|
دهمين و آخرين مطلب در مورد سينماى آمريكاى لاتين را اختصاص دادهام به دو فيلم بسيار موفق و زيبا از سينماى كوبا كه بهشكل آشكارى از سياستهاى رسمى دولتى انتقاد مىكنند، هرچند خود محصولات رسمى دولتى هستند! "توتفرنگى و شكلات" كه بيش از دو دهه از ساخته شدنش مىگذرد برخورد غلط حكومت با همجنسگرایان را زير ذرهبين مىگذارد، و فیلم "رفتار" كه كمتر از دو سال پيش ساخته شده سياست خشك و رسمى آموزش در مدارس كوبا را به نقد میکشد. و هر دو فيلم جدا از محتواى انتقادى شجاعانهشان فيلمهائى هستند بهغايت زيبا، هنرمندانه و گويا.
فيلم "رفتار" ساختهى "ارنستو داراناس" داستان "چالا" پسركى دوازدهساله را روايت مىكند كه مادر جوانش معتاد است و او تنها نانآور خانه است. چالا از طريق شركت دادن سگاش در شرطبندى جنگ سگها پولكى به دست مىآورد. "كارملا" آموزگار پابهسن مدرسهى او، زنى است سرد و گرم چشيده كه رفتارش با شاگردانش مطابق با قواعد ديكته شدهى آموزشى مدارس كوبا نيست. كارملا با آگاهى از مشكل خانوادگى چالا رابطهاى همچون يك مادربزرگ با او برقرار مىكند تا بر زندگىاش تاثير مثبت بگذارد اما وقتى بهدليل سكته قلبى مدتى از تدريس باز مىماند معلم جانشين او، چالا را بهعنوان شاگردى بدرفتار به مدرسهى مخصوص بچههاى ناسازگار مىفرستد. تلاش كارملا پس از بازگشت به مدرسه براى بازگرداندن چالا به كلاس از يك سو، و درگيرى چالا در آغاز نوجوانى با مادر معتادش از سوى ديگر، فيلم را سرشار از لحظات گرم و پراحساس كرده است. کارگردان در بازگوئى اين رابطههاى سادهى انسانى، از بوركراسى و قوانين خشك و بىروح حكومتى در نظام آموزشى كوبا نیز بهروشنى انتقاد مىكند. بازیهای بسیار خوب بازیگران بهویژه "آرماندو بالدِس" در نقش چالا و "آلینا رودریگِز" در نقش کارملا، آموزگار او، این اثر را واقعا دیدنی کرده است. فیلم تماما در مکانهای واقعی در هاوانا فیلمبرداری شده و تصویری غیرتوریستی از این شهر ساحلی بهدست میدهد. تضاد آشکار پیراهنهای تمیز سفید و شلوار و دامنهای زرشکی و دستمال گردنهای سرخِ دانشآموزان مدارس، در پسزمینهی شهری باستانی که در اثر بیتوجهی (و البته محدودیتهای ناشی از محاصره اقتصادی نیمقرنه) به مخروبهای شباهت دارد، در سراسر فیلم نمایان است. به اين بستر داستانی، رابطهی لطيف عاشقانه و كودكانهى چالا و يكى از دختركهاى همكلاسش را اضافه كنيد تا ظرافت قصه را دريابيد. و اما شايد هيچ فيلم كوبائى به اندازهى "توتفرنگى و شكلات" در جهان شهرت نيافته باشد. اصلىترين دليل آن بهعقيده من واقعگرائى خدشهناپذير فيلم است در نشان دادن زندگى مردم عادى كوبا بدون نگرانى از سانسورگرانی كه خشك مغزيشان شهره است و با بيان هر جنبهای از زندگى مردم در سينما كه با تئورى آنها همخوانى ندارد مخالفند، مثل اعتقادات مذهبى، وجود باورهاى خرافى در ميان مردم، تمايل به ترك كوبا براى فرار از دخالتهاى حكومت در زندگى روزمره، و نيز بدبينى بيمارگونهشان به هرچه كه به فرهنگ و هنر غربى ارتباط داشته باشد (اينها و بهویژه این آخرى براى ما كه صابون جمهورى جهالت اسلامى به تنمان خورده كم آشنا نيستند!). و فيلم "توتفرنگى و شكلات" مملو از همين تابوشكنىهاست، آن هم در بستر قصهاى كه شخصيت مركزىاش جوانى است هنرشناس، با دانش وسيع در ادبيات و موسيقى و هنرهاى تجسمى، كه اتفاقا همنجسگرا نيز هست. شايد بد نباشد اول كمى در مورد عنوان فيلم توضيح بدهم. مىدانيد كه تا هشت ده سال پيش كه برخى از خدمات در بخش خصوصى آزاد شد همه چيز در كوبا در دست دولت بود چه تاكسى و اتوبوس و چه ساندويج و بستنىفروشى! از آن جا كه تهيه و توليد شكلات براى دولت سختتر از توت فرنگى بود (يا شايد هنوز هم هست!) در هواى تبدار هاوانا بستنى شكلاتى خيلى بسيار زودتر از بستنى توتفرنگى تمام مىشد، چون خواستاران بيشترى داشت. در يكى از صحنههاى آغازين فيلم، "ديهگو"، كاراكتر همجنسگرا، با "داويد"، دانشجوئى با تمايلات كمونيستى كه بهدليل قيافهى مردانهاش مورد توجه ديهگوست، بر سر یک میز مینشیند و بستنى سفارش مىدهد. ديه گو با ترجيح دادن بستنى توتفرنگى به شكلاتى اولين نغمه را در مورد متفاوت بودنش با ديگران ساز مىكند! در يكى از صحنههاى پايانى فيلم، (پس از تب و تابهاى بسيار كه بعدتر مختصرا به آن اشاره خواهم كرد)، يك بار ديگر آن دو را در همان بستنىفروشى مىبينيم كه داويد براى نشان دادن درك تازهاش نسبت به همجنسگرايان بستنى شكلاتىاش را با بستنى توتفرنگى ديهگو عوض مىكند! تمام قصهى فيلم در حول و حوش رابطهى بسيار زيباى ديهگو و داويد و "نانسى"، همسايهى طبقهى پائين آپارتمان ديهگو مىگردد. ديهگو به بهانهاى موفق مىشود داويد را كه نه تنها گرايش جنسى مشابهى ندارد بلكه نسبت به همجنسگرايان بدبين است، به خانهاش بياورد. در اين خانه همه چيز مغاير با خواست رژيم است: موسيقى كلاسيك غربى؛ ويسكى جانى واكر؛ نسخههائى از مجله تايم؛ رمانهاى مطرح نويسندگان سرشناس آمريكائى و اروپائى؛ مجسمههايى از مسيح ساختهى يكى از دوستان مجسمهساز ديهگو، و از همه خطرناكتر نامهاى بر روى ماشين تحرير ديهگو براى ارسال به دفتر حفظ منافع آمريكا در كوبا (جايگزين رسمى سفارت آمريكا، از انقلاب كوبا تا همين چند ماه پيش). نانسى زن جوان نسبتا زيبائى است كه اعتقادات مذهبىاش با باورهاى خرافى چنان آميخته شده كه با هر ناملايمى قصد خودكشى به سرش مىزند! دوستى او با همسايهى همجنسگرايش در اوج بىآلايشى است. قصهى فيلم با اضافه شدن دو خط باريك به خط اصلى، تكميل مىشود: احساس عشق بين نانسى و داويد؛ و توقع "ميگل" همكلاسى متعصب داويد از او براى خبرچينى از آنچه در خانهى مشكوك ديهگو مىگذرد! "توتفرنگى و شكلات" تنها فيلمى از سينماى كوباست كه نامزد بهترين فيلم غيرانگليسى زبان در رقابتهاى اسكار سال ١٩٩٥ شد. اين فيلم پيش از آن جايزه بهترين فيلم و جايزه هيئت ژورى جشنواره برلين را برده بود. بازى "خورخه پِروگوريا" در نقش ديهگو در اوج است. او موفق شد جايزه بهترين بازيگر سال را از جشنواره شيكاگو به دست آورد. "توماس آلهآ" كارگردان فيلم كه شهرهترين فيلمساز كوبائى و يكى از موسسان بنياد رسمى سينماى كوبا پس از انقلاب است دو سال پس از ساختن همين فيلم درگذشت. او به دليل بيمارى، كارگردانى بخشى از فيلمش را به همكار ديگرش "خوان كارلوس تابيو" سپرد و از اين رو نام هردو بهعنوان كارگردان در فيلم آمده است. در پایانِ این نوشته در مورد آثاری از سینمای کوبا، که اتفاقا آخرین مطلب از سری مطالب مربوط به آثار برتر سینمای آمریکای لاتین نیز هست دستم نمیرود از بازنشر مطلب کوتاهی که در آگوست ٢٠٠٦ در مورد فیلمی با عنوان "نود مایل" در وبلاگم "از دور بر آتش" نوشتم درگذرم، گرچه نه این فیلم متعلق به سینمای کوباست و نه سازندهاش کوبائی است. [میگویند جزیره کوبا تا سواحل ایالت فلوریدا در آمریکا تنها ٩٠ مایل فاصله دارد. "نود مایل" در ذهن مردم کوبا گویای یک مسافت معین نیست. برای هر کس، بسته به موضعی که در برابر حکومت "کاسترو" دارد گویای حرف و احساس دیگری است. نود مایل تا خیانت به طبقه کارگر؛ نود مایل تا آزادی؛ نود مایل تا خودفروشی؛ نود مایل تا رفع گرسنگی... برای بسیاری از هنرمندان اما، چه کوبائی و چه غیرکوبائی، این نود مایل در طول این چهل و اندی سالی که مردم کوبا راهی به بیرون از جزیرهشان نداشتهاند، نود مایل درد و رنج انسانی است. سالی نیست که صدها نفر به انگیزه دست یافتن به یک زندگی ساده اما مطمئن، خود و خانوادهشان را در این نود مایل به مخاطرهی مرگ نیانداخته باشند. انتصاب این از جان گذشتگان به "ضد انقلاب"، آن هم پس از این همه سال که از انقلاب میگذرد، همانقدر ارزش طرح دارد که انتصاب هزاران هزار آواره ایرانی به نوکران "شیطان بزرگ". از این مقوله دردناک در این سالها بسیار سخن رفته است اما فکر نمیکنم کاری موثرتر و دردناکتر از فیلمی که هم اکنون دیدنش را از تلویزیون بینالمللی اسپانیا تمام کردم فیلمی ساخته شده باشد: فیلمی سینمائی با عنوان "نود مایل" به کارگردانی "فرانسیسکو رودریگز" و محصول سال گذشتهی کشور اسپانیا. قصه فیلم ماجرای فرار یک خانواده است با یک تختهپارهی شناور دستساز از ساحلی در کوبا به امید رسیدن به فلوریدای آمریکا؛ خانوادهای که مسنترین فردش پدربزرگ خانواده است و کوچکترینش دخترکی نوزاد و شیرخواره. فیلمساز توانسته است تماشاچی را در لحظات دردناک این سفر مخوف با شخصیتهای فیلم همدرد و همسفر کند؛ سفری که مسافرانش تک تک به کام مرگ فرو میروند و در پایان جز کودک شیرخواره هیچیک از افراد فامیل از این مخاطره جان به در نمیبرد. اوج قصهپردازی و صحنهآرائی فیلم آنجاست که مادر نوزاد که از تشنگی، گرسنگی و سوزش بیعلاج آفتاب رو به مرگ دارد سینههای نیمه خشکش را در دهان پسر نوجوان، برادر و شوهرش میگذارد تا قطرهی باقیمانده از شیره جانش را در دهان آنها بچکاند. چقدر دلم میخواست راهی وجود میداشت که این فیلم را به شخص "فیدل کاسترو" که در بستر بیماری است نشان میدادم و واکنش او را به چشم میدیدم. و یا کاش آنقدر قدرت تخیل داشتم که میتوانستم این صحنه را در ذهنم تجسم بخشم. دلم میخواهد تجسم کنم که او، یعنی فیدل کاسترو، وقتی در فیلم میبیند که شوهر سرش را در کنار سر فرزندش زیر پستان خشک همسرش میگذارد، برای پنهان کردن قطره اشکی که بر گوشه چشمش لغزیده است رویش را از من برمیگرداند. با خودم میجنگم تا، دستکم تا وقتی تصویر دردناک این فیلم در ذهن خودم کمرنگ نشده، باور نکنم که او، این همه را تبلیغات ضدانقلابی امپریالیستها بنامد و از آنچه بر مردمش روا داشته شرمسار نباشد. این یادداشت را با جملاتی از "ماریا النا کروز والِرا" شاعرهی نامدار کوبائی که در دفاع از دموکراسی در آغاز دهه نود دو سال در زندان بود به پایان میبرم [این بخشی از مصاحبهی من با اوست که در فیلم "شعر عمل است" ساختهی خود من آمده است. "دریا برای من به چیزی مثل یک پل مرموز بدل شده است. دریائی که سرزمین مرا به فلوریدا در امریکا میپیوندد ذهن مرا در ده سال گذشته به شدت اشغال کرده است. موج، دیگر همان نیست که بود. انگار ضجه میزند. بسیاری از هموطنان من که سعی کردند از طریق دریا بگریزند با مرگ روبرو شدهاند. از آن پس من دریا را به شکل قبرستان بزرگی میبینم که تنها صلیب کم دارد."] آنونس "رفتار" با زیرنویس انگلیسی: https://www.youtube.com/watch?v=AHxnou2ShWE آنونس "توتفرنگی و شکلات": https://www.youtube.com/watch?v=neQX3mpG1j8 " target="_blank"> Google " target="_blank"> Balatarin Twitter " target="_blank"> Facebook " target="_blank"> Delicious " target="_blank"> Donbaleh " target="_blank"> Myspace " target="_blank"> Yahoo نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|