آرام گاه مرا ، کاخی بسازید ، رو به دریا...
به بلندای کوه های سخت مرمرین..
تا نشانه ی جاودانگی من باشد .
و در رؤیای ها ی تان ، دعای خیر من .
آن که این کشور را می پرستید ..
دگر این کشور مرد و رفت ..
و آن که این جسد را می پرستید..
حق اوست که باورداردکه من هم چنان زنده ام ،
و عرش ام جاودان .
* * * *
هشتاد سا ل را گذراندم ، بی آن که درد و رنج را بشناسم ..
هر روزبا دختری ازدواج می کنم ...
و به حا ل و روزتان می گریم .
دریا در برابرم بزرگ می شود..
و چون پای در آن می گزارم جمع و در هم کشیده ..
روزی که به خواب روم..با ندیمگان ام ..
ابرهای آسمان زدوده شود.. و فضا رنگ پریده ..
اما ، وقتی بیدار شوم..
شکوفائی طبیعت را فورا به آن باز می گردانم ..
زمستان را به وزیر همه ی فصل ها بر می گمارم..
و پائیز را عزل می کنم .
تصویر چهره ام را برفراز باد ها و بر قرص نان نقش می بندم ..
تا ملت ام کف زنان فریاد برآرند : آری..آری ..
زندگی طولانی ، حق من است..
و مرگ ، حق شما..
نسل نوینی از من زاده خواهد شد ، که رؤیاها ی تان را تحقق بخشد .
آن چه که من فهمیده ام ، کسی نفهمیده ..
وهیچ کشوری، جوان مردی ، چون من ندیده .
* * * *
بس از این هشتاد که رفت ، هشتاد سال دگر آید .
روزی بیست ساعت را دررختخواب می گذرانم ،
تا از آن چه و آن کس که آفریده ام ، اندکی بیاسایم .
و هم از دولتی که همیشه خدمت گزار من است ..
و در برابرم خم شده ، می گوید :
به گوشم و فرمان بردار ( سمعا و طاعة ) .
با مرگ من ، چه خونها خواهد ریخت ...
و دگر چیزی نخواهد ماند .. هیچ چیز .
که را خواهید پرستید .؟
و چگونه خواهید زیست.؟
کیست که از این عصر ّ جنون ّ رهای تان سازد.؟
دروازه های شهرتان را از هجوم ملخ حفاظت کند.؟
نسیم شمال را برای تان باز آرد ؟
و از گرگ های درنده در امان تان دارد ؟
که را خواهید پرستید.؟
برای که نمازمی گذارید ..وسجده می کنید ؟
و آیا ت مرا می خوانید ؟
برای کسی که فقط نان تان می دهد؟
با نان خالی می توانید سر کنید ؟
بی آن که او را از جان و دل بپرستید ؟
ُ من ُ از ازل بوده ام ... و این وطن را سا خته ام ،
تا ستا یشگر خالق اش باشد...واگر نه همان به که بمیرد !
پس بدانید ... و بدانید که خالق به زندگی طولانی ،
سزاوارتر از مخلوق است .
و چون از مرگ گریزی نیست ، پیش گام شوید .
همسرم را با خود ببرید ...و خانواده ام را...
و دستگاه هراس و وحشت را.
هیچ حزب و گروه نوینی در آن جا سازمان ندهید...
به قربانیان پیش گام ، اجازه ی زندگی در کنارتان ندهید ...
و نه اجازه ی نشر روزنامه ای را ، که از تفاوت زندگی ،
روی زمین ، یا زیر زمین ، می نویسد .
از کنکاش مخالفین شرور، در باره ی آن چه ممنوع کرده ام ، جلوگیری کنید.
ٌ من ٌ مرگ ام... ودر مرگ شکی نیست .
زمان مرگ شما را ٌمن ٌ معین می کنم – که اجتناب ناپذیر است .
بدانید هر چه در کشور می گذرد به فرمان ٌ من ٌ است .
پس ، ازإراده ی حکومت من گریزی نیست ...
که خفه خواهید شد ..
تنها و بدون توده ی ستا یگر من .
همراه شما هستم تا مراقب تان باشم وباز خواست تان کنم .
ستایش گر این زندگی ، نابود خواهد شد .
آن که مرا می پرستد ، حق دارد تا بر این خاک –
یا زیر آن – با من باشد..تا به ابد .
* * * *
آرام گاه مرا ، کاخی بسازید رو به دریا...
با مجهزترین دستگاه ارتباطی نو .
کاخی آماده ی پادشاهی بر ملت ، در آخرت .
به زودی دستور جا به جائیِ وزارت خانه ها را خواهم داد...
ونیزخاطره ها ...و مجموعه ی نقاشی های کم یا ب را...
و همه ی دژها و زندان ها و بد دلان را ...
تا در جایگاه نوین ام ، بر شما حکومت کنم ،
- طبق قانون کنونی مان .
اما ، ماده ی قانونی ارث را تعدیل خواهم کرد :
بر زنده ، هیچ حقی نخواهد بود که از مرده ارث برد...
مگر ، مرده ثابت کند که شخص زنده ، همان است که مرده...
تا در قیامت ، بازخواست کرم ها نشویم .
آرام گاه مرا ، بسی وسیع تر از این سرزمین ، بسازید ..
مجهز تر ... و پایدارتر .
کاخی که دریا را در پنجره ای از ابرها خلاصه کند.
سر انجام این راه کوتاه را خواهم پیمود...
بر اسبی برفراز ابر...ابرهای سپید، که مرا در بر گرفته باشند .
برای من تاجی بسازید... و پلی باریک .
از این باریکه ی راه خواهم گذ شت .
نه راه بازگشت دارم ... ونه ره به سراب .
تخت شاهی ام را از پّرِ کرکسان بسازید .
دخترانی باکره .. و شرابی آماده کنید ..
برایم سر آمد شعرهارا بخوانید :
درود خدا بر او باد ..
و درود شما بر او .
از این باریکه راه خواهم گذ شت...
تا بر مرگ چیره شوم... و بر خودم ...
و آخرین دررا باز گشایم...
هر آن که از شما به آخرت باور دارد ،
بداند که آخرت مرده است...
وهر که مرا می پرستد...
بداند که ٌ من ٌ زنده ام و جاوید .
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد