logo





چرا منتقدان به اسلام، تأكيداً و ترجيحاً "اسلام ستيز" معرفى مى شوند؟

روش "نقد علمى" موضوع تفكر است، و نه موضوع "معرفت آن خوانسالار"

يکشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۴ - ۱۳ دسامبر ۲۰۱۵

نیکروز اولاداعظمی

nikrouz-owladazami2.jpg
اسلام از بدو پيدايش و پيكرگيرى اش در سرزمين عقب مانده عرب و تا امروز، و امروز در قالب "جمهورى" اسلامى و داعش، شديدترين و شنيع ترين نوع خشونت يعنى كُشتار دينى {هر جا مشرکان را یافتید به قتل رسانید و از شهر هایشان برانید (بقره، 191)} را در حق مخالفان خود روا داشته است. ما ايرانيان كه از سياهكارى حكومت دينى ساسانيان به تنگ آمده بوديم، عملاً و رسماً در كارزار جنبش شيعى ابومسلم خراسانى و شعوبيگرى(هر چند عليه خلافت عرب) پذيراى اين مهمانِ ناخواندهء سياهكارتر از آن سياهكار شديم و اسلام را به همت خودمان بگونه اى در فرهنگ مان بنياد نهاديم كه سهمگين و با صلابت در مقابل هر پديده ارزشىِ غير خود ايستادگى كرد و مى كند. "نفرت افكنى" بيشتر از اين مى توان سراغ داشت كه مهمان ناخوانده اى هزار و چهارسد سال هر نوع زايشى از معيارهاى ارزشى عقل و اينجهانى را در نطفه اش خفه كند و يعنى كُشتار دينى كند و حال كه دريچه اى از نقد رو سويش باز شده مؤمنانش از "نفرت افكنى" نسبت به آن، فغان راه بياندازند و اصل مسئله را وارونه جلوه دهند؟ و اسلامگرايى همچون امام محمد غزالى اين سردمدار ضد عقل و ضد ارزشهاى اينجهانى، فلسفه عقلى را كه هنوز نهال نشده بود تا از دل خاك بيرون آيد در جايش بخشكاند و حتى "فيلسوفانِ" اسلامى- مشايى مسلك را هم تحمل نكند و در سطر سطر كتاب "تهافت الفلسفه" اش آنها را به كفرگويى و ضلالت پيشگى متهم كند؟ و معارفان اسلامى از طيف ابن سينا با تقليب فلسفه عقلى يونانيان و تقليب فلسفه طبيعت گراى ارسطو آنها را در اسلام بى مايه كند؟ فرهنگ كشتار دينى فرهنگ انديشه كُشى ست و اسلام در كانون فرهنگى ما كه تا كنون حرفه و حربه اش در قبال مخالفين همين بوده است، ذاتاً "نفرت افكن" است. يوسفى اشكورى مابين عملكرد اسلامى و منتقدان آن، مشغول ايز گم كردن است و واقعيتِ "نفرت افكنى" اسلام و رفتار اسلامى را با "دين ستيز" يا "اسلام ستيز" خواندن منتقدان اسلام، به آنها نسبت مى دهد.

هزار و چهار سد سال اسلام فرمانرواى ارزشى فرهنگى ما بود و ما در پيوستگى و وابستگىِ جدايى ناپذير با آن، خودمان را تعريف و هويت بخشيديم و وعده و وعيد بهشت آنجهانى اش را به جهنم اينجهانى اش ترجيح داديم و با آن، آنچنان و آنقدر خو كرديم تا ملكه ذهنمان شد و نفسمان را بُريد اما صدايى از ما بلند نشد كه نشد تا اينكه به پشتوانه و با نام آن انقلاب اسلامى را به سلامت به پيروزى رسانديم.

پيروزى انقلاب اسلامى كه از آن هيولاى "جمهورى" اسلامى پيكر گرفت و احكام قرآنى را بر تمام زيست اجتماعى، سياسى، اقتصادى و فرهنگى ما در پيكرواره اى از نوع خاص مناسبات اسلامى تدوين نمود و سى و هفت سال به همين منوال تداوم پيدا كرد و در اين ساليان هر چه در چنته داشت بيرون ريخت و نتيجتاً عقب ماندگى و آسيب اجتماعى و فرهنگى به جا مانده از پيش را به نهايتش رساند و ناتوانى اش را در ايجاد و پيشبرد نظام سياسى مبتنى بر حقوق شهروندى عيان ساخت و هنگامى كه بحران لاعلاجش همهء ابعاد جامعه را در برگرفت و آشكار گرديد، گروهى از مؤمنان مسلمان از نوع خواص كه در سابق در بنيادگذارى اين "جمهورى" و فرهنگ سازى اش جد ورزيده بودند بر اثر اين بحران همه جانبهء اعتقادى كه به همهء جامعه سرايت و تعميم يافته بود، با بحران هويتى خويش در كُما فرو رفتند. اما چند صباحى پس از كشمكش هاى درونى حكومت و روند تداوم آن، اين گروه از معتقدان اسلامى فرصت يافتند تا فجايعى كه در نتيجه سياست اسلامى بر ايران و ايرانى گذشت با تفسير و تأويلى ديگر از اسلام، در تطهير اسلام بكوشند و اين وضعيت پيش آمدهء نابكارانه در نتيجهء سياست اسلامى براى جامعه ايرانى را توجيه اسلامى كنند و پاى اسلام را از اين فجايع بيرون كشند. بنياد نهاده شدن "روشنفكرى" دينى از سوى اين گروه مسلمانِ مؤمن به منظور چنين توجيهى بوده است. آنها با پرتاب اين تير("روشنفكرى" دينى) در فضاى حكمرانى-اسلامى ما، تلاش مى كنند تا سه نشان بزنند اول اينكه حساب اسلام را از حكومت كنونى جدا كنند و دوم در پناه و مأمن "روشنفكرى" دينى، از خودباختگى خويش را كه بر اثر بحران هويت عارض شده بود و اين نيز نتيجه شكست اسلام در حكومت بوده است اگر شده مهار و يا لااقل از انظار پنهان كنند و سوم امكان زايش جنبشِ جدىِ روشنفكرى سكولار را خنثى نمايند. با سركوب و شكست جنبش معروف به "جنبش سبز" برخى از اين مؤمنان اسلامى و يا "روشنفكرى" دينى در خارج از كشور "اطاق فكر" تشكيل دادند و آنچنان سراسيمه و برقى به دورش عايق كشيدند تا مباد منفذ نورى از نقد روشنگرى در آن باز شود و دقيقاً به خاطر محافظت از اين "اطاق فكر" و محكم كارى از سرِ محافطه كارانه، هر منتقد اسلام را "اسلام ستيز" القاء كردند و مى كنند تا به خيال خود آگاهى و اثر پذيرى اذهان از نقد به اسلام را منحرف كرده و به سمت عمل و رفتار "دين ستيزانه" كه از نظر آنها مغايرت با روش نقد است، هدايت كنند. در هر سه مورد مذكور، هدف، جلوگيرى و خنثى سازىِ نقد روشنفكرى بدون پسوند و پيشوند از اسلام و نيز جلوگيرى از ريزش و رويگردانى از اسلام است.

حسن يوسفى اشكورى يكى از اعضاء معروف اين "اطاق فكر" در نوشته اى با عنوان "جناب ايجابى نقد آرى؛ سخن غير محققانه و نفرت افكنى، هرگز" كه در سايت "ايران گلوبال" منتشر شد مى نويسد: " به اختصار عرض می کنم که من به سهم خود نه تنها مخالف نقد اسلام (در هر سطحی) نیستم بلکه از آن استقبال می کنم اما فقط به یک شرط اساسی و در عین حال ساده و آن هم نقد عالمانه و محققانه." اما آيا واقعاً همينطور است كه او ادعا مى كند و نقد به اسلام را "در هر سطحى" كه باشد استقبال مى كند؟ و منظورش از "نقد عالمانه و محققانه"، نقد از منظر روش تفكر در باره تفكر است يا روشِ نقدِ مخصوصِ "روشنفكرى" دينى؟ اما من گمان مى كنم اين سخن ايشان راجع به "نقد عالمانه و محققانه" يك ادعاى توخالى و از سرِ ناچارى بر زبانش چرخيد آنگاه كه ايشان به انديشمند معروف ايرانى و منتقد دين آرامش دوستدار كه با نبوغ انديشمندانه و ژرفنگرانهء بى بديل به دو رويداد فرهنگ زردتشتى و اسلامى مان، بى مايگى ارزشهاى اسلامى و اعتقادات ميانتهى"فيلسوفان" اسلامىِ مشايى مسلك نظير ابن سينا را آشكار ساخت، در يك مناظره تلويزيونى با ماشاالله آجدانى هنگامى كه نام آرامش دوستدار در آنجا بر زبان آمد بدون فوت وقت ايشان را "دين ستيز" ناميد. البته پاسخ ماشاالله آجودانى قاطع بود و دوستدار را انديشمند و پژوهشگر دين به ايشان معرفى كردند تا شايد ذهن پُرشده ايشان از خيالات مفسرانهء "اسلام رحمانى"، بخشيدگى اش شامل حال منتقدان دين هم بشود و از مجرميت "دين ستيزانه" آنها دست بر دارد. اگر بگوييد چون نقد ايشان به اسلام، جهت گيرى ابطال پذيرى دارد پس از اينرو ايشان "دين ستيز" و يا "اسلام ستيز" هستند آنوقت پاسخ خواهم داد كه ابطال پذيرى و نفى مهمترين وجه روش نقد از منظر تفكر در باره تفكر است. اين را خودِ آقاى اشكورى به نوعى اذعان مى دارند و در همانجا مى نويسند: "نقد لزوماً به معنى رّد و نفى نيست". از اين جمله مى توان به اين نتيجه درست رسيد كه، نقد لزوماً به معنى رّد و نفى هم هست بعبارت ديگر اگر نقدِ اسلام و يا نقد هر ارزش ديگر مربوط به انسان و جامعه، به پنداشت "روشنفكرى" دينى لزوماً رّد و نفى نباشد به سبك و سياق روشنفكرى سكولار و تفكر در باره تفكر، مى تواند به رّد و نفى هم بيانجامد. يوسفى اشكورى با اين سخن ناشيانه در واقع حدود نقد به اسلام را هم معين كرده است و آن اينكه، در "رّد و نفى" اسلام نباشد. و اين همان نكته ايست كه ناظر است به نوعى تأويل و تفسير از اسلام از سوى "محققان" و "عالمان" از جنس "روشنفكرى" دينى و نه روش نقد از منظر تفكر در باره تفكر. تعينِ "نقد عالمانه و محققانه" و مرز كشى براى آن در حدى كه شامل "رّد و نفى" اسلام نباشد از سوى ايشان، به دليل ديگرى نيز ناشيانه است و آن اينكه تضاد آشكار با اين سخن كه مى گويد نقد اسلام را "در هر سطحى" مى پذيرم، دارد.

بارى، توضيحاً بگويم قرار بود سطورِ ذيل -كه قبل از انتشار نامه علنى يوسفى اشكورى به جلال ايجابى تهيه شده بود- بعنوان يك نوشته كوتاه منتشر شود اما پس از خواندن نامه مذكور بر آن شدم تا به نكته اى تكرارى و مشترك ايشان با ساير "روشنفكران" دينى مبنى بر اينكه از نقد دين و نقد اسلام استقبال مى كنيم، به ناراستى و ناشكيبايى اين گفته،پاسخ دهم. به همين دليل بخش نخست اين نوشته كه خواننده ارجمند آن را از نظر گذراند پيوستى شد به اين مقاله.

روش "نقد علمى" موضوع تفكر است، و نه موضوع "معرفت آن خوانسالارِ" اسلام:

اسلام مانند ساير اديان و يا هر نوع اعتقاد ارزشىِ ديگر در قالب ايدئولوژيك، امر و رويكردى ارزشى است. هر امر و رويكرد ارزشى و بطوركلى هر ارزشى، هم در شكل انتزاعى و هم ايجابى از آنجائيكه موضوع تفكر است و موضوع تفكر معطوف به باززايى ارزشهاست، به شمول نقد و نفى در مى آيند. تاريخ معنا و مفهوم اصيل خود را در خلق ارزشها در تنوع زمانى در دورانها مى گيرد. اگر گذشته و حال بالحاظ نوع ارزشى و نظام سياسى و اجتماعى با هم همانه و يكى باشند معنايش اينست كه انسان قادر نشده تا صورت و گونه اى از ارزشها را در راستاى زيست اجتماعى خود خلق نمايد كه متمايز از ارزشهاى الگويى پيشين بوده باشد. پيش از اينكه به برخى محافلِ ناآگاه و مغفول مانده به روش نقد كه تأكيداً و ترجيحاً منتقدان به اسلام را "اسلام ستيز" مى شناسانند بپردازم به اجمال جستارى را در باره "تفكر در باره تفكر" مى آغازم تا بتوان روند پويايى حركت جنبشى را در مناسبات انسانها و جامعه كه حاوى آفرينندگىِ ارزشهاست و الزاماً بر بستر تداومِ همين پويايى حركت با ابطال پذيرى همراه خواهند بود، بهتر و آسانتر فهم كرد.

موضوع تفكر؛

تفكر در باره تفكر را فلسفى انديشيدن گويند و فلسفى انديشيدن بازتابى از نيروى انديشنده است. نيروى انديشنده متضمن قاعده عقل است و اين دو در همبودى و خويشكاريشان موجب توليد انديشه مى شوند و به حيات ذهن هستى مى بخشند. قابليت و سازوارهء حيات ذهن بدينگونه كه از سازوكارش سخن مى گوييم عالى ترين مرجع با كفايت در سنجش امور و تعينات ارزشى آن است. تبين و استدلال ما در اين زمينه مى خواهد بازگو كند كه نيروى خلاق عقل و انديشنده در طريقت "تفكر در باره تفكر"، به روال معمولش منجر به توليد انديشه و سپس نفى آن مى گردد. از اينرو انديشنده كه همواره در راستاى سنجش، نقد و نفى ارزشها حركت مى كند، هيچ مجرميت و محكوميتى سزاوار او در انديشيدن و نفى كردنش نيست. در واقع بى نقد و نفى انديشنده اى وجود خارجى نخواهد داشت. اين را به اين دليل مى گويم كه همزمان با نمودار شدنِ كورسويى از نقد دين و نقد اسلام در محافل ايرانى خواب محافطه كارانه و مؤمنانه اسلامگرايان آشفته شده است و آگاهانه و به عمد (و البته در زرورقى از "نقد اسلام آرى" و يا نقد اسلام در هر سطحى" كه باشد مى پذيريم به شرطى كه اصول روش نقد رعايت شود) مواضع نقادانه آنها را در الفاظى -تو گويى مجرمانه- نظير "دين ستيز" و "اسلام ستيز"، تحريف كرده و بواسطه آن شبهه افكنى مى كنند. برخى ديگر كه در عمل خويشاوندى با "اطاق فكر روشنفكران دينى" دارند از آنجايى كه نقد ارزشها و دين اصلاً مسئله شان نيست و از آن غافلند، بتبع چشم بصيرتشان تنگ است و نه مى توانند ببينند و بفهمند و نه مى خواهند كه بتوانند و بفهمند، كه اسلام مانند ستبر در مقابل كمترين زايش ارزشهاى عقلى مستقل از دين و جنبش فكرى مستقل ايستاده است. به همين جهت اينها ناتوانى و ضعف خويش در روبرو شدن و برخورد با اسلام را در "مدارا" كردن با "اسلام رحمانى" جبران مافات مى كنند.

رونق بازار "مدارا"ى "جمهورى" اسلامى از همه جناحش گواه بر چشمهء خشك جنبش فكرى ماست. و از همه مضحك تر اينست كه برخى تلاش وافر دارند تا بر اين چشمهء از روز ازل خشكيده، عقل ابزارى" و يا "اخلاق كانتى" و يا "آگاهى هگلى" را تزريق كنند! و غافلند، از اينكه چنين تزريقى نمى تواند فرهنگى را كه از روز ازل قابليت زايندگى وزايش نداشته، دوا و درمان كنند. و سرنوشت چنين تلاشى محتوم است زيرا محافلى كه هنوز از ارائه يك تبين و تعريف از روش نقد عاجز است، خود گواه بر فقدان عقل است چه رسد به عقل نقاد و اين معنايش اينست كه ما حريف ارزشهاى دينى هزاران ساله خودمان نيستيم و بالتبع توانايىِ ايجاد جنبش فكرى مستقل در مقابل دين و اسلام را هم نداريم.

اگر بخواهم نتيجه اى از اين بخش از بحث ارائه كنم اينست: موضوع اصلى تفكر، تفكر است و يعنى اينكه در قابليت و كارايى تفكر، تفكر كردن و آن را سنجيدن. از آنجائيكه تفكر بواسطه تفكر كردن موجوديت پيدا مى كند در نتيجه حكم ابطال پذيرى آن نيز از طريق تفكر كردن ممكن مى شود مگر اينكه بتوان كارايى و قابليت تفكر موجود يافته را در الگوى ارزشىِ خاص، تبين و معين نمود. روال اصلى تفكر در باره تفكر كه در واقع سنجيدن و نقد اهم آنست، اين است كه "بيخ" مى زند، همان "بيخ"ى كه عبدالكريم سروش را هراسانده و ما داريم بتدريج به آن مى رسيم.

سطح "نقد علمى" عبدالكريم سروش:

اگر از منظور و مقصود كسانى كه لفظ "اسلام ستيزى" را براى منتقدان اسلام بكار مى برند و تلاش مى كنند تا چنين لفظى را در اذهان فرو كنند و به آنها بقبولانند فعلاً درز بگيريم، در ميان مؤمنان و معتقدان به اسلام و پيامبر اسلام، اولين كسى كه تلاش كرد تا به سكولارها درس فراگيرى روش نقد بياموزاند عبدالكريم سروش بود كه در مقاله معروفش(كه دل به دست كمان ابرويست كافر كيش) خطاب به دين گريزان گفت: " اگر قصد روشنگری و خرافه زدایی و دین پیرأیی دارید،بسم الله. راهش نقد علمی‌ و تحلیل محققانه و همدلانه است و فتح باب دیالوگ و قبول شرافتمندانه رقیب، نه طعن و تخفیف و تمسخر." مى گويد: "اگر قصد روشنگرى و خرافه زدايى داريد بسم الله راهش نقد علمى....... است". "نقد علمى" اى كه سروش مطرح مى كند به دليل اينكه همطراز با نوعى از تفسير از اسلام است(اسلام "پيرايى")هيچ گونه ارتباطى با روش نقد از منظر "تفكر در باره تفكر" ندارد اما پيش از اينكه اين محدوديت را روشن كنيم به دو جمله ديگر كه آنها نيز محدود كننده روش نقد هستند بسنده كرده و آنگاه نشان مى دهيم كه هر سه مورد معطوف هستند به تأويل و تفسير از اسلام و نه "نقد علمى" آن: "با طاعنان دین گریزمی‌گویم: اگر در پی‌ برکندن بیخ اسلامید، آب در هاون می‌کوبید و جهد بی‌ توفیق می‌کنید. هم خدای مسلمانان ( به شهادت قرآن ) وعده تثبیت این دین را در زمین داده است" و يا اين جمله او: " روشنفکران دینی بی نفاق و بی تزویر دغدغه دیانت دارند،به پیامبر مکرم اسلام ایمان وارادت می ورزند و بر خوان آن خوانسالار معنویت نشسته اند و از دست او جرعه معرفت می نوشند،".

وقتى سروش با آن "بسم الله"(بفرما)، سكولارها را دعوت به "نقد علمى" مى كند و بكارگيرىِ "نقد علمى" كه قرار است از سوى وى با دلبستگىِ مؤمنانه و اهتمام به "معنويت و معرفت آن خوانسالار" پيگيرى شود و از طريق نوشيدن "جرعه معرفت از دست او" عملى گردد، معنايش اينست اگر از اين حد "نقد" -تو بخوان تفسير از قرآن و احكام اسلام- فراتر رفتيد مى شويد "دين ستيز" و "دين ستيز از نظر او كسى است كه "در پى بركندن بيخ اسلام" است و خطاب به سكولارها مى گويد در اينصورت "آب در هاون مى كوبيد". اين سخن به اين معناست كه نقد شما "بيخ اسلام" را نشانه رفته است. اصولاً روش نقد يعنى همين و يعنى "بيخ" چيزى را نشانه رفتن، موقعيت و كارايى آن را سنجه كردن و آن را به همان شكل و محتوايش نماياندن و اگر سروش از اين روش و عمل واهمه دارد مشكل در مؤمن بودنش به اسلام است و نه مشكل در روش نقد از منظر تفكر در باره تفكر. و يا " روشنفكر دينى همچو او "جرعه معرفت از دست آن خوانسالار" كه محمد پيامبر اسلام باشد، "مى نوشد" و يا جمله "وعده تثبيت اين دين (اسلام) در زمين داده شد"، يعنى همين و يعنى اينكه روش "نقد علمى" از نظر سروش ها هنگامى روشى صحيح است كه از بيهوده انگارىِ چنين حقانيتِ مطلقى از اين دين و "وعده تثبيت آن در زمين" سخن به ميان نباشد و نيز بواسطه "نقد علمى" نقدى بر "آن خوانسالار" وارد نشود (و در واقع دارد مى گويد اگر تا اينجايش را هستيد "بسم الله")چونكه امثال آقاى سروش و برخى "روشنفكران" دينى ديگر، نه از معرفت عقل و علم خويش بلكه از دست آن "خوانسالار جرعه معرفت مى نوشند" و چنين وابستگىِ مؤمنانه كه هيچ اصالتى براى عقل و معرفت خويش قائل نيست و گمراه شدهء هدايت شونده اى كه نياز درونى و برونى اش را هدايتگر بر طرف مى كند و با چنين رابطه و مناسباتى به هويت او شكل مى بخشد از اين زاويه مدعى "نقد علمى" مى شود و براى سكولارها هم نسخه اى از همين دست و در همين سطح روش "نقد علمى" تجويز مى كند.

وقتى سروش مى گويد " هم خداى مسلمانان وعده تثبيت اين دين" را داده و يا "به پيامبر مكرم اسلام ايمان و ارادت" مى ورزد، در واقع خدا و پيامبر در اينجا موضوعى مطلق هستند و اين دين را به حتم و يقين "بر روى زمين تثبيت" خواهند كرد و سروش هم در مؤمن بودن خويش به اين مطلقيتِ سه بُعدى يعنى خدا و پيامبر و اسلام و از همين جايگاه از "نقد علمى" به اسلام سخن مى گويد اما معلوم نيست چنين مطلقيتى چگونه مى تواند مورد "نقد علمى" قرار گيرد؟

بنابراين "نقد علمى" سروش به واقع نقد نيست همان تفسير و قرائت جديد از اصول و احكام اسلام است تا تفسير او و همقطارانش از اسلام، كمك كند تا شرايط "تثبيت اين دين بر روى زمين" مهيا گردد.

تلاش جهت تزريق عنصر انديشه غربى به فرهنگ ما يعنى فاتح روش نقد را خواندن:

نشئه "آگاهى هگلى" شدن و خواب "پسا سكولاريسم" هابر ماس را در انطباقش با فرهنگ اسلامى ما ديدن در واقع مانند همان ضرب المثل ايرانى است كه مى گويد: "من آنم كه رستم بُود پهلوان". علت اينكه ما ايرانيان اين نوع انديشه هاى محصول فرهنگ غرب كه در همانجا زاييده و باليده شدند، با خود يدك مى كشيم اينست كه نه روش نقد را مى دانيم و نه توانايى يادگيرى اش را و نه اراده اى براى يادگيرى چونكه چنين اراده اى ما را با استمرار فرهنگى مان روبرو مى كند و مى تواند منجلاب آن را بر ما معلوم گرداند و از پى آن آوارهاى ذهن مان كه مملو از رضايت و خرسندى به "فرهنگ غنى ايرانى" و بموازات آن "فرهنگ اسلامى" است فرو بريزد؛ ارزشهاى "فرهنگ غنى ايرانى و فرهنگ اسلامى" هر دو نوعش انبار شده در انبان ذهنمان از آن تخليه ناپذيرند و جايى براى پذيرش ارزشهاى نوين در آن وجود ندارد و مدام به دور خويش مى چرخند. روبرو شدن با چنين ارزشهاى ديرپايى ريسكِ خطر كردنِ هويت فرهنگى را دارد و همين هول و هراس افكن است. از اينرو براى اينكه چنين هول و هراسى در ما راه پيدا نكند، كه مى تواند چرت ازخودباختگى و محافظه كارى فرهنگى ما را پاره كند به انديشه انديشمندان غرب جهت تزريق آنها به فرهنگ ايستاى مان پناه مى آوريم آنهم با اين توجيه سرگرم كننده كه انديشه ها جهانشمول هستند. آرى جهانشمول هستند اما آن فرهنگى مى تواند از جهانشمولىِ انديشه ها سود ببرد كه خود انديشنده باشد و نه فرهنگ ايرانى كه از روز ازل فرهنگ اعتقادى و در نتيجه ايستا و ناپويا بوده است. از اين منظر است كه امثال سروش فكر نشانه گرفتن به "بيخ" ارزشهاى فرهنگ اسلامى ما و اسلام در ذاتش، به خود مى لرزند و به همين جهت تلاش مى كنند براى منحرف كردن اذهان، اذعان دارند كه انديشه هايى نظير انديشه "پساسكولار" هابر ماس جهانشمولند و تفسر جديد از اسلام مى تواند در سازگارى با چنين انديشه هايى قرار گيرد اما ما كذب چنين ادعايى را در اين مقاله روشن كرديم و نيز روشن كرديم كه "نقد علمى" كه "بيخ" را نشانه مى گيرد از قِبل تفكر در باره تفكر ممكن و ميسر مى شود و نه از "معرفت آن خوانسالار" اسلام.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد