logo





آیریلیق چاغی دور
هنگام جدایی است

يکشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۴ - ۰۷ فوريه ۲۰۱۶

رضا اغنمی

سروده های مأذون با زبانی ساده وهمه فهم، و بیشتر به زبان ترکی قشقایی ست که هنرمند سرشناس فرهاد گورگین پور به فارسی برگردانده و درپی هربرگ سروده ها به زبان اصلی، ترجمۀ فارسی آن را نیز آورده است. کار بجا و شایسته ای که فرهاد، با ترجمۀ سروده ها، خواندن آن ها را برای فارسی زبان ها فراهم آورده است. مأذون، به فارسی نیز اشعاری دارد که دراین دفتر آمده است. سروده های مأذون با محبوبیت ویژه ای بین ایل رواج دارد و سینه به سینه می چرخد.
آیریلیق چاغی دور
هنگام جدایی است
شعرهای مأذون (شاعر قشقایی)
به کوشش فرهاد گرگین پور – علی عسگرنادری
چاپ و نشر: آرویج – تهران
چاپ اول: 1386

سرشناسنامه دفتر، مأذون را با نام محمد ابراهیم بن علیرضا 1246 – 1313 ق معرفی کرده است. درمقدمه ای به قلم «ادیب ارجمند قشقایی جناب آقای جهانگیر شهبازی» آمده است، مأذون «مسلمان است اما نه مسلمان ریائی. آگاهانه خداشناس است و خدا ترس. درمکتب فخیم «قرآن» نرد عشق باخته و درمیدان دیانت و عرفان توسن وار تاخته و در گفته ها و سروده هایش ازآیات قرآنی مدد گرفته و اشعارش را به زینت انوار الهی مزین کرده است». شاعر قشقایی زاده ایل و پرورش یافته کوهستان ودشت و دمن است. با سعدی وحافظ و دیگربزرگان شعر و ادب آشناست. در تضمین غزلی ازحافظ خطاب به سرکردۀ دزدان می گوید: « گفتا به میر دزدان چشم مرا مبندید / شاید که باز بینم دیدار آشنا را / ناکنده زیر جامه، حاجی به عجز گفتا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا / رفتند ره به خورجین دیدند پول و گفتند / کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را» .
سروده های مأذون با زبانی ساده وهمه فهم، و بیشتر به زبان ترکی قشقایی ست که هنرمند سرشناس فرهاد گورگین پور به فارسی برگردانده و درپی هربرگ سروده ها به زبان اصلی، ترجمۀ فارسی آن را نیز آورده است. کار بجا و شایسته ای که فرهاد، با ترجمۀ سروده ها، خواندن آن ها را برای فارسی زبان ها فراهم آورده است. مأذون، به فارسی نیز اشعاری دارد که دراین دفتر آمده است. سروده های مأذون با محبوبیت ویژه ای بین ایل رواج دارد و سینه به سینه می چرخد. در کوچِ ییلاق و قشلاق، درکوه وصحرا، درچادرها و خانه ها از چوپان ها گرفته، تا مجلس عروسی و عزا بر سرزبان هاست. درغزلی زیبا با استقبال از سعدی با دلدادۀ خود به درد دل می نشیند: « هرشب اندیشه دیگر کنم و رای دگر/ که من از دست تو فردا بروم جای دگر/ ای که جز وصل توام نیست تمنای دگر / بزن از وصل صلایی و مزن رأی دگر / . . . . . . / تا به سودای سر زلف تو دادم دل و دین / نیست سودا زدگان را سر سودای دگر/ . . . . . . ./ دی مرا وعدۀ دیدار به فردا دادی / مفکن وعده ی امروز به فردای دگر / غیر دلتنگی از این غمکده «مأذون مطلب» / رخت بربند و بزن خیمه به صحرای دگر».
فرهاد، از روش های دلپسند شاعر می گوید: «اهل تظاهر و ریاکاری نیست. هیچ گاه احساسات عاشقانه خود را که در هرانسانی است پنهان نمی کند». سپس به سراغ رؤیای زیبای شاعر می رود: « درخواب جامی لبالب ازباده در دست داشتم/ یاد تُرک مِی پرستی ازخاطرم گذشت / تا فرجام کار ما به کجا کشد. / آن مستِ مست چشم از خاطرم گذشت / آن تُرک اهل چین که هنگام بافتن گیسو / چین وماچین بهای هر چینش بود / آنکه چین زلفش را چین به چین شانه می زد / و دلم را اسیر و پای بند خود ساخت از خاطرم گذشت». شاعر، درد دلِ عاشقانه را با کلام ساده، چون تابلویی هنرمندانه درمنظر دید صاحبدلان قرار می دهد : « وقت سحر ناگهان نگاهم / به مست چشمی افتاد / ندانستم روی روشنِ او / برکوهستان تافته یا خورشیدِ تابان». در سروده ای که با خودِ خود به گفتگو نشسته است، درد دل های عاشقانه اش را با این پیام «نیشداربه خود» به پایان می رساند: « عمامه باشیندا سقٌل دوشونده / هنوز چیخمیش گوزی قیز گلینده دیر» ترجمۀ فارسی : «دستار[عمامه] برسر دارد و ریش به سینه فروریخته / هنوز چشم کور شده اش به دنبال دختران و عروسان است».
درآخرین بیت های سروده ای می گوید: « گنه گؤئگول قوشی اوچدی/ قوری جسده جان گلر/ چیخیپ غنچه دن گول کیمین / توکوپ زلفون سنبل کیمین / مأذون قبادا قول کیمین / جان باغوشلا جانان گلیر» ترجمۀ فارسی : « باز مرغ دل پر کشید / به پیکر بی جان ، جان می آید / همچون گلی است که پیراهن غنچه را دریده و شکوفه شده / سنبل زلف برچهره فرو ریخته / ای مأذون مانند بندگان / جان ده که جانان می آید». در پاسخ به دوستی که هدیه ای همراه پیامی برایش فرستاده ، از دوری اش می گوید : « مأذون از جدائی او دیرگاهی است / گرفتار رنج و مرارت است / آن روز که شام وصل فرا رسد / جان فدای آن روز شامش باد».
بستر فکری مأذون و بّنمایه سروده هایش نشأت گرفته از بذرهای عشق و عاشقی ساده و ساده پنداری، صفای کوه و گل وسنبل صحرائی و چشمه ساران را دارد. برهمین روال سروده هایش درفضای مطبوع و دل انگیز عشق، عطر و طعم گل های خوشبو و زیبای صحرایی و آب و هوای زندگی ساده ایلیاتی را در دامن طبیعت توضیح می دهد. « امروز با طبیب / از ریش درون سخن می گفتم / گروهی ماه و خورشید/ از ساحل رودخانه و از دل سبزه زاران پدیدارشدند / اختیار ازدست دادم / به اهل دلی گفتم / برو یکی را ازآن جمع جدا کن / ازآن ماهپاره بپرس . بگو ای مست مستان / ای که آغوشتان چون بهشت است و گلستان / . . . . . . . . . . . . / مقلدان فراوانند / ازچند و چون آنان سخن نمی گویم / من مأذون پاکدلم / نقاد و صراف زیبارویانم / مشهورِ قاف تا قافم / جهان مطابق میل و دلخواه من است» .
در سروده ای، از بانی جمع آوری اشعارش به نیکی یاد می کند و صفات انسانی اورا می ستاید. و از اصل و نسب خود می گوید: «شعر بکر و بی ریایی که ازطبع من می آید/ جملگی طرحی شیرین و ترکیبی زیبا دارد / . . . . . . با خضر خوش خصالی روبرو گشتم / که معدن معرفت و منبع کمال بود / درایل ما سخن فهم و اهل دل بود / دستگیرِ مسکین و دلیل گمراهان بود / درایل خوشنام بود نجفقلی خان / فاضل و با عارفان مهربان بود / گفت سخنانت را پراکنده و پریشان مگدار / زیرا که زندگی اعتباری ندارد و سال و ماه از پی یکدیگر می آیند و می روند / همت کرد و آثارم را گرد آورد / که به زبان ترکی است / پیری فرارسیده و جوانی من گذشته است / تاریخ به 1301 [قمری] رسیده / ماجرای مأذون در قشقایی مفصل و طولانی است/ پدرش از سادات کهکیلویه است / مادرش از طایفۀ «قادلی» قشقایی است / منرلش درشیراز واصلش شیخ هابیلی است».
ستایش عشق و زیبا پرستیِ صادقانه، با زبانی ساده، گسترۀ ذوق وقریحۀ شاعر را درسرودۀ : «حُسن جلوه ای نداشت» نشان می دهد: «اگر عشق ازلی نبود / گلبانگ عشق بر نمی خاست / اگر دلبر زیبا نبود / طرفه جهانی است جهان مغشوش / و با معشوق باده نوشی / رسم عاشق کشی نهاده نمی شد / اگر دست های حنا بسته نبود / عاشق باید بسوزد و جان / به جانان دهد / پروانه بیهوده نمی سوخت / اگر شمع و شعله نبود / دود از سر فرهاد برنمی خاست / آتش عشق را نمی پرستید / بیستون را در هم نمی شکست / اگرداستان شیرینی در کار نبود/ عشق مستانه مجنون / به عالم سمر [دهر] نمی شد / . . . . . . . و پایانش مجنونانه، اما یادی از حرمت و فضیلت کلام : « بیا قدم به دشت جنون نهیم / به سخن مجنون گوش فرا دهیم / کسی مأذون را نمی شناخت . اگر شعر وغزل نبود» .
مأذون از غم واندوه گفتن پرهیز می کند و به قول خودش ازاینگونه صفات دور است می گوید : من به این جهان نیامده ام تا کارم غم خوردن و بارم رنج و غصه باشد / من آمده ام تا بخوانم و بنوازم وغلغله در گنبد افلاک اندازم / نادان نیستم تا دربرابرغم از پا بنشینم / مأذون می گوید غم وغصه چیست خاک بر سر کن غم ایام را». یاد ابوسعید ابوالخیر عارف نامدار قرن چهار و پنج هجری افتادم که تقریبا، هزاره ای پیش گفته : «اگر غم را چو آتش دود بودی / جهان خاموش گشتی جاودانه / سراسر دور عالم گر بگردی/ خردمندی نیابی شادمانه». این قبیل ناهمگونی ها، تفاوتِ اندیشه ها و دیدگاه های گوناگون سخنوران را توضیح می دهد و به آزادی فکر و بیان یاری می رساند. درسرودۀ «پروانه شمع رخسار دلدارم» ازسفارش پدرش به استاد مکتبدار می گوید: «پدرم که خدایش بیامرزد هنگام فرستادنم به مکتب / به استادم گفت به پسرم درس عشق بیاموز و دیگرهیچ / به سنگ و خاک نجد بنگرید / به خاطر اشک چشم مجنون سوگوار است / در آن هنگام که مأذون مسکین درگذرد / برسنگ مزارش بنویسید اینجا خانۀ عشق است و دیگر هیچ» .
آخرین سرودۀ این دفتر 208 برگی، پند واندرز است به فرزندش : « بیا ای جگر گوشه و ای میوۀ دل من / از پدر پیر بشنو / ازخیر وشر به درستی خبر می دهم / ازآعاز با خدای خود راست باش / علم یقین به دست آر / به نماز و عبادت بپرداز / شب و روز را به بیهودگی سر مکن / شب و روز بخوان و بنویس / انسان شو و با انسان های کامل همدم باش / با ادب و نیک باش / درتحصیل فضل و کمال حریص باش / به گِرد کردن مال آزمند مباش / مال دنیا پر از خوف و خطر است / صاحب خیر به خیر نیازی ندارد / عارف که هستیش زر است از زر بی نیاز است / مِس وجودت را به کیمیا پیوند ده تا زر شوی / . . . . . . . . . چون نمک خوردی حرمت نمک نگه دار / خود را مستای و به خود مناز / هرچند بزرگان از تو به نیکی یاد کنند پا از گلیم خود فراتر منه / با شرم و حیا قدم در مجالس بگدار» . و دفتر به پایان می رسد .
قبل از سپاسمندی بی دریغ از فرهاد گرگین پور وهمکارش علی عسگرنادری، از مرد بزرگ ایل قشقائی شادروان محمد بهن بیگی باید یادی کنم و از تلاش های تاریخی وکم نظیر او درپرورش نسلی که دریچه های فرهنگ وآموزش عالی را به روی بچه های بیابانگرد عشایر گشود؛ و با گسترش مدارس سیارعشایری، جوانان ایلیاتی را دربستر تحول حیرت آوری پرورش داد و با جلوه های گوناگون علم و ادب و فرهنگ آشنا کرد. تحصیل کرده های آن مدارس هزاران دختر و پسرعشایری، بار آمدۀ تلاش های بهمن بیگی هستند که امروزه درمشاغل حساس مانند تدریس در دانشگاه ها و طبابت در بیمارستان ها سرگرم خدمت به مردم هستند؛ و هکذا، تلاش در نشراین کتاب و دیگر آثار هنری و ادبیِ بومی، که بی کمترین تردید از تبعات تلاش های آن خادم فرهنگ بوده و هست که میراثداران وفادارش، شناساندن آثار بومی و نشر یادمانده های قومی را برعهده دارند. فرهاد گرگین پور از پیشگامان چنین تلاش هاست. به قول آن پژوهشگر فرهیخته : «اجرش مشکور وشورش مستدام باد».


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد