logo





امیر اهوازی

یاد رضا ساکی همیشه با ماست!

يکشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۴ - ۰۳ ژانويه ۲۰۱۶

reza-saki0.jpg
دریغ و درد، سه چهار ماه بیشتر از پیدا کردن سرنخ یکی از رفقای پرتلاش و از همرزمان صادق قدیمی ام نگذشته است که خبر مرگ نابهنگامش در سایت عصر نو بر سرم آوار شد. در اواسط سپتامبر به مناسبت جشن اومانیته در چادر-غرفه- مشترک فدائیان خلق در پاریس دریافتم که کیومرث- رضا ساکی- یکی از یاران دیرینه ام، زنده است و در نروژ زندگی می کند. در جریان انجام کار در چادر، قیافه یکی از رفقا بسیار آشنا به نظرم رسید. کنجکاو شدم و پس از پرس و جو متوجه شدم که این رفیق رحمان نام دارد و برادر همان "کیومرث" خودمان است. پس از اطلاع از سلامتی کیومرث و وضعیت شغلی و اقامتش، خاطرات جوانی و تلاش های بی وقفه آن دوران در اهواز برایم زنده شد. شوق دیدار با کیومرث مرا چنان به وجد آورده بود که دوست داشتم بیشتر از حال و احوال او جویا شوم. رحمان با همسرش خاطره نیز، برای همکاری در این مراسم، از نروژ به پاریس آمده بودند. خاطره خواهر رفیق زنده یاد همایون –هبت معینی- بود. در هر فرصتی استفاده می کردم تا از کیومرث بیشتر بدانم. اصرار زیادی به رحمان و خاطره کردم که چند روزی نزد ما، که البته چند صد کیلومتر با پاریس فاصله دارد، بیایند. راستش این است که در درجه اول و بیش از هر چیز قصدم این بود از کیومرث بیشتر با خبر شوم و اگر بشود با او تماسی داشته باشم، اما سفر آنها منتفی شد. آخر برای من که خود جزو جان بدر بردگان از چنگال مرگ پرستان جمهوری اسلامی هستم، دیدار با همرزمان قدیمی، بزرگترین غنیمت و یکی از شادترین لحظات بحساب میآید.
کیومرث (رضا) یکی از مسئولان انتشارات و از جمله رفقائی بود که بدلیل صداقت بیکرانش، به خاطر صاف و زلالی بی نظیرش و با آن چهره همیشه خندان اش، در اولین برخورد انسان را جذب خود میکرد. صمیمیت خالصانه او، بسیار دلنشین بود. او جثه لاغری داشت. اما با همین جثه و با جدیت و چابکی خاصی، کارتن های سنگین نشریات و اعلامیه های، تازه چاپ شده سازمان را به مرکز پخش میرساند. کیومرث اینهمه نیرو را از اعتقاد عمیق و صادقانه اش به آرمان های مشترکمان در مبارزه برای دموکراسی و عدالت اجتماعی وام میگرفت.
کیومرث را پس از واقعه 16 آذر سال 60 –جدائی از سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت) و تغییراتی که بدنبال این رویداد در بافت و سازماندهی تشکیلات صورت گرفت شناختم. او و هاشم(محمود) را تقریبا هفته ای یکبار میدیدم. این دو رفیق هر دو با هم، مسئولیت چاپ و تکثیر بولتن و نشریات سازمان در اهواز را به عهده داشتند. آنها با هم جابجائی و رساندن نشریات و اعلامیه ها به محل زندگی من را انجام می دادند تا از آنجا به شهرهای مختلف خوزستان ارسال و توزیع شوند. دیدارهایمان کوتاه و توام با مراقبت های امنیتی و پنهانکاری بود. اما در همان لحظات کوتاهی که با هم برخورد داشتیم با چند جمله کوتاه و با غلیظ کردن لهجه لری خود، چیزی میگفت تا از ته دل بخندیم. هنوز پس از سال ها، آن چهره استخوانی و آن لبخند همیشگی و دلنشینی را که بر لب داشت، فراموش نکرده ام.
ارتباطات ما تا حدود اردیبهشت ماه 62 ادامه داشت و از این پس بدلیل پیش بینی رهبری سازمان مبنی بر امکان حمله و دستگیری توسط جمهوری اسلامی، رعایت بیش از پیش مسائل امنیتی، آموزش چگونگی برخورد و مقاومت زیر شکنجه و تغییر هر چه سریعتر محل زندگی اعضا و کادرهای شناخته شده و ... در دستور کار فوری قرار گرفت. همینجا لازم می دانم بگویم، برای رعایت مسائل امنیتی و چگونگی برخورد با پلیس هنگام دستگیری، جزوه ای توسط زنده یاد رفیق همایون(هبت معینی) تنظیم شده بود که در اختیار تشکیلات قرار گرفت. من یکی از دلایل جان سالم بدر بردنم را – با وجود دستگیری چند ماه بعد و نزدیک یکسال و نیم در زندان ماندن- مدیون این تدابیر میدانم. بدنبال این تغییر و تحولات به شهری دیگر منتقل شدم. همچون بسیاری دیگر از رفقا و با توجه به امکانات شخصی موجود افراد. از محل فعالیت تشکیلاتی جدید کیومرث هم هیچ اطلاعی نداشتم.
اکنون جزئیات رویدادها و خاطرات فعالیت سیاسی ام قبل از دوران زندان را، به سختی بخاطر میآورم و از آن پس بخشا بدلیل فراموشکاری خود خواسته و خود آموخته در زندان، زیر فشار فیزکی و روانی شدید و پس از آن شاید به دلیل مشکلات و گرفتاری های بعد از آزادی از زندان و البته سن و سال و ... به یادم نمانده است و برایم یادآوری خاطرات آن دوران به سختی میسر است.
پس از آن تغییر و تحولات هرگز کیومرث را ندیدم. متاسفانه در سه چهار ماه اخیر نیز نتوانستم تماسی با او برقرار کنم. تا اینکه با درد و افسوس خبر از دست رفتن او را شنیدم. خاطره کوتاه و شیرینی از کیومرث عزیز در حافظه ام مانده که مایلم آنرا بنویسم:
در مدتی که با هم در اهواز ارتباط تشکیلاتی داشتیم دو سه باری نیز برای عادی جلوه دادن روابطمان در محیط زندگی و میان همسایگان، خارج از رابطه تشکیلاتی و داد و ستد نشریات و ... همراه همسران خود، به خانه یکدیگر رفته و ساعتی را به صرف چای و گفت و شنود میپرداختیم. رضا و همسرش در خانه ای نه چندان دور از خانه ما زندگی میکردند. او و همسرش مثل اکثر رفقایمان در آن دوره با حداقل وسائل و مایحتاج اولیه، زندگی روزمره را می گذراندند و با وجود مشکلات مالی، نه میتوانستند و نه اهمیتی به ظواهر زندگی میداند. آنزمان اولویت زندگی ما اجرای وظایف سازمانی و پیشبرد مبارزه عدالتخواهانه به نحو احسن بود. در یکی از این دیدارها کیومرث با آن آرامش همیشگی خود و با کلمات شمرده برایمان گفت که هر وقت خانواده همسرم به اهواز پیشمان میآیند، یکی دو تکه فرش، چند وسیله خانه و لوازم تزئینی از دوست و آشنا قرض میکنیم و خانه را به روال و برحسب معیارهای آنها تزئین میکنیم تا خیالشان آسوده شود که ما زندگی "راحت و مرفهی" داریم. می گفت در یکی از این دیدارها که پیشمان آمده بودند، فرشی را که دفعه قبل توجه شان را جلب کرده بود در خانه نداشتیم. آخر آن دوستی که فرش از او گرفته بودیم اهواز نبود و مجبور شدیم از دوست دیگری فرش قرض کنیم. نبود آن فرش توجه آنها را جلب کرده بود. از اینرو مورد سئوال قرار گرفتیم. کیومرث با آن لبخند شیرین خود گفت بلافاصله من توضیح دادم که چندی پیش دزد خانه مان را زده و فرشمان را برده است. می گفت آنها برای فرش نداشته مان خیلی ناراحت شدند و دزد بیچاره را کلی لعن و نفرین کردند. می گفت ما هم به آنها گفتیم فدای سرتان. عوضش این فرش ها را خریدیم...... اینرا تعریف میکرد و بشدت میخندید و ما را به خنده وامیداشت و فضا را شاد و شاداب می کرد. یادش گرامی و زنده باد.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد