logo





توهم که رفتی رفیق!

يکشنبه ۶ دی ۱۳۹۴ - ۲۷ دسامبر ۲۰۱۵

مسعود نقره کار



" پزشک ادیب"هم رفت و" پژمرد دستانی که باغ را جوان می داشت"و زایش " خاطره خفته اش خارو خارا بود، که می خلید به گلویش".

اهل سفربود و دریا و دریائی ها. می گفت" دلم که می گیرد راه می افتم، همه هوائی میشن، من دریائی ". وقتِ برگشتن از یکی از همین سفرهای دریائی نوشت: " آنها که فکر می کردند سفر کار مشکلی ست لابُد هرگز سفر نکرده بودند که بدانند باز گشت از سفر چه کار مشکل تری ست".(1) شاعر دریائی ها جسم و جان نا آرامی داشت اما نه به ناآرامی فکرواندیشه اش . هر آنچه دور و برش بود، یا در ذهن داشت را نو می خواست، موجی نو بود.

"خروش سبز
می خزد
برگام خزه
وموج
که می چرخد
بر سرموج
تا دریا شود." (2)

پزشک متخصص زنان و زایمان بود. او به من می گفت و من به او، " که ما را چه به طبابت رفیق !". " پزشک ادیب " مان(3) یکی از پُرکارترین شاعران، مترجمان، منتقدان و ژورنالیست های ادبی و هنری میهنمان بود. به سال های 59-58 در حالیکه پژوهش " شعر، شهادت است "(4) را در معرفیِ شعر سیاسی منتشر می کرد به شعر" موج سوم در سفر معاصر ایران" نیز می اندیشید. در دی ماه سال 1366 اندیشه ی " موج سوم" در شعر معاصر را در مجله دنیای سخن منتشر کرد، در مجله ای که عضو هیئت دبیران اش بود وبه سال 1368 مسؤلیت سردبیری اش را به عهده گرفت. بعد از یورش حکومتیان به کانون نویسندگان ایران از ثابت قدمانِ "گروه ادبی سه شنبه" شد، گروهی که به یاد روز تشکیل جلسه هفتگی کانون نویسندگان، که سه شنبه ها برگزار می شد، نام گذاری شده بود.

" گروه ادبی سه شنبه به دنبال تضیقات و محدودیت هائی که همراه با تعطیل و اشغال کانون نویسندگان و سانسور کتاب و مطبوعات بود در سال 1363 شکل گرفت و به دنبال جلسات ادبی، به مشارکت در فعالیت های انتشاراتی کتاب ها و مجله ها پرداخت..."(5)

سرودن شعر و انتشار دفترهای متعدد، نقد ادبی، ترجمه شعر شاعرانی همچون نرودا و لورکا و گرد آوری دفترهای شعرهای امریکا و اسپانیا، روزنامه نگاری و انتشار جُنگ های ادبی بخش های دیگری از فعالیت های فرهنگی و هنری او بودند.

سال 1369 مطب اش را که پاتوق اهل فرهنگ و هنرشده بود، بست و ترک دیارکرد.

" نشانی دائم مرا می خواهی؟

نشانی دائم من آواره گی ست

آواره گی مگر نشانی دارد؟

آواره گی مگر نشانی می خواهد؟

آواره گی مگر دائمی باید باشد؟

......................................"(6)

او اما سخت دلتنگ " شهر کودکی" اش بود:

" به رویاهایم می بینمت اکنون

نه باغ سبز کودکی ام را می یابم

نه خانه یی که در آن زاده شدم

و نه برج ساعت قدیمی را.

نام خیابان های شهرعوض شده است

و نام مدرسه یی که سالها پیش درآتش سوخت

اکنون

تنها

به رویاهام می بینمت...."



در امریکا به فعالیت های فرهنگی، هنری و پزشکی اش ادامه داد. چندین دفترشعر به زبان فارسی و انگلیسی منتشر کرد، مجله موج را چاپی و اینترنتی انتشار داد، مقاله ها و نقد های فراوانی نوشت، بی آنکه عکاسی وسینما و نقاشی و موسیقی را فراموش کند. فرامرز سلیمانی از اعضا و فعالین کانون نویسندگان ایران در تبعید بود، و در تشکل های متعدد و مختلف فرهنگی و هنری، و پزشکی نیز مسؤلیت هائی به عهده داشت.

وهروقت هم که دلش می گرفت و " دریائی می شد" می آمد تا به اقیانوس خیره شویم.

" ازپستان خاک

نوشیده ست

دریا

که همه اندوهان جهان را

فریاد می زند " (7)

از ساحل که برمی گشتیم می گفت برویم در "ترسا خانه"(8) بنوشیم، و می نوشیدیم ، تُوی همین ترسا خانه ای که دیشب رفتم تا باز ببینمش. دیدم اش، و گرم که شد، شروع کرد:



" اورلندو

شهر سپیده و امید(9)

شهر پروازی بر یال ابر

ورنگین کمان راه

شهر هزار دریاچه و تشنگی

شهر ترسا خانه هایی که نوشخانه شد

شهر خوراکخانه های خالی

شهر امپراتوری یونیورسال و دیزنی

شهر گرسنگان کنار راهها

و آوارگی

شهر بی خانمانی

و آه ها

.......



اورلندو

شهر شکسپیر و اوراسیو

شهر" شَک جادوئی به جای" جانسون" جادویی(10)

که در خواب هم خروارها دلار درو می کند

و ساندویچ دو فوتی آتقی را خیلی دوست دارد

شهر آغوش گشاده

ونارنجزاران شکفته

و ریشه هایی که بر سر شاخه ها

خاک را به خواهشی می جویند.

......

اورلندو

شهر نگارخانه ی دخترت

که خاطره هایش را گذارد

و به شهری دیگر کوچید

شهر سپیده، شهر امید، شهر نامهای زیبا

شهر باغ زمستان و

دالان دوزخ و

تالاب سبز

و مارهای پنهان

و سوسمارهای شیطان

که سرخپوستان "سمینول"(11) برایت به یادگار نوشتند.

_



اورلندو

شهرعاطفه های شرقی

- که هنوز هم هست هرکجا که می خواهی اش

شهر شب شعر و ترانه و تار

شهر شعر آواهایمان

پای پنجره و اُرسی و ایوان، در مدرسه و انجمن و کانون

شهر پرواز شبانه تا میامی

تا هاوانای کوچک

و گشت دریائی در ساحل دیتونا و خشم ماهی ها و گوش ماهی ها

شهر آفتابی که از پنجره می کوبد

و رنگین کمان راه می آید

و ما به خانه های یخین باز می گردیم..." (12)

*****

زیرنویس:


1- برگرفته از یکی از نامه های فرامرز سلیمانی

2- شبانه های باغ سنگی، ص 49

3- " پزشکان ادیب" نام گروهی بود که پزشکان اهل قلم و ادب آن را شکل داده بودند: ( دکتر محمد صنعتی، دکتر احمد محیط، دکتر اصغر الهی، دکتر فرامرز سلیمانی و....)

4- فرامرز سلیمانی، " شعر، شهادت است" ، چاپ اول روزنامه بامداد 1358، چاپ دوم 1360

5- بخشی از تاریخ جنبش روشنفکری ایران، جلد 5، گفت و گوی فرامرز سلیمانی با مسعود نقره کار ، در باره گروه ادبی سه شنبه، تیرماه 1377/ 1998، صص 685-676 ( اعضاء این گروه: اسماعیل رها، محمدمحمدعلی،حمید رضا رحیمی،غلامحسین نصیری پور، عظیم خلیلی، کاظم سادات اشکوری، عمران صلاحی، جواد مجابی، محمد مختاری، علی باباچاهی، احمد محیط ...)

7- شبانه های باغ سنگی، ص 74

8- شبانه های باغ سنگی ، ص 37

9- در شهر اورلندو خیابانی به نام خیابان کلیسا هست که کلیساهای قدیمی اش را میخانه کرده اند. فرامرز به این میکده ها می گفت " ترسا خانه"

10- سپیده و امید: سپیده آرام و امید نقره کار

11- شَکیل اونیل و جانسون، بسکتبالی ست های معروف امریکائی. شَک ساکن اورلندو است.

12- نام یکی از رهبران سرخپوست های این منطقه

13- این شعر تاریخ - اورلندو 17 ژانویه سال 1996 را دارد.، و به احتمال برای نخستین بار منتشر می شود.

*گوشه ای از آثار فرامرز سلیمانی:

شعر: خط ها و نقطه ها( شعرهای امریکا، سال 1360)، خموشانه (سال 1360)، سرودهای آبی، آوازهای ایرانی ( سال 1368)، از گلوی سرخ سهراب ، رویائی ها ( سال 1368)، دریا به لهجه نیما می خواند، نیمائی ها( فارسی و انگلیسی)، شب رویائی ها( 1380)، سبز و سفید و سرخ(1378)، شبانه های باغ سنگی( فارسی و انگلیسی 1378).

پژوهش: " شعر، شهادت است " ( سال 1358)، نقد و گزینش شعرهای نیستانی(1369)، بارورتر از بهار، نقد و بررسی شعر زنان ایران ( 1370)، نقد و معرفی نقاشی های محمد صدیق

ترجمه: دگردیسی شاعر، هرمان هسه ( 1367)، بلندی های ماچو پیچو، اسپانیا در قلب من ، عاشقانه ها از پابلو نرودا ژورنالیسم ادبی و هنری: سردبیرمجله ی دنیای سخن، جنگ ادبی موج ( چاپی و اینترنتی) به زبان فارسی و انگلیسی.

یزشکی : سردبیر نشریه پزشکی یاما، فرهنگنامه پزشکی( سی جلد) ، کتاب های درس و آموزش پزشکی و بهداشت.


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:


پرویز قاضی سعید
2015-12-28 06:48:41
دریا به صخره میکوبد سر را به هنگام عصیان
دیوانگی خشم و اندوه شاید
انسان اما در خود فرو میمیرد و کس را خبر نمیشود . مثل رفتن یک صدف به اعماق که کس نمیداند مروارید درونش را

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد