logo





هگل میان ایده آلیسم و دیالکتیک

شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۸ - ۰۶ ژوين ۲۰۰۹

نصرت شاد

nosrat-shad.jpg
هگل خلاف یونانیان عقلگرایی رافقط در ماهیت جهان نمی دید بلکه آن را نیروی محرک جامعه و تاریخ انسانی نیز می دانست. وی را به این سبب رادیکال ترین فیلسوف یونانی غرب نام نهادند.در نظر او تمام پروسه جهان در خدمت شکوفایی تفکر انسان است، و ازج مله وظایف فلسفه کمک به این خودشکوفایی است. او می گفت که تفکر نه تنها خالق جهان بلکه خود همه چیز است؛از جمله: خدا، منطق، واژه، و غیره. چون افکارهگل متکی به یک نظم عقلگرا و یک اخلاق ناب بودند، ادبیات، استتیک و نیهلیسم غرب تحت تاثیرآن قرارگرفت.
nushad@web.de
هگل ، مهمترین وموثرترین فیلسوف قرن ۱۹،فلسفه ایده آلیسم آلمان را به اوج خود رساند. او گرچه از خود شاگردان بیشماری به جا گذاشت ولی جانشین و وارثی واقعی در فلسفه نیافت. فلسفه ایده آلیسم مطلق او ترکیبی است از ایده آلیسم عینی شلینگ و ایده آلیسم ذهنی فیشته . هگل می گفت که هر فلسفه ای، زمان خود است که به صورت تفکر در آمده است. مارکس نوشت که فلسفه هگل، فلسفه کنونی و جهانی زمان ما است. هرتسن، متفکر روس مدعی بود که فلسفه هگل، الفبای انقلاب است. لاسال، سوسیالیست آلمانی نوشت که فلسفه هگل تنها فلسفه حقیقی است.باکونین توصیه می کرد که ارتش تزار باید به مطالعه آثار هگل بپردازد. -هگل ولی مخالفین و منقدینی نیز داشت؛ ازآن جمله شوپنهاور می گفت که فلسفه او یک مسیحیت مستوراست وهگل یک فیلسوف دولتی است. راسل درقرن بیست، فلسفه هگلی را سفسطه گری مدرن نامید، چون سبک زبانی او موجب شد که فلسفه تبدیل به علمی مرموز گردد. دورانت می نویسد که آثار هگل نبوغ واستادی در غیرقابل فهم بودن و تیره گی هستند و نوشته های او به سبب کوتاه نویسی و فشرده گی، آبستراکت می باشند. گروه دیگری هگل را نماینده فلسفه پانته ایستی یا طبیعت-خدایی می دانند.
هگل از ایده آلیسم ذهنی فیشته و ایده آلیسم عینی شلینگ ، سنتزی ساخت و آن را ایده آلیسم مطلق، و ورای دو فلسفه قبل دانست. او همچون ایده آلیسم کانت می گفت که هستی وابسته به ذهن شناسنده است و سخنان عقلگرا همیشه قابل شناخت هستند. هگل کوشش نمود تا از متافیزیک هستی شناسی یونانی، عقاید خداشناسی مسیحی، و فلسفه این جهانی عصرنو، فلسفه سیستماتیک جدیدی بسازد و آن را در دانشگاهای دولت پروس عرضه نماید. روح تفکر او متکی به دیالکتیک فیشته بود. در تمام آثار هگل روش دیالکتیکی مشاهده می شود. برای او دیالکتیک نه فقط تحرک و حرکت در واقعیات بلکه همزمان تحرک و حرکت در تفکر است. او روش دیالکتیکی را اصل خود هستی نمود، برای او تفکر و هستی یکی هستند. در نظراو عقل بالاترین اصل سازماندهی دیالکتیکی است. فلسفه هگل شامل یک جهانشمولی عجیب دانش در طبیعت و تاریخ با عمق متافیزیکی و رادیکال است. گرچه هگل شاگرد هراکلیت در دیالکتیک است ولی دیالکتیک او عمیق ترو نوگراتراست. هراکلیت می گفت که هرلحظه از یک رودخانه جاری، رودخانه جدیدی است. هنگامی که به هگل تضاد و تناقض گویی هایش را در سیستم و واقعیت به او گوشزد نمودند،او به طنزجواب داد که تقصیر از واقعیت است که از تئوری های او سرپیچی کرده.
هیچ فیلسوفی بعد از کانت همچون هگل فضای فرهنگی، فکری، سیاسی و اقتصادی جامعه خود را تحت تاثیر قرار نداد. مارکسیست ها و نمایندگان سیستم بوروکراتیک - تکنوتراتیک، دولت ایده آل خود را براساس تئوری های سیاسی او بنا نمودند. هگل مدتی فیلسوف دولتی حکومت پروس بود و پیشنهاد نمود به جای حکومت حاکمان، دوک ها، وشاهزادگان، یک حکومت مرکزی ملی متحد تشکیل شود. او دولت پروس را آخرین سطح عقل الهی می دید و می گفت که روح جهان در دولت پروس به هدفش که شکوفایی حقیقت مطلق است، رسیده است. نزدهگل دولت نماینده اراده الهی است ووظیفه دولت آن ست که به عقل گرایی جامه عمل بپوشاند. وظیفه دیگر دولت احترام به یک خدای زمینی است؛ نه برای عملی نمودن اراده شهروندان. در نزد هگل دولت وسیله ای برای جانشینی خداست و شهروندان باید خادمین دولت باشند و دولت ارباب افراد است. امروزه اشاره می شود که در بعضی دولت های دیکتاتوری گذشته باید ریشه بزدلی و نوکرصفتی افراد را ناشی از دنباله روی این نظریه هگل دانست. هگل می گفت که دولت خدای قابل لمس است. دولت هگلی در نزد مسیحیان، سایه خدا -و در استالینیسم پایه دیکتاتوری حزبی شد. طرح فلسفی دیگر هگل تجزیه وتحلیل تیزهوشانه جامعه مدرن ازطریق توصیف رابطه دولت وجامعه شهروندی بود. انتقادفلسفه هگل ازفرهنگ زمان خود،نشان مدرن بودن فلسفه اواست.کتاب "اصل فلسفه حقوق"هگل درباره تئوری سیاسی دولت، عمیق ترین و کامل ترین نظریه تمام تاریخ فلسفه سیاسی نام گرفته است. فلسفه هگل در اصل انتقادی بنیادین از زمان خود، ازمسیحیت،از وحدت کلیسا بادولت،و از حکومت مطلقه سیاسی حاکمان خودمختارآن زمان است.
بی دلیل نبودکه شوپنهاور فلسفه هگل رادر خدمت یک مسیحیت مستور می دید.هگل می گفت که مسیحیت یک دین مطلق یاسنتزی از تمام فرم های دینی تاریخی پیشین است و دین مکانی است که یک خلق آن را به عنوان حقیقت تعریف و تفسیرمی نماید.در نظرهگل احدیت والهیات درعقل نامتناهی و محض قرار می گیرند.
از طرف دیگرهگل اهمیتی به سعادت شخصی نمی داد.او می گفت که زندگی برای سعادت نیست بلکه برای خلاقیت است و تاریخ جهان هیچ گاه سرزمین سعادت نبوده و نخواهد بود.وی به تحقیر کسانی پرداخت که در جستجوی سعادت شخصی بودند. در نظر او هدف زندگی، و جامعه، سعادت افراد نیست چون روح جهان مخالف همدردی است و برای سعادت و بیچاره گی فردی ارزشی قائل نیست. هگل می کوشد تا تمام هستی را به عنوان هستی و خلاقیت روح اثبات کند. در نظر او تمام پروسه جهان مشغول شکوفایی تفکر است و وظیفه فلسفه است که به این خودشکوفایی انسان هاکمک کند.در نظرهگل حقیقت مقوله ای کامل، کل و تمام است وایده های آگاهانه مانند هنر، دین، و فلسفه همزمان درخدمت حقیقت هستند.او مدعی بود که تنها نزد مسیحیان ژرمن که مالک تمام حقیقت الهی بودند،آزادی فردی عملی شد.
در زمان هگل، متفکران رمانتیکی مانند شلگل، تیک، و نوالیس فضای فرهنگی شرق آلمان راتعیین می کردند. هگل غیر از هراکلیت در آغاز تحت تاثیر آثار روسو بود، او ولی خلاف روسو طرفدار مالکیت خصوصی بود وآن راسنبل عملی شدن آزادی می دانست. از نظر تئوری تربیت هگل تحت تاثیر کتاب امیل ، نوشته روسو بود. هگل طرفدار تربیت آنتی اتوریته بود و می گفت از کودکان نباید موجودی عقلگراساخت بلکه باید به آنان فرصت داد تا بطور طبیعی رشد نمایند و فکر کنند. در دیالکتیک، هگل، یونانی تر از کانت بود.از زمان هگل تاکنون شاعران جوان، رئالیست های ادبی، و ادبیات بعد از جنگ جهانی دوم در دو بخش آلمان، تحت تاثیر آثار او بوده اند. مارکس وانگلس نیز خود را شاگردان هگل می دانستند. از طریق این دو بعدها افکار هگل در تحولات سیاسی و تاریخی جهان، ادغام گردیدند.
نخستین اثرهگل درپایان دوره دانشجویی اش" اختلاف میان سیستم فلسفی فیشته وشلینگ " درسال 1801 نوشته شد.بعد از چاپ سه جلد کتاب " علم منطق "،او را به جانشینی فیشته در دانشگاه منصوب کردند. نشرکتاب " زندگی مسیح " درسن ۲۵ سالگی باعث شد که شوپنهاور او را همیشه متفکری مذهبی معرفی کند، گرچه این کتاب حاوی ادعاهایی علیه مسیح بود. کتاب " پدیده شناسی روح " هگل تاثیری روی اگزیستنسیالیسم هایدگر و سارتر، هرمنوتیک گادامر، وجامعه شناسی هابرماس و مارکوزه بجا گذاشت. در این کتاب او به طرح ایده آلیسم مطلق خود پرداخت. او در این کتاب می گوید که فلسفه وهنر در همسایگی همدیگر قرار دارند. گرچه مارکس کتاب "اصول فلسفه حقوق " او راعرفانی و رمز و رازی نامید ولی کتاب سرمایه مارکس تحت تاثیر ساختار دیالکتیکی آن کتاب قرارگرفت. مقدمه کتاب "فلسفه حقوق"، تائیدی برای اخلاق فلسفی هگل است.
مکتب فلسفی هگل بزودی به دو گروه چپ و راست- یا جوان و سنتی تقسیم شد. در میان هگلی های جوان و چپ، دیالکتیک مارکس و انگلس موجب زمین لرزه ای عظیم در غرب گردید. توضیح این که در میانه قرن ۱۹ ایده آلیسم دچار بحران شدیدی شده بود، گرچه بعدها در قرن بیست آن در لباس اگزیستنسیالیسم هایدگر و یاسپرس دوباره جان تازه ای یافت. از جمله هگلی های سنتی و راست دو فیلسوف به نام های میشلت و روزنکرانس بودند که مورد استفاده فاشیسم درقرن بیست قرار گرفتند. از جمله دیگرهگلی های چپ جوان: باور، روگه و فویرباخ بودند. در دهه بیست قرن گذشته یک جریان مارکسیسم انتقادی یا مارکسیسم هگلی از طریق لوکاچ و کورش نمایندگی شد. بعداز جنگ جهانی دوم گادامر و لویس به طرح نوعی مارکسیسم ارتدکس پرداختند. مارکس آینده پرولتاریا به عنوان موتور عقلگرای تاریخ را عملی شدن فلسفه در زندگی روزمره دانست. او باانتقاد ار فلسفه هگل به انتقاد از سیاست و جامعه او پرداخت. ویندلباند ، رواج هگل گرایی جدید را به سبب نیاز جهان به جهانبینی می بیند، در حالی که گروه دیگری هگل گرایی فعلی را نوعی سفسطه گرایی نو نام نهاده اند.
هگل در دوران دانشجویی با هلدرلین، شاعر معروف رمانتیگ غمگین و شلینگ، فیلسوف معروف ، دوست و هم خانه بود. در آن زمان آنان شاهد وقوع انقلاب فرانسه بودند. وی بعدها نوشت که آثاری درباره روشنگری غرب باعث شد که او تحصیل الهیات را کناربگذارد. دوره عرفانی-رمانتیک سال های جوانی هگل وعلاقه به عرفان نوافلاتونی تحت تاثیر هلدراین بودند. نخستین مطالعات هگل غیر از ادبیات و فرهنگ کلاسیک یونان و سنت مسیحی-یهودی، به دلیل آشنایی با آثار روسو وروشنگری اروپای غربی بود. طبق روایتی زمانی که هگل ناپلئون را در شهرخود سوار اسبی دید، او را "روح جهان سواراسب" نامید. هگل درسن ۳۴ سالگی استاد فلسفه شد و در زمان بیماری وصیت نمود که بعد از مرگ او را در کنار فیشته، در شهر برلین، به خاک بسپارند.
هگل خلاف یونانیان عقلگرایی رافقط در ماهیت جهان نمی دید بلکه آن را نیروی محرک جامعه و تاریخ انسانی نیز می دانست. وی را به این سبب رادیکال ترین فیلسوف یونانی غرب نام نهادند.در نظر او تمام پروسه جهان در خدمت شکوفایی تفکر انسان است، و ازج مله وظایف فلسفه کمک به این خودشکوفایی است. او می گفت که تفکر نه تنها خالق جهان بلکه خود همه چیز است؛از جمله: خدا، منطق، واژه، و غیره. چون افکارهگل متکی به یک نظم عقلگرا و یک اخلاق ناب بودند، ادبیات، استتیک و نیهلیسم غرب تحت تاثیرآن قرارگرفت. ادعا می شود که مفهوم " آگاهی ناتوان " هگلی،اشاره به سنتز تضادهای دوران مدرن است.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد