logo





گفت وگوی آندرسن تپر با اورهان پاموک

شخصیت های رمان “آن شگفتی پس یادهای من” فرودستان جامعه‌اند

برگردان: عباس شکری

دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴ - ۰۷ دسامبر ۲۰۱۵

شهروند: آفرینش‌های ادبی اورهان پاموک، نویسنده‌ی کتاب‌های “نام من سرخ” و “برف”، با دریافت جایزه‌ی نوبل ادبیات در سال 2006 سر ایستادن نداشته و ندارد. او شگفت‌انگیزترین اثرهای خود که تحت تأثیر دلتنگی برای شهر زادگاهش استانبول است را خلق کرده است. از خاطرات امپرسیونیستی کتاب “استانبول؛ شهر و خاطره‌ها” تا “موزه معصومیت”، پاموک در فکر آفرینش تحولات تاریخ اخیر زادبوم خویش است. برای دست یافتن به این هدف، او از منشور تغییرات استانبول و حومه در سال‌های نه چندان دور استفاده کرده است. رمان اخیر او “آن شگفتی پس یادهای من”؛ دیگر بار بلندپروازی هنرمندانه‌ی پاموک را نشان می‌دهد: این رمان در چهار دهه می‌گذرد، داستان دستفروش دوره‌گردی است که نه تنها خویشان‌اش را، که زمان را هم گم کرده است. با این حال، او موفق می‌شود با فروش نوشیدنی نیمه الکلی «بوزا» که در خانه‌ها تحویل مشتریان خود می‌دهد، آرامش نسبی به دست بیاورد. در اینجا او شاهد تحولات استانبول و ترکیه است: در برابر چشمان‌اش خانه‌های قدیمی فرومی‌پاشند تا ساختمان‌های مدرن آسمان‌خراش جای‌شان را بگیرند – انگار که تحولات واقعی خواب شخصی او هستند: “پرسه زدن‌های شبانه پیرامون شهر احساس شگفتی به من می‌داد، انگار سرگردان درون خود شده بودم”.

با تلفن با پاموک در مورد دنیای زیبای فروپاشیده‌ی فروشندگان «بوزا» صحبت کردم: “آوای دست‌فروشان خیابانی، آواز پرندگان لانه کرده بر درختان‌اند در دو سوی خیابان”. او در جایی دیگر می‌نویسد: “دست‌فروشان دوره‌گرد، جان و زندگی استانبول هستند”. او در رمان اخیر خود برای رعایت ایجاز که ویژگی رمان نیست، از دیدگاه‌های مختلف، با شرح موجز جزئیات، خواننده را شیفته و تحریک می‌کند تا متاع چشم‌گیرش را بخواند و مبادا ادامه خوانش متوقف شود.



ایه خوش‌شانسی و اقبال است که با شما صحبت می‌کنم. پیش از هر چیز اجازه دهید بگویم که رمان اخیر شما چه تأثیر ژرفی در من داشته است. یادها و خاطرات شما هر خواننده‌ای را به حیرت وامی‌دارد. توصیف شما چنان شورانگیز است که انگار خواننده شاهد زندگی درون هر خانه یا مجموعه ساختمانی در استانبول است. رمان “آن شگفتی در پس یادهای من” حماسه‌ی دیگری است از استانبول و ترکیه. زاویه‌های روایت را چنان انتخاب کرده‌اید که همه چیز از خیابان‌ها قابل دیده شدن هست. لطف کنید و بگویید که چگونه تصمیم گرفتید داستان را از زاویه دید دوره‌گرد دستفروشی به نام مولود کاراتاش، روایت کنید؟

اورهان پاموک: خوب چنانچه می‌دانید؛ رمان تنها مخصوص توصیف زندگی طبقه‌ی مرفه و متوسط و حتا روشنفکران نیست. به همین سبب هم این دفعه خواستم که زادبوم‌ام را از نگاه دوره‌گردی دستفروش تصویر کنم که به طبقه‌ی فقیر جامعه تعلق دارد. درواقع زمانی که به این رمان فکر می‌کردم، از خود پرسیدم: این مرد دستفروش دوره‌گرد اهل کجاست؟ بی‌درنگ پس از پژوهش و گفت و گو با بسیارانی از مردم، دریافتم که همه‌ی فروشندگان «بوزا» و «ماست» در سال‌های 1950 و 1960 از منطقه‌ی معینی از ترکیه مهاجرت کرده و به استانبول آمده‌اند. اساس مهاجرت این مردم بدون توجه به این که چه کار خواهند کرد، ساده است: در این معنا، اگر یکی به شهر بیاید و موفق شود، تردید نداشته باشید که هم‌ولایتی‌های دیگر: عمو، پسرخاله و … را به مهاجرت دعوت می‌کند. بر این مبنا، می‌خواستم زندگی کسانی را به تصویر بکشم که خانه و سرپناه‌شان را خودشان ساخته‌اند. خانه و کاشانه‌هایی که امروز پس از 60-50 سال، برج‌های سر به آسمان کشیده جای آنها را گرفته‌اند. قصد روایت این حماسه را داشتم. هرگز فراموش نکنیم که زندگی دشوار و سخت مردم فقیر کمتر برای دیگران حکایت می‌شود و به این ترتیب حقیقت زندگی در لایه‌های زرورق روزمره‌گی پنهان می‌ماند. در یک کلام؛ مهم برای من نمایندگی شخصیت اصلی خود در ذهن‌ام بود.

چنانچه می‌گویید، این رمان تصویری ست از استانبول چند زبانه که تحت تأثیر موج مهاجران داخلی و پناهجویان خارجی ست. یعنی رمان شما بازتاب گروه هم‌سرایانی است که دیدگاه‌های یکسانی ندارند و هر یک در طول زمان متحول می‌شوند.

اورهان پاموک: بله، شاید بخشی از پسامدرنیسم درون من همین باشد که شما می‌گویید. در واقع تصمیم داشتم که این رمان را در فرم قدیمی یا کلاسیک بنویسم. فرمی که بیشتر در سده‌ی نوزدهم رایج بود و سبک استاندال نماینده واقعی آن است. اما پس از گفت وگوهای بسیار با فروشندگان دوره‌گرد، چهره‌های سیاسی و مردم کوچه و بازار، دریافتم که روایت داستان از زبان سوم شخص مفرد، برای بیان اصالتی که در ذهن من است کافی نیست. من خواهان توصیف صداها و رنگ‌های متفاوت زندگی مردم بودم. مردمی که چندگانه‌اند و زندگی هر یک رمانی است شورانگیز. به همین سبب هم سبک نگارش سده‌ی نوزدهم را برگزیدم. نگارش به سبک قرن نوزدهم با راوی اول شخص مفرد. با این انتخاب بود که توانستم نقطه‌ نظرهای متفاوت را به طور منسجم و به صورت رمان ارائه کنم. چرا نباید اندکی از اصالت جامعه را در آفرینش‌های هنری عرضه کنیم؟

از کیفیت پسامدرن کتاب صحبت کردید. همراه با شجره‌نامه خانوادگی و ترتیب تاریخی آن، فهرستی به آن افزوده‌اید؛ – این کار را در کتاب “موزه معصومیت” هم انجام دادید. – که در رمان معمول نیست. چرا چنین عناصری را به رمان اضافه می‌کنید؟

اورهان پاموک: شجره‌نامه‌ی خانوادگی، وجه مشترک افراد یک فامیل است. اما یادتان باشد که شخصیت‌های زیادی در رمان رفت و آمد می‌کنند که حتا برای خواننده‌ی ترک زبان هم به یاد داشتن آنها آسان نیست. بنابراین شجره‌نامه خانوادگی می‌تواند به خواندن 600 صفحه کتاب کمک کند. بسیاری از پسرعموها، دخترخاله‌ها و … با یکدیگر ازدواج می‌کنند و گاه روابط خواننده را سردر گم می‌کند. به همین سبب، یک فهرست می‌تواند خواننده را در درک بهتر روابط کمک کند. بارها در گفت و گوهای خود گفته‌ام که در دوران دیجیتال هستیم و افزودن یک فهرست هزینه چندانی ندارد. شاید شما قصد خواندن دوباره‌ی روایت یکی از شخصیت‌ها را داشته باشید، چرا برای رسیدن به همان صفحه فهرست اضافه نکنیم؟ این کار چه اشکالی دارد؟ به باورم ما رمان نویس‌ها به اندازه کافی از پیشرفت‌های تکنولوژی در آفرینش رمان استفاده نکردیم. اشکال افزودن فهرست چه اشکالی دارد؟ برخی از منتقدان ترکیه یا حتا بین‌المللی می‌گویند که این کار موجب آشفتگی در خوانش کتاب می‌شود و صرف هزینه و وقت اضافی است. پاسخ من به این منتقدان هماره ثابت بوده: رمان تنها در مورد موضوع معینی نیست. بل‌که رمان روایت ده‌ها قصه کوتاه است که در هزارتوی یکدیگر به هم می‌پیوندند یا از هم دور می‌شوند. رمان توصیف زیبایی‌های اندکی است در چند جمله و گاه چند واژه. بدیهی است که من به کار خود اهمیت می‌دهم، به خط اصولی رمان اهمیت می‌دهم، اما در کنار همه‌ی اصول شناخته شده به درخشندگی عناصر کوچک هم اهمیت می‌دهم. گاه توصیف کوتاهی از رویدادی درخشان، خواننده را هماره در کنار خود خواهد کشاند. نام این رویدادهای درخشان که بزرگ هم نیستند را نمایشگاه جواهرات یا موزه‌ی سکه‌های کم ارزش گذاشته‌ام که در کل هم اهمیت دارند و هم باارزش هستند.

آری، شما در رمان “موزه‌ی معصومیت” در واقع، از استانبول موزه‌ای آفریده‌اید که ارکان تشکیل دهنده‌ی آن چیزهای کوچکی‌اند که جزء به جزء توصیف شده‌اند.

اورهان پاموک: بله، من از آن دست رمان نویس‌ها هستم که برایم لحظه‌ها، شخصیت‌ها، هدف، تجربه ادبی و جزئیات قصه‌ها ارزشمند هستند. داستان باید خط روایتی باشد که همه‌ی این جزئیات را به هم در می‌آمیزد و از گره خوردگی آنها است که رمان خلق می‌شود.

وجه دیگر شگفت‌انگیز این کتاب طرح روی جلد آن است. شنیده‌ام که شما کار هنری آن را انجام داده‌اید، درست است؟

اورهان پاموک: بله. اما به کسی نگو که همه بدانند من هنرمند ناموفقی هستم!

ولی خوانندگان شما می‌دانند که پیش از نویسندگی، نقاشی می‌کردید.

اورهان پاموک: بله، درست است. در جوانی که در استانبول می‌نوشتم، دوست داشتم که نقاشی هم تجربه کنم. اما در این مورد، آنچه رخ داد تشویق چیپ کید طراح معروف آمریکایی است که کار گرافیک بسیاری از کتاب‌های معروف را به عهده داشته است. روزی او از من پرسید: می‌توانم بعضی از کارهای نقاشی‌ات را ببینم؟ یکی از نقاشی‌ها را برایش فرستادم. آن را بزرگ کرد و خواست که نقاشی‌های بیشتری برایش بفرستم. او ساختار نقاشی را با ایمیل برایم توضیح می‌داد: “این کار بکن، آن رنگ را استفاده نکن و …” من هم کاری به او دادم که اکنون روی جلد کتاب است. البته آموزش نقاشی از طریق ایمیل، کار جالبی برای من بود و تصمیم به ارائه و آفرینش هنر ناب نداشتم. بنابراین، کار نقاشی روی جلد از آن من است و کار گرافیک و طراحی که از اهمیت بیشتری برخوردار است، تلاش چیپ کید می‌باشد.

شما با سبکی نیش‌دار اما مؤثر در مورد استانبول؛ شهر سودازده نوشته‌اید. آیا شهر دیگری خارج از ترکیه بوده که همین تأثیر را بر شما گذاشته باشد؛ البته بدون در نظر گرفتن تفاوت‌های زیست محیطی، فرهنگی و جغرافیایی؟

اورهان پاموک: بسیاری از دوستان‌ام گفته‌اند در پرتغال شهری است نزدیک لیسبون به نام سواداد که خیلی شبیه استانبول است. یا در جاهای دیگر جهان که برخی از مردم احساس اندوهگین بودن می‌کنند؛ شهرهای پساامپراتوری که امروز فقر، کلام نخست را می‌زند و بی‌فرهنگی. ولی در سفر، من گردشگر شادی هستم. به‌کلی احساس اندوه نمی‌کنم. برای من احساسی بروز می‌کند که تنها مردم بومی می‌توانند آن را حس کنند و نویسندگان توصیفش نمایند. اگر روزی در استانبول زندگی کنی، این شرایط را حس خواهی کرد. به هر حال، خوانندگان نسل نو که جوانان ترکیه هستند، به من گفته‌اند که استانبول امروز رنگین‌تر از سال‌های پیش است و شهری است شاد. از سال 1972، با گذشت چهل سال، گویا شهر ثروتمندتر شده، اما بی‌تردید، استانبول وجه حس سودازدگی‌اش را از دست داده است.

رمان “آن شگفتی پس یادهای من” سرشار است از شخصیت‌های باارزش. بین آنها، آفرینش کدام‌یک دشوارتر بود؟

اورهان پاموک: مولود، شخصیت اصلی رمان. چرا که وظیفه‌ی انتقال نشاط و قدرت رمان به عهده‌ی او است. تعصبی در آفرینش این رمان وجود دارد که در سراسر داستان؛ کشف، رشد و نمایش شخصیت انسانی فردی که به طبقه‌ی ضعیف جامعه تعلق دارد را دشوار می‌کند. به طور معمول با آنها یا به صورت ملودرام برخورد شده یا هماره در سایه روشنفکران طبقه‌ی متوسط که نگران آنان می‌باشند، قرار گرفته‌اند. هرگز وجه درونی آنان آشکار نشده است؛ چون همیشه به جای در متن بودن، در حاشیه بوده‌اند. در این معنا، برای خودم محدودیتی گذاشتم؛ شخصیت اصلی رمان من کسی از طبقه‌ی متوسط جامعه نیست. در این چارچوب با خود گفتم؛ اگر شخصیتی هم پیدا می‌شود که سرانجام‌اش وصل می‌شود به طبقه‌ی فرادست، باید از طبقه‌ی فرودست جامعه شروع کرده باشد. در چنین چارچوبی، باید خیلی مبتکر، انسان و بسیار باهوش بود. شخصیت‌های شما باید در میدان مبارزه گاه به عقب برگردد، گاه باید وجه انسانی و اخلاقی خویش را به نمایش بگذارد و سرانجام زبان ویژه‌ی خود را در گفتمان‌ها به کار بگیرد. من عزم نوشتن رمانی از آن دست که امیل زولا نوشته، ندارم. در رمان‌های امیل زولا، طبقه‌ی فرودست جامعه یا در حاشیه‌اند و یا در گوشه عزلت گرفتارند؛ کسانی‌اند که قدرت تخیل ندارند و هماره باید برای‌شان برنامه‌ریزی کرد. بنابراین آهنگ خلق دنیایی داشتم سرشار از انسانیت شخصیت‌هایی از طبقه‌ی فرودست جامعه.

از دیدگاه یک غربی، یکی از ویژگی‌های چشم‌گیر کتاب شما سبکی است که برای نمایش فرهنگ شرقی استانبول به کار گرفته‌اید. سبکی که به احتمال از مردم بومی به وام گرفته‌اید. شهرت بین‌المللی شما به ویژه پس از برنده شدن نوبل ادبیات، هر روز بیشتر شده است؛ پرسش من این است که جایزه نوبل و شهرتی که برآمد آن بوده است، در انتخاب موضوع‌های کتاب اخیرتان مؤثر بوده است؟ منظورم این است که آیا نگاه خواننده در انتخاب موضوع رمان را در نظر می‌گیرید؟

اورهان پاموک: تمام جزئیاتی که در داستان مولود آورده‌ام؛ اندکی در مورد ماست فروشی، دست‌فروشی و دوره‌گردی، مدیریت رستوران، لیست انتظار مشتری‌های رستوران، پخت مرغ و برنج و … را 95 درصد خوانندگان هم‌میهن‌ام هیچ آگاهی از آن ندارند! بگذارید برایتان داستان طنزی تعریف کنم. هنگامی که کتاب “نام من قرمز” را منتشر کردم، در گفت و گویی با یک روزنامه‌نگار غربی شرکت کردم و فراموش نمی‌کنم که او به وضوح گفت: “آه، کتاب شما دانشنامه‌ی هنر نقاشی و فرهنگ اسلامی است! این کتاب یکی از رمان‌های لذت‌بخش است. اما شوربختانه برخی از ما غربی‌ها احساس می‌کنیم که خیلی چیزها را از دست داده‌ایم؛ چرا که چنین روایت‌های قدیمی از اسلام را نمی‌شناسیم”. به او گفتم: “نگران نباش، خوانندگان ترک هم نمی‌دانند”. چنین ماجراهایی کمابیش بین خوانندگان ترک زبان هم تکرار شده است. یکی از خوانندگان ترک به من گفت: “خدای من! چقدر آموختیم”.

می‌توانید اندکی در مورد فرایند و فراشد نوشتن‌‌تان برایم بگویید؟

اورهان پاموک: راز نویسنده بودن، البته نظم و انضباط است. من به سختی کار می‌کنم. در کار هم وسواس فراوان دارم. تردیدی هم ندارم که فرایند پیش روی نویسنده برای آفرینش اثر هنری موفق، بستگی دارد به تعداد ساعت‌هایی که پشت میز کار صرف نوشتن می‌کند. با صرف سه ساعت کار، سه صفحه آفریده می‌شود، اما با صرف ده ساعت، سی صفحه کار خلق می‌شود! رشد آفرینش کار هنری تصاعدی خواهد بود. هنگام آفرینش داستان، روح و جان نیز در کارند. قهوه و چای یار هماره‌ی من در زمان نوشتن بوده‌اند. می‌نویسم و بعد به ناشر تحویل می‌دهم. بعد از ویرایش ناشر، من بارها و بارها متن را می‌خوانم و تغییر می‌دهم. بنابراین راز نویسنده موفق بودن، ویرایش و بازویرایش متن است.

خوانده‌ یا شنیده‌ام که گردش و گام زدن‌های شباهنگام در روند خلاقیت شما تأثیر بسزایی داشته است.

اورهان پاموک: بله، به‌ویژه پیش از تولد دخترم عادت داشتم تا ساعت چهار صبح بنویسم. در همین کتاب اخیر، مولود دارای بسیاری از عادت‌های شبانه من در تنهایی است. گام زدن‌های شباهنگام کمک بزرگی بود در آفرینش شخصیت مولود. من در تخیل‌های مولود شریک‌ام. همه‌ی زندگی من، به‌ویژه زمانی که 20-10 ساله بودم، دوستان‌ام می‌گفتند: “تو از ذهن قوی برخورداری”. سپس روزی به نقل قولی از ویلیام وردزورت برخوردم که می‌گوید: “من افکار مالیخولیایی داشتم … ، قدرتی حیرت‌انگیز در ذهن‌ام، احساس می‌کردم که انگار متعلق به این مکان و زمان نیستم”. با خواندن این نقل قول تصمیم گرفتم که روزی این دیدگاه را به صورت رمان بنویسم. این فکر تبدیل شد به شخصیت و داستان مولود. داستانی که شش سال نوشتن‌اش طول کشید.

کتاب یا اثر هنری ویژه‌ای هست که به عنوان نویسنده به خوانندگان پیشنهاد کنید؟ اثری که برای خود شما هم اهمیت دارد.

اورهان پاموک: از ویلیام فاکنر بسیار آموخته‌ام. در واقع به تنوع دیدگاه‌ها اهمیت می‌دهم. رمان با روایت‌های گوناگون شخصیت‌ها خلق می‌‌شود. در چنین فراشدی است که روشن می‌شود تنها یک حقیقت جاودانگی وجود ندارد، هر کس بخشی از حقیقتی است که مربوط به خودش می‌باشد. این باور و دیدگاه را در بسیاری از رمان‌هایم به کار گرفته‌ام. چنان‌که در رمان اخیر هم شاهد هستید؛ شخصیت‌ها نقش عوض می‌کنند و تنوع دیدگاه‌شان در طول رمان چشم‌گیر است.

کتاب ویژه‌ای از فاکنر در نظر دارید که توصیه کنید به خواندنش؟

اورهان پاموک: اکنون که قرار است از فاکنر کتابی معرفی کنم، اگرچه همه‌ی نوشته‌های او که جریان سیال ذهن را به نمایش می‌گذارند، زیبا و قابل خواندن هستند، اما من “خشم و هیاهو” و “برخیز ای موسا” را ترجیح می‌دهم. بدیهی است که این‌ها برای من اهمیت دارند. اما هشدار دهم که کتاب‌های ساده‌ای نیستند. اگر به‌واقع دنبال کتابی بی‌همتا هستید دو کتاب “آنا کارنینا” و “جن‌زدگان یا شیاطین” {تسخیر شدگان} اثر داستایوسکی را فراموش نکنید.

به عنوان آخرین پرسش، اکنون در حال خواندن چه چیزی هستید؟

اورهان پاموک: اکنون کتاب “دوباره از برایدزهد” Brideshead Revisited نوشته آرتور اِوِلین سنت جان (اولین وو) Evelyn Waugh را شروع به خواندن کرده‌ام. دخترم این رمان را برایم هدیه آورده است و خواسته که بی‌درنگ آن را بخوانم. در مورد این کتاب زیاد ستایش و تعریف خوانده‌ام. همه می‌گویند این کتاب دنیایی است که همه را شامل می‌شود. خوشحالم که سرانجام خواندن این دنیای همگانی را شروع کرده‌ام.

* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اروپا است.

Abbasshokri @gmail.com

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد