رسانه ای ( نشریات، ایستگاه های تله ویزیونی، رادیویی و کامپیوتری-اینترنتی) هشت دانشگاه عمده ی آمریکا() و سازمانهای بین المللیِ همه کاره ای چون بانک جهانی، صندوق بین المللی پول، بانک توسعه ی قاره ی آمریکا، بانک پرداخت های بین المللی، سازمان ملل و سازمان تجارت جهانی، و مهم تر از همه، مقامات کلیدی در حکومت های ایالات متحده آمریکا، اسرائیل ، انگلستان و سایر کشورهای صنعتی جهان. بنابر این آنچه در جریان است واقعیت آشکاری است که یقیناً نمیتوان آنر را با مهر " تئوری توطئه" کنار گذاشت.
آنچه در برابر ما است شبکه ای درهم تنیده و منسجمی است که قدرت بر اساس آن شکل گرفته و مدیریت می شود. و آنچه که در نگاه اول به چشم نمی آید این حقیقت است که همه این گردانندگان واقعیِ چرخ قدرت جهانی، یک وجه مشترک دارند: مدیران اصلی، سرمایه گذاران، بانک دارها، مدیران دولتی، دانشگاهیان، متخصصان برنامه ریز، سهام داران و سایر بازیگران اساسی آنها همگی متعلق به شبکه ی بهم پیوسته ی سازمانهای اعمال نفوذ )( و پایگاه های اندیشه )( واحدی هستند. این شبکه، مرکز فعالیتی را شکل می دهد که در حال حاضرچرخ قدرت جهانی را به شیوه ی ویرانگر کنونی می گرداند.
در میان این پایگاه های اندیشه که در واقع باید آنها را مراکز برنامه ریزی ژئوپولتیک نامید، شورای روابط خارجی() کمیسیون سه جانبه() ، انستیتیوی سلطنتی مسایل جهانی() انستیتوی بروکینگز() ، رَند کورپوریشن () ، آمریکن انترپرایز اینستیتوت() کمیته ی اقدام سیاسی آمریکایی اسرائیلی()، و مرکز مطالعات استراتژیک و بین المللی() در میان همه، دارای اهمیت حیاتی هستند.


چشم انداز تاریخی

برای درک درست جهان کنونی، که چگونه تمام این وضعیت بوجود آمده است، شخص نیاز دارد تا به جهان دیروز بنگرد. در سال 1919 بود که گروه کوچکی از بانکدارهای متنفذ، حقوقدان ها، سیاست مداران و متخصصان که در چانه زنی های مذاکرات صلح پاریس بین کشورهای پیروزمندِ متحد و کشورهای مرکزِ شکست خورده بعد از جنگ اول جهانی در هتل ماژستیکِ پاریس گرد هم آمده و به توافقی متعالی رسیدند. آنها تصمیم گرفتند شبکه ای از پایگاه های اندیشه یعنی نوعی باشگاه ویژه ویا لُژایجاد کنند که از طریق آن نوعی " نظم نوین جهانی" را که منافع و اهداف جهانیِ امپریالیسم متحد آمریکایی-انگلیسی را دقیقاً برآورده سازد، طراحی کنند.
در لندن این پایگاه نام ، "انستیتیوی سلطنتی مسایل جهانی" را گرفت و در نیویورک نام "شورای روابط خارجی" . هر دوی این سازمانها دارای هدف مشخص اجرایی در جهت یک استراتژی اجتماعی تدریجی ( ظاهراً "دموکراتیک" در واقعیت اما بطور روز افزونی مستبدانه) همچون ابزار سیاسی کنترل جمعی توده ها بودند. در آن زمان مروج انجمن های ماسونیک همچون "انجمن فابیان"() که توسط "گروه میز گرد"() حمایت مالی می شدند که بنوبه ی خود، توسط سیسیل رودِس() متنفذ اهل آفریقای جنوبی، دودمانِ مالی بین المللی روتچیلد ها() ، "لُژهای قدیمی ماسون ها"() مستقر در انگلستان، و پادشاه بریتانیا، بنیاد گذاری، کنترل وحمایت مالی می شد.
"شورای روابط خارجی" حمایت اولیه خود را از ثروتمند ترین، قدرتمندترین و با نفوذ ترین خانواده های آمریکا همچون راکفلر، هاریمن، مورگان، مِلون، شیف، کان، واربورگ، لوِب و کارنِگی(بویژه از طریق سازمان " خیریه کارنگی برای صلح جهانی"() ()
در جهت توصیف و ترویج نفوذ خود در میان مجامع طبقات ممتاز بدست آورد. یکی از نخستین گامهای "شورای روابط خارجی" تصمیم به انتشار ژورنال ویژه ی خود بود که تا هم اکنون نیز سخنگوی اساسیِ ژئوپولتیک و علوم سیاسی تلقی می شود، یعنی نشریه " روابط خارجی".
از نخستین مدیران "شورای روابط خارجی" آلن دالِس چهره ی کلیدی در جامعه ی اطلاعاتی ایالات متحده بود که بعدها سازماندهِ جاسوسی نهانی سیا و موجد "آژانس امنیت ملی"() شد، والتر لیپمن() روزنامه نگاری که مدیر و پایه گذار نشریه "جمهوری نوین"() بود، گروهی از وکلای جی. پی. مورگان() بانکدار معروف، و بانکدارانی چون اوتو کان() و پُل موریتس وِربورگ() که یک آلمانی مهاجر ثروتمند بود و در سال 1913 قانونی را طراحی و ترویج کرد که منجر به ایجاد "فدرال رزرو بانک"() شد که بانک مرکزی خصوصی ایالات متحده است و از آن زمان ساختار مالی ایالات متحده و از طریق آن بخش عظیمی از جهان را کنترل می کند. هنگامی که در 1945 جنگ دوم جهانی به پایان رسید، فدرال رزرو بانک، مُکَمِل صندوق بین المللی پول و بانک جهانی شد که هر دوی آنها در 1944بوسیله ی برنامه ریزانِ "شورای روابط خارجی" در "کنفرانس برتون وودز"() ابداع طراحی و برنامه ریزی شده بود.
عضو دیگر "شورای روابط خارجی" و یکی از نخستین مدیران آن جغرافی دان و رئیس "انجمن آمریکایی جغرافیا"() ایزایا بُومن بود که در 1919 رهبری گروهی از متخصصان را که نقشه ی بعد از جنگ جهانی اول اروپای مرکزی را درآن دوران آشفتگی همه جانبه به طریقی بازترسیم کردند، که لاجرم منجر به جنگ دوم جهانی در سال 1939 شد. وهمچنین حقوقدانهای"شورای روابط خارجی" اُون یانگ() ( رئیس جنرال الکتریک) و چارلز داوز() (حقوقدان ارشد بانک جی. پی. مورگان) طراحان برنامه ی "بازسازی بدهی"() در دهه ی1920جهت بازپرداخت غرامت جنگی آلمان، تعیین شده در قرارداد ورسای، بودند.
این مدیران ارشد "فدرال رزرو بانک" و اعضای "شورای روابط خارجی" بودند که با ایجاد اغتشاش های پولی موجد بحران مالی و نهایتاً بحران مالی عظیم 1929شدند. و باز مدیران "شورای روابط خارجی" بودند که از طریق رسانه های قدرتمند تحت کنترل خود، همچون شبکه های رادیوییNBC ، ABC ، و CBS و نشریاتی همچون واشینگتن پست، وال ستریت جورنال، شیکاگو تریبون، و نیویورک تایمز، با حیله و تبلیغات، افکار عمومی را در جهت خروج از بی طرفی و در گیر شدن در یک جنگ دیگر اروپایی(جنگ دوم جهانی) در1939شدند؛ که خود از اوایل دهه ی 30 در آرزوی آن بودند.

جنگ دوم جهانی
در آغاز جنگ دهشتناگ اروپایی 1941که ایالات متحده تنها اسماً در آن شرکت داشت، اعضای "شورای روابط خارجی" تشکیل گروهی را دادند با نام "گروه مطالعات جنگ و صلح" که عملاً به بخشی از وزارت خارجه تبدیل و طراح عمده ی سیاست خارجی در قبَلِ آلمان ، ایتالیا ، ژاپن و متحدان آنها شدند. سپس با توجه به پیروزی قابل پیش بینی متفقین آغاز به طراحی "نظم نوین جهانی" بعد از جنگ را کردند. به این شیوه " شورای روابط خارجی" سازمان ملل متحد را در جهت کنترل سیاست جهانی و هژمونی ایالات متحده در عصر اتمی و برخی از آژانس های اقتصادی کلیدی آن همچون "صندوق بین المللی پول" و " بانک جهانی " را از طریق اعضایی چون الگر هیس "Alger Hiss"، جان مک کلوی "John J. McCloy"، اورل هریمن " W. Averell Harriman"،هاری دکستر وایت " Harry Dexter White "، هنری کیسینجر" Henry Kissinger " و بسیاری دیگر طراحی و بنیاد نهادند.
هنگامی که جنگ پایان یافت، هاری ترومن دکترین چند وجهیِ "امنیت ملی" را با هدف جلوگیری از گسترش نفوذ شوروی بر اساس تز یکی دیگر از اعضای " شورای روابط خارجی" بنام "جرج کِنان"() که در آن زمان سفیر ایالات متحده در مسکو بود، بنیاد نهاد. جرج کِنان نظراتش را در سال1947در مقاله ی معروفی در نشریه ی "روابط خارجی" با نام مستعار” “ Xمنتشر کرده بود. همچنین برنامه ی موسوم به " طرح مارشال" که توسط جرج مارشال ژنرال آمریکایی به جهانیان معرفی شد، در واقع بوسیله ی یک گروه ویژه ی " شورای روابط خارجی" طراحی و بوسیله ی اورل هریمن() تکمیل و اجرا شد.
ساختار قدرت نخبه گان
گر چه توده های مردم آگاهی اندکی دارند اما " شورای روابط خارجی" بسیار قدرتمند است و نفوذ، اعتبار و گستره ی فعالیت هایش چنان است که بدون شک میتوان گفت امروزه همچون "فرمانروای جهان" عمل می کند، و از پس پرده و در سکوت، روند بسیاری از جریانات پیچیده و حساس اجتماعی، سیاسی، مالی، نظامی و اقتصادی جهان را کارگردانی می کند. خواه ما درک کنیم یا نه هیچ کس، منطقه و یا جنبه ای از زندگی بشریت وجود ندارد که از نفوذ " شورای روابط خارجی" در امان و بی تاثر باشد. و این واقعیت که توانسته است پشت پرده باقی بماند، آن را بطور استثنایی قدرتمند و ناشناس حتی برای مردم آمریکا کرده است.
امروزه " شورای روابط خارجی" با توجه به 4500 عضوش سازمانی است بسیارهشیار. بهترین و قابل ترین مغزهای باهوش همراه با پر نفوذترین و قدرتمندترین افراد، مجریان بسیار با نفوذی درحرفه های خود در کمپانیهای غول، انستیتوها، مقامات دولتی، و مجامع عمومی هستند. بدین شکل " شورای روابط خارجی" مدیران برجسته ی کمپانیهای غول از انستیتوهای مالی، غولهای صنعتی، رسانه ها، سازمانهای تحقیقاتی، اساتید دانشگاه، افسران ارشد نظامی، رهبران حکومت، روسای دانشگاه، رهبران اتحادیه ها و محققان را دریک جا تمرکز می دهد. هدف بنیادی آنها شامل شناسایی و بررسی مجموعه ی گسترده ای از مسایل سیاسی، اقتصادی، مالی، اجتماعی، فرهنگی و نظامی مربوط به هر جنبه ی قابل تصور از زندگی عمومی و خصوصی در ایالات متحده، متحدان کلیدی آن و همه ی جهان است. امروزه از برکت قدرت عظیم ایالات متحده، گستره ی عملکرد " شورای روابط خارجی" همه ی کره ی زمین را در بر گرفته است.
تحقیقات و بررسی ها توسط گروهای مختلف کاری و مطالعاتی انجام می شود که به شناسایی امکانات و خطرات، محاسبه ی نقاط قوت و ضعف، و طراحی استراتژی های بلند مدت برای دستیابی به اهداف در سطح جهان، هر کدام با برنامه های تاکتیکی و اجرایی مربوطه، می پردازند. گرچه این وظایفِ فشرده و بلند مدت در درون "شورای روابط خارجی" انجام می شود نکته ی کلیدی برای درک موفقیت عظیم آن اما در این واقعیت نهفته است که هرگز هیچ کاری را با نام خود انجام نمی دهد. بلکه اعضای منفرد آن هستند که کارها را در مقامهای رسمی خود همچون رئیس، مدیر و مدیرکلِ کمپانیهای عمده، مؤسسات مالی، انستیتوهای چند وجهی بین المللی، رسانه ها، و مقامات کلیدی حکومتی، دانشگاها، نیروهای مسلح، و اتحادیه های کارگری انجام داده و هرگز هیچ اشاره ای به "شورای روابط خارجی" به عنوان مقر اصلی برنامه ریزی و هماهنگی نمی کنند().
البته امروز می توان اعضای "شورای روابط خارجی" را در بسیاری ازمقامات مهم و قدرتمند یافت. جهت اشاره به تعداد اندکی از 4500 تن از آنان می توان به دیوید راکفلر، هنری کیسینجر، بیل کلینتون، زبیگنیو برژینسکی، ساموئل هانتینگتون، فرانسیس فوکویاما، پل ولفوویتز، کولین پاول، کوندولیزا رایس، ریچارد پرل، روبرت گیتس، جیمز بیکر، ستفان هاردلی، داگلاس فیت، پل بروِمر، جان بولتن، جان نگروپونته، مادلن اولبرایت، جرج سوروس، دیک چینی، جرج دبلیو بوش، روسای سابق سیا مانند جرج تننت و جان دویچ ؛ رئیس فدرال رزرو بنیامین شالوم برنانکی، و . . . ( برای دیدن اسامی وتوضیحات بیشتر به انتهای مقاله مراجعه شود.)
در دنیای سوداگری همه مدیران ارشدِ بزرگترین کمپانی های " فورچون 500 "() عضو "شورای روابط خارجی" هستند. این شرکت ها در مجموع ارزش بازاری معادل دو برابر تولید ناخالص ملیِ ایالات متحده را دارند و بخش عظیمی از ثروت و قدرت آن را در خود متمرکز کرده و منابع مواد خام و تکنولوژیِ جهان را کنترل می کنند. آنها در مجموع 25 میلیون نفر را تنها در ایالات متحده در استخدامِ خود و 80% تولید ناخالص ملی آن را در اختیاردارند. مختصر این که آنها از قدرت، نفوذ واعتبار غول آسایی در ایالات متحده و دیگر نقاط جهان برخوردارند.
بنابراین در اینجا راز قدرت و تاثیر عظیم "شورای روابط خارجی" برملا می شود: تصمیمات و نقشه های آن در گردهمایی های دربسته بوسیله ی گروه های مطالعاتی، تحقیقاتی و عملیاتی طراحی و مورد توافق قرار می گیرند. اما درهنگامی که زمان اجرای تصمیمات فرا می رسد، اعضای دیگر آن از طریق مقامات رسمی در سازمان های متفاوتِ قدرتمند در بخش دولتی و خصوصی دست به کار می شوند.
اما این مقامات قدرتمند و سازمانها کدامند !
اگر، بطور مثال چگونگیِ جهانی سازی اقتصادی و مالی طراحی و شیوه ی پیشبرد آن مورد توافق قرار گرفت، و یا این که چه کشورهایی می توانند درمسیر صلح و موفقیت قرار گرفته و کدام ها بوسیله ی جنگ و تهاجم و قحطی ویران شوند؛ آنگاه عملیات هماهنگ شده ی شخصیت هایی مانند رئیس جمهور ایالات متحده، وزرای امور خارجه، دفاع، اقتصاد و خزانه داری اش، سیا، آژانس امنیت ملی، اف. بی. آی، بانکداران و سرمایه گذاران کلیدی بین المللی، مدیران ارشد " فورچون 500"، صاحبان و متنفذین رسانه های جمعی، گزارشگران و نویسندگان، افسران ارشد نظامی و آکادمیک ها، روسای بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و سازمان تجارت جهانی، آغاز وهمه همزمان و با ضرباهنگ متناسب موضوع خاصی را به پیش می برند. بدین شیوه آنها قادرند عملیات را با استحکام تمام و موثر و تقریباً غیر قابل مقاومت را در هر زمان و هر کجا به پیش برند. این شیوه ای است که در بیش از 80 سال گذشته به کار رفته است.

قدرت واقعی و قدرت تشریفاتی
در جهت درک کارکرد واقعی جهان، باید نخست تفاوت بین قدرت واقعی و قدرت تشریفاتی را درک کرد. آنچه که رسانه ها در اخبار و برنامه های خود با سر و صدای زیاد پخش و منتشر می کنند، اساساً نتایج عیان و مشخص عملکرد ساختارهای قدرت تشریفاتی بویژه ساختارهای فنی، مالی و شرکت های دولت های ملی هستند. اما اهرم های قدرت واقعی که عامل این عملکردها هستند، بسیار پنهان اند. آنها طراحان برنامه هایی هستند که چه باید در جهان پیش بیاید، چه موقع و کجا پیش بیاید و چه کسانی باید آن را به اجرا در آورند.
عملکرد قدرت تشریفاتی کوتاه مدت است با چهره ای بسیار شناخته شده ی عمومی مانند رئیس جمهور. بر خلاف آن قدرت واقعی در چهارچوبی دراز مدت و با چهره ای کاملاً پنهان از انظار عمومی عمل می کند. امروزه قدرت تشریفاتی اغلب "دولتی" و قدرت واقعی اساساً " خصوصی" است. و بیانگر این واقعیت که نهادهای دولت ملی (قدرت رسمی نهاد اصلی مردم) مادون و تابع منافع خصوصی شده اند، چرا که قدرت واقعی بر اساس منافع مالی حرکت می کند که در اختیار بزرگ سرمایه داران و وابستگان آنها است.
از آنجایی که امروزه ایالات متحده تنها ابر قدرت جهان است، می توان این نتیجه را گرفت که این قدرت جهانی مدیریت دولت جهانی را از سرزمین ایلات متحده و از طریق ساختارهای سیاسی و اقتصادی آن به پیش می برد. این اما بدان معنی نیست که اکثریت مردم ایلات متحده در این روند سهیم و یا دشمن مردمان کشور های دیگرند. بلکه دشمن، حاکمیت و دولتمداران آن کشور از طریق تمرکز عظیم قدرت در دستان خود هستند.
جهت درک ماهیت واقعیِ ایالات متحده بویژه آنچه که مربوط به سیاست خارجیِ است باید به یاد داشت که مقر حکومت ایالات متحده (قدرت تشریفاتی) در واشنگتن قرار دارد. ساختار واقعی قدرت اما عمدتاً در شهر نیویورک و برخی ایالات نیوانگلند قرار دارد. به بیانی دیگر دولت ایالات متحده در واشنگتن قرار دارد در حالیکه به واقع از نیویورک حکومت می شود.
هنگامی که ما این واقعیت را دریابیم بسیاری از مسایل دیگر بخودی خود روشن خواهند شد. نهایتاً، مرکز قدرت واقعی جهان نه در نیویورک بلکه در لندن قرار دارد. . .
درک این روند پیچیده و حیله گرانه از هر گونه برداشت ساده انگارانه ازمردم ایالات متحده و یا انگلستان و یا مردم هر کشور دیگری، همچون دشمن؛ جلوگیری می کند. بسیاری از مواقع درهنگامه های بحران و پریشانی مردم ایالات متحده خود قربانیِ هستند. حتی قربانیان به خاک و خون افتاده، همچون شهروندان آمریکایی در ویتنام، افغانستان، عراق و مرکز تجارت جهانی، که گواه این روند هستند. گر چه این واقعیت از طرف بسیاری از مردم ایالات متحده نادیده گرفته می شود، آنها را اما از مسئولیت و بازخواست آنچه که با استراتژی های قتل عام، تحت نام "نظم نوین جهانی" از سرزمین آنها و برعلیه همه ی جهان با استفاده یا سوء استفاده از توان ِاقتصادی و نظامی ایالات متحده جهت رسیدن به اهدافشان اعمال می شود؛ مبرا نمی کند.
درک این روند هنگامی امکان پذیر خواهد بود اگر توجه داشته باشیم که بکار گیری قدرت واقعی نیازمند مراعات قوانین و شرایطی است همچون تداوم عملیات در خلل دهه ها برای دستیابی به اهداف درازمدت و اجرای استراتژی های پیچیده جهت گسترش آن به همه ی جهان، همه ی کشورها و منابع آنها . همه ی اینها نیازمند برنامه ریزی درازمدت برای بیست، سی و پنجاه سال آینده است.
نخبه گانِ قدرتمندِ "نظم نوین جهانی" بخوبی آگاه هستند که هیچ خطری برای تداوم و هماهنگی طرح و اجرای چنین استراتژی های جهانیی بزرگتر از این نیست که آنها را به روندی دموکراتیک بسپارند که منتج به تحمیل چهره های برجسته و رهبرانی خواهد شد که باید و یا مجبورند خواست توده های مردم را اجرا و در نظر گیرند و همچنین مزاحمت هایی که یک انتخابات واقعاً دموکراتیک قدرتمند می تواند برای آنها ایجاد کند. برای آنها بسیار عاقلانه تر است که محتاطانه عمل کنند. یعنی از طریق کلوب نخبه گان همچون "شورای روابط خارجی" که اعضای آن می توانند مردان و زنان قدرتمند و متنفذِ صاحب منصب، مدیر و روسای مادام ا لعمری باشند بدون نیاز به پاسخگویی به کسی جز اعضای کلوب خودشان. به این شیوه 4500 تن افراد قدرتمند می توانند کاربرد عظیمی در القای عملکردهای سیاسی، اقتصادی، مالی و اطلاعاتی بر صدها میلیون انسان در سراسر جهان داشته باشند.
نیازی به گفتن نیست که یکی از مهمترین وظایف انحصار جهانیی رسانه ای، تبلیغ " اصلاحات سیاسی" است که معمولاً از طریق سیستم دو حزبی ارایه می شود، مانند دموکراتها و جمهوری خواهان در ایالات متحده، حزب کارگر و محافظه کار در انگلستان، حزب دموکرات مسیحی و سوسیال دموکرات در آلمان و غیره که همه ی آنها در واقع چهره های مختلف یکدیگرند. در واقع دموکراسی های غربی درعمل سیستم های تک حزییی هستند با اندک تفاوتی در سیاست داخلی. مردم فکر می کنند قدرت انتخاب دارند، اما در واقع امکان انتخاب آنها شبیه انتخاب بین کوکا کولا و پپسی کولا است، مهم نیست چه چیزی به مردم القاء می شود، حقیقت این است که هر دوی آنها اساساً یک چیز هستند.
عملکرد آنچه را که ما با نام "شورای روابط خارجی" در اینجا به بررسی اش پرداخته ایم در واقع هسته ی مرکزی واقعی شبکه ی افراد قدرتمندی است که به نوبه ی خود از جانب هزاران سازمان و گروه مشابه در داخل و خارج ایالات متحده تکمیل و همراهی می شود. همه این مراکز مطالعاتی با هوش ترین، آماده ترین ، خلاق ترین و جاه طلب ترین زنان و مردان در زمینه های بسیار گسترده را گرد هم می آورند. آنها از امتیازهای بسیار برجسته ای چه از نظر اقتصادی و چه اجتماعی برخوردار می شوند، اگر که خود را صادقانه و قاطعانه در خدمت اهداف سیاسی "شورای روابط خارجی" قرار دهند. و آن چیزی نیست جز ایجاد یک حکومت جهانی خصوصی؛ فرسایش سیستماتیک ساختار دولت های ملی ( البته طبعاً هر کدام به شیوه ای متفاوت ، با سرعت های متفاوت و در زمان متفاوت) ؛ بی اهمیت کردن ارزشهای فرهنگی و اجتماعی ؛ تعمیم و توسعه ی سیستم مالی جهانی مبتنی بر سفته بازی و رباخواری مطلق و براه انداختن جنگ در نقاط مختلف جهان جهت انسجام اجتماعی توده های مردم کشور خود و وراجی مداوم علیه دشمنان واقعی و ساختگیِ " دموکراسی"، "حقوق بشر" و صلح ؛ مثالاً تبلیغات مدام علیه " تروریسم".
درسال 2003 به چشم دیدیم که سلاحهای کشتار جمعی صدام حسین در واقع چیزی نبود جز حیله و فریبی جهت کشتار، آوارگی و مصیبت های بی شمار برای میلیونها انسان. تهاجم به عراق و افغانستان دو نمونه کامل تبلیغ و عملکرد ی است که کل این سیستم بر مبنای آن حرکت می کند.
بنابراین برای درک بهتر جهان امروز، انسان نیاز دارد آنچه را که "شورای روابط خارجی" و یا اعضایش می گویند و تبلیغ می کنند، از آنجایی که در واقع مخفی نیستند، بخواند و بررسی کند. هر کس که به دفتر مرکزی آن در کوچه ی 68 درخیابان پارک واقع در نیویورک سیتی مراجعه کند، می تواند همه نوع اطلاعاتی منجمله گزارش سالانه ی فعالیت ها و لیست کامل 4500 عضو آن را بدست آورد. آنگاه این با ما است که این اطلاعات را در رابطه با اعضایش و این که آنها در مقامات حرفه ای، مدیریتی، آکادمیک و حکومتی خود چه کرده و چه می کنند، آگاه شویم.
همچنین باید تاریخ معاصر را بازنگری کرد تا نفوذ استثنایی "شورای روابط خارجی" و سازمانهای متصل به آن را درجهان دریافت. آنها عامل طرح و به کار انداختن ایدئولوژی ها، وقایع اجتماعی، جنگ ها، اتحادیه های نظامی، جنایات سیاسی، عملیات مخفی، جنگهای روانی، بحران های اقتصادی و مالی، ارتقاء و نابود کردن شخصیت های سیاسی و اقتصادی و سایر وقایع بسیار مهم که اذعان و اعتراف به بسیاری از آنها برایشان غیرممکن است که تاثیرات همه ی آنها در این قرن توفانی برای بشریت حیاتی بوده است.
روشی که برای نا آگاهی ما به کار گرفته می شود درگیر کردن ما در گرفتاری ها و اشتغالات روزمره ی بیشمار و تبدیل شدن به ناظر افسون شده ای است که درگردباد اتفاقاتی که هر روز در جهان واقع می شوند، سرگردان است. از این طریق تضمین حاصل می شود که تقریباً هیچ کس فرصت و حوصله ی جُستجوی پاسخی قانع کننده برای بحرانهای عمیق امروز حتی به فکرش خطور نمی کند. در غیر این صورت قادر خواهیم بود نه تنها اثرات و نتایج تکان دهنده ی بسیاری از این تصمیمات سیاسی و عملیات مخفی را درک کنیم بلکه قادر خواهیم بود مبتکران واقعی، سازمان دهنده گان و اهداف آنها را شناسایی کنیم.
برای موفقیت این جنگ روانی غول آسا علیه توده های مردم، رسانه های جمعی نقش حیاتی را بازی می کنند که نباید به آن کم بها داد. چرا که آنها ابزاری هستند برای تحلیل بردن و خنثی سازی قابلیت تفکر مستقل مردم جهان. این نقش کلیدی رسانه های جمعی جهانی همچون سی ان ان CNN ، سی بی اس CBS، ان بی سی NBC ، نیویورک تایمز The New york Times ، دیلی تلگراف The Daily Telegraph ، فیگارو Le Figaró ، فاکس نیوز FoxNews ، اکونومیست The Economist ، وال ستریت جورنال The Wall Street Journal ، لوموند Le Monde ، واشنگتن پست Washington Post ، تایم Time ، نیوزویک Newsweek ، رویتر Reuters و شعبات آنها در همه ی کشورها، است که مدیریت همه ی آنها در دست افراد کلیدی "شورای روابط خارجی" و یا سازمانهای وابسته به آن در ایالات متحده و دیگر کشورهای جهان است.
نتیجه اما با وجود جنگ های بیشمار، ویرانی و توحشی که به بار آورده است؛ به سادگی آن است که "نظم نوین جهانی" عملاً موفقیتی بدست نمی آورد. چرا که نمیتوان یک امپراتوری را تنها بر اساس بکار گیری میلیاردها دلار، بمب افکن های B1، جنگنده های F16 ، موشک های توماهوک، و رسانه یی چون سی ان ان CNN، و دروغ گویی و ریاکاری دولتمردان حکومت ؛ برقرار کرد. بر اساس نمونه های تاریخ، امپراتوری های رُم، فرانسه، اسپانیا، و حتی بریتانیا فهمیده بودند که تنها ارزش های عمیق فرهنگی قادر به استحکام یک امپراتوری واقعی هستند، که حتی سالیان درازی بعد از برچیده شدن بساط استعمار دوام می آورند، چنان که حتی تا همین امروز در آمریکای لاتین تاثیر اسپانیا، پرتقال و بریتانیا همه جا مشاهده می شود.
به نظر میرسد ایالات متحده شدیداً دچار کمبود این عامل کلیدی یعنی فرهنگ است، چنان که زمانی رئیس جمهور فرانسه جرُج کلمانسو گفته بود ، " ایلات متحده این پدیده ی پیچیده ی سیاسی و اجتماعی، از توحش به مدنیت حرکت کرده است بدون گذر از مرحله ی ضروریِ فرهنگی . . . "


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد