يادگارانِ چشمه هاى مهتاب
در شبِ بارانى
خنياگرانِ بى دريغِ آفتاب
در باغِ زمستانى
با ريشه هائى در برف بودند،
آنانكه
بر در كومه ها
جوانه زدند
تَرَنُمِ گندم سرودند و
سوختند .
بلندْ شكفتنِ انديشه
ولى، نمى سوزد
آوازِ آن نسيم
آن شبنمِ سبز
در خاكِ حسرتِ باران
بر جانِ بيقراران
حقيقتِ سبز، مى دوزد .
فرخ ازبرى- المان
٢٧ دسامبر ٢٠١٥
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد