در بخش پیشین این مقاله نوشتم که چون زمان مقوله ای است که در ذهن برای فهم تحولات مکانی آفریده شده است، و سنجش زمان همواره وسیلۀ مقیاس های مکانی صورت می پذیرد، لذا تاریخ چیزی غیر از تقریر و روایت روابط تحولات جغرافیایی نیست. از اینرو حظور تاریخ به نمایندگی تحولات جغرافیایی در ذهن مردم صورت یافته و مستمر است. لذا باوجود سعی اندیشۀ غربی و طرفداران ایرانیش در فراموش ساختن تاریخ شرم آور اخیر غرب، حظور وحشیت تاریخی غرب منعکس در جغرافیای خاورمیانه، در حافظۀ تاریخی شرق حاظر است.
در سایۀ این فراموشی تاریخی که انعکاس بینش اروپامرکز و غربگرا (غرب بعنوان مرکز عالم) است، که انسان غربی نه تنها صرفأ متوجه فجایع دلخراش و سهمناک در اروپای غربی و آمریکای شمالی است، و وقعی به فجایع سهمگین تر و دلخراشتر داعش در خاورمیانه نمی گذارد. بلکه حاظر به پذیرش مسئولیت استعماری سابق فرانسه و انگلستان در ساختار متزلزل خاورمیانه و مسئولیت جدید آمریکای شمالی و ناتو ( که عملأ متضمّن فرانسه است) در ایجاد زمینۀ نشو سیاسی ـ نظامی (و حمایت از) داعش بواسطۀ حمایت از استبداد سعودی و امارات نفتی نیست؛ که موجدین داعش و مسببین بسط ترورهای آن در خاورمیانه و اروپا هستند. مسئولیتی که ساکنان دموکراسی های اروپایی را موظف (!) به همدردی با قربانیان ترور داعش در خاورمیانه حداقل به همان اندازه ای می کند، که با قربانیان اروپایی میکنند. در غیاب این همدردی ناشی از مسئولیت موروثی و لازمتر (!) اروپائیان با قربانیان ترور داعش در خاورمیانه است که همدردی لازم (!) با قربانیان اروپایی داعش قابل تعبیر به تافتۀ جدابافته شمردن انسان اروپایی و غربی نسبت به انسان شرقی به نظر می رسد. لذا نمی توان انتظار داشت که شرقی در عین آگاهی نسبت به این رفتار نادرست غربی بجای همدردی با قربانیان خویش مطابق مناسک متداول غربی به همدردی با قربانیان غربی روی آورد. این فرار از مسئولیت سابق و فعلی غرب نشان میدهد که دموکراسی غربی هنوز معتقد به برنهاد استثمار مستقیم و غیر مستقیم اقتصادی شرق و مخصوصأ کشورهای نفت خیز خاورمیانه است.
یاد آوری این نکته نیز در رابطه با همدردی با قربانیان ترور ضروری است که نظر پناهندگانی که از ترور طالبان و داعش در افغانستان و عراق به اروپا فرار کرده اند، در بارۀ ترور دلخراش پاریس اینست که: "ما در کشورمان هر روز با چنین ترورهایی روبرو هستیم. منتها در باره شان چنین با تفصیل و همدردی جهانی سخن گفته نمی شود. چون کشتار مردم ما برای جهانیان و خصوصأ اروپائیان "عادی" شده است". این حقیقت نشان می دهد که رنگ خون ساکنان کشورهای "درجه اول" غربی رنگین تر از خون کشورهای "درجه سوم" شرق حتی برای ایرانیان شرقی ساکن اروپاست.
سالها پیش نوشتم که برخواستن اسلام سیاسی متاثر از سیاست کمربند سبز آمریکای شمالی و ناتو به دور شوروی بود که در دهه های اخیر ساختار کشورهای خاورمیانه را یکی پس از دیگری و همواره به شکلی منفی تر نسبت به وضع سابق تغییر داده است. نظری که در حال جا افتادن در اندیشۀ سیاسی معاصر مولفین ایرانی است. از اینروست که ملاحظۀ مسائل کنونی نظیر فجایع دائمی داعش در خاورمیانه و اخیرأ در اروپا بدون ملاحظۀ تاریخ و جغرافیای این ناحیه محدود به ذهنیتی صرفأ غربی می شود که بر ذهن بسیاری از شرقیان ساکن غرب نیز سنگینی می کند. فجایعی دلشکن و وحشت انگیز که متضمّن خاطرۀ تاریخی فجایع دلشکن تر و وحشتناک تر سیاست و دخالت مستقیم غرب در خاورمیانه بوده و در حافظۀ تاریخی خاورمیانه برای ابد نقش بسته است. همان ذهنیت غربی که هم مولد خطاهای عمدی و اشتباهات دائمی غرب در عملکرد منطقه ای اش بوده و هم مشابه تقسیم ابلهانۀ جرج بوش صغیر عالم به "محور خیر و شر"، فجایع غمناک اروپا را از قلم ایرانی تحت تئوری توطئۀ جدید "همه چیز زیر سر اسلام است"، به خشونت دینی اسلام و (به تبع روایت غربی اخیر) به مخالفت با مواهب زندگی (خصوصأ غربی) تقلیل می دهد. فجایعی که در عین غمخواری انسانی با آنان، نباید منجر به تعطیل عقل در تحلیل منطقی شان شود، تا بتوان اساسأ به آنها پایان داد.
کمااینکه در بحث کیفی مسئلۀ ترور نمی توان با تکیه بر معیارهای بینش غربی به عنوان تنها معیار سنجش، تمامی مسئله ترور کنونی را از این زاویۀ محدود ملاحظه کرد. بلکه حداقل می بایستی با ملاحظۀ سابقۀ مستقیم عملکرد ترور دولتی غربی اخیر در خاورمیانه و آفریقا، زمینۀ مسئله را نیز دریافت و با توجه به معیارهای دیگر نگاهی "ابژکتیو" به مسئله داشت. لذا اگر که واقعأ در پی همدردی با قربانیان فجایع اخیر هستیم، و با ارزیابی منطقی مسئلۀ ترور به دنبال یافتن راهی از این گرداب می باشیم؛ می بایستی از ادامۀ کوته بینی سیاست غرب که منجر به ترور داعش شده است، به کوتاهی میدان دیدِ تحلیل مسئله و انتقال ارزیابی ریشه های مسئله به خصایص دینی (که برای پوشاندن مسئولیت غرب در ایجاد مسئله ترور مطرح شده است) پرهیز کنیم.
نوشتم که بعضی از مولفین غربی برای توجیه جنبۀ صرفأ اسلامی ترور داعش تزهای سطحی را مطرح می کنند، نظیر اینکه گروه های غیر اسلامی نظیر یهودی ها، سیاهپوستان و یا ویتنامی ها باوجود تحمل تحقیر و تبعیض بسیار به ترور روی نیاوردند. تزی که تحت تئوری توطئۀ جدید "همه چیز زیر سر اسلام است" که جانشین تئوری توطئۀ قدیم "همه چیز زیر سر انگلیسیاس" شده است، میان بعضی مولفین ایرانی نیز طرفدارانی دارد.
نخستین کوتاهی این تز تئوری توطئه که جغرافیاهای گوناگون را در زمانهای متفاوت مقایسه می کنند، اینست که فراموش کرده اند که نوع نگاه مردم به مسائل اجتماعی و ابعاد و ریشه های آنها در دهه های اخیر بواسطۀ کمیت اطلاعات شان از عالم وآدم از طریق وسایل ارتباط جمعی، متفاوت از آن دهه های پیشتر است. هرچند که کیفیت اطلاعات مذکور نازل است؛ اما نگاه مردم حداقل تحت تبلیغات محتوی در کمیت صاعد اطلاعات رادیو و تلویزیون یا بطور غیر مستقیم و مستقیم از اینترنت و تلفن دستی، نگاهی نزدیکتر، بی پرده تر و "سیاسی" نسبت به مسائل خود و دنیا شده است. چنین مردمی بزعم خود از "ریشه های" نابسامانی های اجتماعی باخبر می شوند و آنها را در عواملی عمومی و جهانی می بینند که در دهه های پیشین نه خبری از آنها در میان مردم بود و نه تصوری از آنها بجهت بُعد فاصله و مسافت با آنها. مردم گوشه و کنار عالم از طریق این رسانه ها خود را نزدیکتر به منابع و عوامل تصمیم گیرنده عالم تصور می کنند. کمااینکه "فاصله های" عالم انسانی بواسطۀ رسانه های عمومی حداقل به طور مجازی از میان رفته اند. و چون غرب در ساخت و پرداخت این دنیای مجازی موازی با دنیای واقعی، و تبلیغ یکی بودن آنها منافع مثبتی برای خود در نظر دارد، لذا بیش از آنچه که مایل است، مواجه با عوارض منفی این نزدیکی مجازی نیز می شود.
و لذا رفتار گروه های افراطی امروز نیز تحت این امکانات و اطلاعات رسانه ای، متفاوت از رفتار گروه های مشابه دهه های پیشین است. رفتاری که به جهت از میان رفتن فاصله ها و "نزدیکی" (!) مجازی چهارگوشۀ عالم با هم، برخلاف دوران سابق دیگر نه حریمی می شناسد و نه تحریمی می پذیرد. از اینرو مقایسه ای چنان که میان رفتار گروه های مورد تبعیض در سابق و دوران کنونی می شود، از اساس بی پایه بنظر می رسد.
در نادرستی این تز و تئوری توطئۀ جدید در بخش یکم این مقاله یاد آوری کردم که نه تنها بعضی از آنارشیست های تروریست قرن نوزده و بیست را یهودیان چپ گرا تشکیل می دادند. و دولت اسرائیل از بطن تشکیلات تروریستی دست راستی و دست چپی یهودی همین دوران بوجود آمده است. بلکه نیمه دولت فلسطینی کنونی نیز از بطن "گروه تروریستی الفتح" ایجاد شده است. همچنانکه قبل از اسلامیون افراطی، مسیحیان ایرلند و انگلستان نیز دورانی طولانی تا دهه های اخیر با ترور سخن گفته اند. لذا داستان انحصار ترور به اسلام بسیار عوامانه بنظر می رسد. کمااینکه اکثر قلمزنان ضد اسلامی ایرانی، اکنون پس از مقالات مستدل راقم در نقد انتقادهای غیر مستدل و ضد اسلامی، موظف به رعایت جوانب امر شده و حداقل ظاهرأ سعی در پرهیز از کوتاهی های یکطرفه می کنند؛ چنانکه پس از سالها یک طرفه نوشتن، اینک به انتقاد از سهم ادیان دیگر در عقب ماندگی و یا اشاره به سهم کشورهای غربی در ایجاد زمینۀ فجایع کنونی خاورمیانه و اروپا پرداخته اند.
نادرستی مورد سیاهپوستان در تز یاد شده نیز احتیاج به توضیح چندانی ندارد، چون نه تنها در آمریکای شمالی شدت ترور سفید پوستان برعلیه سیاهان منجر به روی آوردن جبری گروه های سیاهپوست به مبارزۀ مسلحانه و "تروری" شد که تا دوران نیکسون از هردو طرف ادامه داشت. بلکه در آفریقای جنوبی و کشورهای مشابه نیز اکثر دولت های مستقل و نیمه مستقل بعدی نیز از میانۀ گروه ها و احزاب "ترور" سیاهپوستان نظیر «آ. ان. سی» برخواسته اند. همچنانکه عدم انتقال وسیع ترور سیاهان به داخل اروپا صرفأ ناشی از عدم امکانات فنی انتقال و کمبودهای فنی و مالی گرورهای مبارز سیاهپوستان آنعصر بود. لذا طرح مورد سیاهپوستان نیز در توجیه «رابطۀ انحصاری اسلام با ترور» نادرست و حاکی از عدم دانش تاریخی مولفین غربی تز مذکور و متابعین ایرانیش است.
نیز نباید فراموش کرد که اتفاقأ همچنانکه بعضی از سیاهپوستان آمریکا و اروپا حوزۀ مبارزات خویش برعلیه تبعیض نژادی را که در عرف اروپایی ترور نامیده می شد، به آفریقای جنوبی انتقال دادند. بعضی گروه های اسلامی نیز به زعم خویش در پی انتقال حوزۀ ترور از خاورمیانه به اروپا هستند. تروری که اینک وسیلۀ خود اروپائیان تطهیر شده و "جنگ نامتقارن" نامیده می شود. انتقال حوزۀ ترور یا مبارزه (بسته به زاویۀ دید) از اروپا به خاورمیانه و یا بالعکس را حتی در متن ترور یا مبارزات یهودیان برای ایجاد دولت اسرائیل و یا گروه های فلسطینی برای ایجاد فلسطین نیز می توان ملاحظه کرد. لذا برخلاف نظرات طرفدار استثناء، ارزیابی منطقی قادر به تشخیص هیچ تفاوت کیفی و اساسی "عقیدتی" میان مبارزات یا ترور گروه های افراطی غیر مسلمان و مسلمان نیست.
همچنانکه ترورهای مشهور گروه های چپ افراطی و کاملأ سکولار فلسطینی در اروپای اواخر قرن بیستم بروشنی نافی جنبۀ صرفأ اسلامی ترور ناشی از خاورمیانه بر علیه کشورهای اروپایی است. لذا مساعی مولفین غربی و غربگرا در جعل ارتباط انحصاری ترور با اسلام در سیطرۀ فراموشی تاریخی حاکم بر بینش و اندیشۀ «مِین استریم» در غرب، چون برنامه ای از پیش طرحریزی شده برای تطهیر سیاست غرب از کوته بینی و اشتباهات دائمی آنست. همان سیاستی که تا سالهای اخیر به نصّ فرزانگان غربی نیز توام با ترور دولتی آمریکای شمالی، ناتو و فرانسه از ویتنام تا الجزایر، افغانستان و عراق تا لیبی و سوریه بوده است. و کوته بینی ای که ناشی از تمرکز نگاه غرب به جهت منافع موقت و عملکرد برنامه ریزی نشده برای تامین این منافع موقت است. ترور دولتی که مولد ترورهای اخیر است. لذا شایسته تر است که جدال کنونی غرب با داعش بجای «جنگ نامتقارن» همان «ترور نامتقارن» نامیده شود، که عدم تقارنش در «دولتی» بودن ترورهای سابق و اخیر کشورهای غربی در خاورمیانه و آفریقا، و «غیر دولتی» شمرده شدن ترورهای اخیر داعش در اروپا و آمریکای شمالی نهفته است.
یاد آوری می کنم که همین انتقال حوزه در مورد بحث یا جنگ سیاسی نیز، اگر که برنهاد کلاوزه ویتچ را دال بر "جنگ ادامۀ سیاست است ..." بپذیریم، قابل ملاحظه است. چنانکه «جریان عمدۀ» مولفین غربی سعی در انتقال بحث ترور داعش از جنبه های عمومی و اساسی یا سیاسی ـ اقتصادی و ریشه های تاریخی مسئله به جنبه های "خصوصی" و عقیدتی و "اخلاقی" (مخالفت با طرز زندگی و آزادی های غربی) دارند. انگاری بمب های کاتولیک ها و پروتستانها در ایرلند دهه های پیشتر "طرز زندگی" های یکدیگر را هدف قرار نمی دادند. و بمب های گروه های چپ طرفدار فلسطینی ها دهۀ هشتاد در کافه های پاریس منفجر نمی شدند . ایجاد این میدان جنگ "عقیدتی" جنبی در جوار میدان بحث اصلی سیاسی، سعی در انحراف نظر از علل اساسی و اصلی ترور داعش دارد، که تنها با شناخت آنها می توان راه حلی اساسی برای خاموشی ترور یافت. راه حلی اساسی که البته به ضرر منافع اقتصادی ـ سیاسی ناتو و فرانسه خواهد بود. بدون رعایت حقوق ساکنان خاورمیانه و چشم پوشی از منافع استعماری و استثماری غرب، و بدون حل مسئلۀ فلسطین و تنشهای خاورمیانه، منافع غرب و ناتو در منطقه بخشی از مشکل خاورمیانه بنظر می رسد.
کمااینکه متخصصین غربی نیز تشدید مضاعف شرایط زندگی طبقات محروم خاورمیانه را در سایۀ تشدید بربریت نئولیبرالیستی غرب در دهه های اخیر، علت تشدید بحران های این منطقه دیده اند. در حالیکه بدون زمینۀ نابرابری های مضاعف و تبعیض حمایت شده از سوی غرب در منطقه، فرضأ تبلیغ "مخالفت با زندگی غربی" جذابیت چندانی برای کسی نخواهد داشت.
در پاسخ کسانی که ساده ترین جواب به سئوال "چرا ترور" را با "مخالفت تروریست ها با تمدن غربی" انتخاب می کنند، می توان به دو نظر اشاره کرد. نظر اول را سالها پیش امه سه زر نویسنده و مبارز آفریقایی ابراز کرده است. او معتقد بود که "تمدنی که (نظیر تمدن غربی در مورد استعمار سابق و منافع اقتصادی فعلی اش) در حل مسائل خویش در ماند، تمدنی بیمار است".
و یا اینکه: "استعمارگر، که صرفأ برای آسودگی روان خویش، انسانهای دیگر حیوان را می بیند، این استعمارگر در عمل بجایی می رسد، که خود به یک حیوان تبدیل شود... به من از پیشرفت و امراض شفا یافته حکایت می کنند. من اما از فرهنگ های پایمال شده، ... از هزاران انسان قربانی شده سخن می گویم. ... من از میلیونها انسان سخن می گویم که به آنها ترس و لرز، تعظیم و ناامیدی ... تزریق شده است" (1).
و باز اینکه: "... می ارزد که به این انسان موقر، این شهروند مسیحی قرن بیستم گفته شود، که در او هیتلری زندگی می کند، که هیتلر شیطان اوست، که او با سرزنش هیتلر اساسأ به ضعف منطق اش اعتراف می کند. چون که او در واقع نه اینکه ذات جنایت، جنایت نسبت به انسان و تحقیر انسان را بر هیتلر نه بخشد، بلکه تنها جنایت بر علیه انسان سفید پوست و تحقیر سفید پوست را، و استعمال روشهای استعماری در اروپا را (بر هیتلر نمی بخشد). روشهایی که تاکنون تنها نسبت به اعراب الجزایر، «کولی های» هندی و سیاهان آفریقا اعمال شده بود" (1).
اروپائیان و ایرانیان اروپایی مسلک پیش از جوابهای موقت به معضل داعش و های و هوی به طرفداری از تمدن اروپایی باید به این مسائل پاسخ دهند. چون خوش آمدن این تمدن "بیمار" بر ما، تاثیری در حقانیت نظر امه سه زر نخواهد داشت.
نظر دوم اینست که تمدن های خاورمیانه و خصوصأ تمدن بین النهرین (عراق) بسیار قدیمتر و اساسی تر و منشاء تمدن معاصر غربی هستند، اما کسی در غرب اهمیتی کنونی (!) برای آنها قائل نیست و بواسطۀ تمرکز توجه به تمدن معاصر غرب بعنوان تنها تمدن معاصر، ما نیز عملأ به مخالفت با تمدن های قدیم خاورمیانه برخاسته ایم. رفتار سربازان آمریکا و انگلیس در جنگ عراق چه با مردم و چه با نمادهای تاریخی تمدن قدیم عراق، گویای این حقیقت و کور دلی غرب نسبت به جامعه و فرهنگ خاورمیانه است. کوردلی ای که ناشی از پذیرش تمدن "بیمار" غربی بعنوان تنها تمدن جهانی معاصر از سوی همۀ ماهاست.
به عین دیگر موارد مطرح شده در تز مذکور، مورد ویتنامی ها هم حاکی از تقسیم تاریخ و جغرافیا به دلخواه و فراموشی تاریخ اخیر در ذهن طراحان این تز است، تاریخی که سرانجام منجر به اتحاد ویتنام بعد از تقسیم مستعمراتی آن وسیلۀ فرانسویان و میراث خواران آمریکایی آنها شد. کمااینکه اتحاد ویتنام و پایان استعمار فرانسوی ـ آمریکایی این سرزمین از بطن سازمان «ویتکنگ» بر آمده است که در دنیای غرب تمام و کمال بعنوان "سازمان تروریستی" شناخته شده بود. همچنانکه در شرایط آنعصر امکانات و ضرورت انتقال "ترور" ویتکنگ از ویتنام به اروپا میسر نبود، لذا "ترور ویتکنگ" محدود به ویتنام جنوبی و همسایگانش ماند.
اما اگر سخن از ویتنامی های "سفید" ساکن فرانسه یا آمریکاست، اکثر آنان از کسانی بودند که نظیر روسهای سفید یا چینی های ضد کمونیست، با کمک دول غرب و خصوصأ فرانسه و آمریکای شمالی بعنوان همکاران سابق آمریکا و فرانسه به این کشورها آمدند و در صورت ماندن در ویتنام، بعنوان حامیان قدرتها استعماری، سرنوشت بسیار بدتری در انتظارشان می بود. کمااینکه ویتنامی های ساکن اروپا و آمریکا بعنوان مهاجرین سیاسی مخالف دولت ویتنام و به جهت فرار از مرگ و عسرت در کشورخودشان، در "زندگی اروپایی" شان حامل ذهنیت تاریخی و سیاسی متفاوتی نسبت به مسلمانان مستعمرات فرانسه در رابطه با سرزمین و تاریخ خودشان بوده اند. و لذا نه راغب به اندیشه های افراطی شده و نه از این طریق نیازی برای روی آوردن به "ترور" بعنوان وسیله ای برعلیه تبعیضات زندگی در کشور استعماری احساس نکرده اند. یعنی علل تفاوت رفتار اجتماعی انسان ها برخاسته از شرایط مادی زندگی اجتماعی آنهاست و نه تخیلات دینی ممکن آنها!
لذا باز برای توضیح مسئله یاد آوری می کنم که سیاهپوستان مستعمرات آفریقا و ویتنامی های مبارز با استعمار برخلاف داعش و گروه های افراطی اسلامی سیاهکار فاقد منابع مالی کلان عرب و منابع فنی و کمک های لژیستیکی کشورهایی نظیر آمریکای شمالی (در ابتدای امر) و ارتش ترکیه تا این اواخر بودند. چندانکه در فقدان این منابع کلان، داعش قادر به تحکیم موضع خویش و انتقال ترور از خاورمیانه به اروپا نمی بود.
کمااینکه در بخش پیشین مقاله به مقالاتی از سیمور هرش بعنوان یکی از ناظران قابل اعتماد غربی اشاره کردم، که در آنها از انتقال سلاح های به غنیمت گرفته شده وسیلۀ گروه های نظامی آمریکا در لیبی بعد از قذافی، به مدیریت کنسولگری آمریکا در بنغازی و کمک مستقیم
ادارۀ جاسوسی ارتش ترکیه به گروه های افراطی ضد دولتی سوری نظیر النصره خبر داده است. گروه هایی که بعدها بعضأ تبدیل و برخی جبرأ در داعش (دولت اسلامی عراق و شام) ادغام شدند. در ادامۀ همین تنش های مربوط به کنترل گروه های ضد دولتی سوریه
وسیلۀ دولت آمریکا بود که کنسول و ماموران آمریکا در بنغازی کشته شدند (2).
این منابع کلان عربی ـ آمریکایی ـ ترکیه ای داعش که با فروش نفت چپاول شده در عراق و سوریه وسیلۀ داعش به خریداران "غیر دولتی" در ترکیه و نیز همکاری های گوناگون دولت ترکیه با داعش تحت نظارت دولت آمریکا و ناتو تا مداوای تروریست های داعش در بیمارستانهای ترکیه تقویت شدند. به نص ناظران بی طرف غربی این همکاری های تروریستی ناتو با ترکیه درجهت "سرنگونی رژیم اسد" توجیه می شدند. این موارد امکاناتی بودند که در مجموع داعش را قادر به تحکیم نسبی وضع و امکان بسط و انتقال ترور از خاورمیانه به اروپا ساخت. لذا ترور داعش در اروپا در واقع ادامۀ ترور داعش در خاورمیانه است. کمااینکه بعضی از ناظران اروپایی علت تشدید ترور داعش در اروپا را تضعیف نسبی کنونی داعش در خاورمیانه و سعی داعش در بسط میدان "جنگ" به اروپا برای تقویت خویش وسیلۀ تشکیلات و افراد مردّد در منطقه و اروپا می بینند. از اینرو نمی توان تفاوتی میان ترور داعش در خاورمیانه و اروپا و غرب قائل شد، مگر که غربی و شرقی ساکن غرب خودرا نژادپرستانه تافتۀ جدا بافته ای قلمداد کند. تصوری غلط که مشمول نظر بالای امه سه زر خواهد شد.
برای اینکه روشن شود که نظر امه سه زر هنوز شامل مردم فرانسه بعنوان "پیشرفته ترین" و پرمدعا ترین دموکراسی اروپایی است، یادآوری مورد زیر برای اثبات طرز فکر مستعمراتی فرانسویان در قرن بیست و یکم برای کسانی که به طرز فکر و طرز زندگی فرانسوی معتقدند لازم بنظر می رسد.
به زبان امه سه زر: می ارزد که خطاب به ایرانیان موقر فرانکوفیل، این شهروندان معتقد به فرانسه گفته شود، که «مجلس ملی» منتخب مردم فرانسه در سال 2005 قانونی را تصویب کرده است که نژاد پرستی و استعمار فرانسه در آفریقا را توجیه می کند (3). در حالیکه هیچ ایرانی مقیم فرانسه ای که بعد از ترورهای فاجعه آمیز امسال در پاریس با رشادت تمام به دعوی آزادی و انسانیت برخواستند، به آن اعتراض نکرد. هرچند که بعد از آبروریزی جهانی، دولت مجبور به تغییر مواردی از این قانون استعماری نژادپرستانۀ قرن بیست و یکم شد، اما نفس تصویب آن وسیلۀ مجلس عمومی فرانسه در سال 2005 نشان می دهد که طرز فکر جامعه ای که نمایندگانش چنین قانونی را در سال 2005 تصویب کنند، چون قادر به پذیرش ارزش انسانهای دیگر نیست، لذا طرزی دور از انسانیت بوده و نمی تواند مورد تایید انسانها قرار گیرد. قانونی که جامعۀ فرانسه برای توجیه طرز فکر و زندگی فرانسوی که از یکسو ذاتأ متکی بر استعمار و از سوی دیگر ظاهرأ معتقد به دموکراسی است، نیازمند آنست. جامعه ای که برای دوام طرز زندگیش نیازمند دوام استعمار و استثمار مستعمرات خویش است (4)؛ حتی اگر که این زندگی به قیمت "ترور دولتی" اخیر در خاورمیانه و آفریقا تمام شود که موجد زمینۀ ترور داعش در فرانسه است.
لازم به توضیح نیست که جامعه ای با چنین طرز زندگی و فکری نظیر بسیاری از جوامع اروپا، آمریکا و خاورمیانه قبل از موعظه برای دیگران، خود نیاز به تمرین انسانیت دارد.
بابت آگاهی طرفداران چشم و گوش بستۀ "طرز زندگی اروپایی" که نمک خور غرب شده اند، و عوارض داخلی و خارجی عملکردهای تاریخی را به "مخالفت با آزادی های زندگی" تقلیل می دهند، یادآوری می کنم که تاریخ را نمی شود برید و دور انداخت، چون در تجسم جغرافیایی اش همواره حاظر و موثر است. جامعه ای که نظیر جامعۀ فرانسوی به عادت استعماری و نژادپرستی به جوامع دیگر به چشم تحقیر بنگرد و برای تامین شرایط زندگی خود جوامع فقیر را وادار به پرداختن مالیات های کلان مستعمراتی کند (4)، حقارت خود را رقم زده است. از اینرو نمی توان از زاویۀ دید خاص چنین جامعه ای به مشکلات خود ساخته و عملکردهای فاجعه بر انگیز آن در داخل و خارج از جامعۀ فرانسه نگریست. نگاه از این زاویۀ محدود و مخبط که خبط هایش در تاریخ قدیم و جدید آن مکررند، دستکم به تبع خصایصی که مولد تکرار این خبطها بوده اند، نگاهی مخبط خواهد بود.
لذا در نهایت استدلال به این نظر می رسیم که برخلاف نظر طرفداران "تئوری توطئۀ: همه چیز زیر سر اسلام است"، همچنانکه نوشتم:
ارتباط سیاه اسلام با ترور نظیر ارتباط سیاه هر جریان اجتماعی، دینی و یا سیاسی دیگر با ترور است. این رابطه منفی هیچ تفاوت عقیدتی (!) با رابطۀ منفی مسحیت، یهودیت یا تفاوت عقیدتی با جریانهای راست و چپ افراطی با ترور ندارد. در مورد این ارتباط تنها زمانی می توان بطور منطقی نوشت که آنرا نه بعنوان استثناء بلکه در مقایسه با موارد عقیدتی دیگر ارزیابی کرد. تا زمینه و برآمدن آن بدرستی و نه از دید سطحی اسلاموفوبی روشن شده و بتوان بدرستی و اساسأ با آن مقابله کرد. چون ضدیت سطحی با یک پدیده به عکس تصورات عامیانه می تواند بواسطۀ ساختار غیر خطی پدیده ها به تقویت آن منجر شود.
حواشی و توضیحات:
(1) Aimé Césaire: Über den Kolonialismus, Berlin, 1968; Wagenbach; S. 21 – 23, 12.
(2) Seymour M. Hersh, „Rote Linie, Rattenlinie“:
https://www.lettre.de/beitrag/hersh-seymour-m_rote-linie-rattenlinie
(3) JORF n°0046 du 24 février 2005 page 3128
texte n° 2
LOI
Loi n° 2005-158 du 23 février 2005 portant reconnaissance de la Nation et contribution nationale en faveur des Français rapatriés
NOR: DEFX0300218L
ELI: http://www.legifrance.gouv.fr/eli/loi/2005/2/23/DEFX0300218L/jo/texte
Alias: http://www.legifrance.gouv.fr/eli/loi/2005/2/23/2005-158/jo/texte
The 23 February 2005 French law on colonialism was an act passed by the National Assembly, which imposed on high-school (lycée) teachers a requirement to teach the "positive values" of colonialism to their students (Article 4, Paragraph 2). The law, particularly the aforementioned paragraph and Articles 1 and 13, created a public uproar and drew massive opposition from the left, and Article 4, Paragraph 2 was repealed by president Jacques Chirac (UMP) at the beginning of 2006, after accusations of historical revisionism from various teachers and historians, including Pierre Vidal-Naquet, Claude Liauzu, Olivier Le Cour Grandmaison and Benjamin Stora. Its Article 13 was also criticized as it supported former Organisation armée secrète (OAS) militants.
(4) „Frankreich kann seinen Status nur mit Ausbeutung der ehemaligen Kolonie halten, „Deutsche Wirtschafts Nachrichten“, Veröffentlicht: 15.03.15 01:12 Uhr.
ـ "فرانسه می تواند موقعیت خودرا تنها با استثمار مستعمرات سابق خود حفظ کند"،
2015.03.15 01:12«اخبار اقتصادی آلمان»، منتشر شده در تاریخ:
ـ از متن مقاله: "بنظر ژاک شیراک در سال 2008 ، فرانسه بدون آفریقا ("و مالیاتهایی قریب 440 میلیارد یورو که فرانسه در 60 سال اخیر از مستعمراتش گرفته است") به سطح یک کشور جهان سومی نزول خواهد کرد".
- „Der französische Staat kassierte in den letzten 60 Jahren von seinen ehemaligen Kolonien in Afrika rund 440 Milliarden €uro an Steuern.“
- „Schon der ehemalige französische Präsident Jacques Chirac sagte im März 2008: „Ohne Afrika würde Frankreich in den Rang eines Drittweltlandes abrutschen.““