این عنوان يك فيلم زيباست از كشور اوروگوئه در آمريكاى لاتين كه همين هفت هشت سال پيش در بسيارى از جشنوارههاى سينمائى درخشيد. اخيرا در دو ليست متفاوت در سايتهاى اختصاصى سينما در مورد سينماى غنى آمريكاى لاتين، با دو ليست روبرو شدم: يكى شامل ٥٠ فيلم برتر اين سينما، و ديگرى شامل ١٥ فيلم سينماى آمريكاى لاتين در قرن جارى، يعنى از سال ٢٠٠٠ تا امروز.
بسيارى از فيلمهاى برگزيده در اين دو ليست را قبلا ديده بودم و تعدادى را هم همين روزها ديدهام و مشغول ديدن باقى آنها نيز هستم. گرچه لزوما سليقه شخصى من دقيقا منطبق با فیلمهای منتخب در اين دو ليست نيست ولى نزديكى بسيارى با آنان دارد. از اين رو تا علاقمندان فارسىزبانِ سينماى آن خطهى وسيع را بىنصيب نگذارم فكر كردم ليست فيلمهاى مورد نظر خودم را، يك به يك البته، ارائه دهم، و تا جائى كه ممكن باشد از ساختار سينمائى، چهارچوبِ قصه، و فضاى تصويرى آنها بنويسم.
و براى شروع، فيلمى را مناسبتر از "مستراح پاپ" به كارگردانى مشترك "سزار شارلونه"، و "انريكه فرناندز"، محصول اوروگوئه نديدم.
آشنائى مختصر با جغرافياى اين كشور كوچك سه ميليونى كه در محاصرهى دو كشور بسیار بزرگ قاره آمريكاى لاتين، برزيل و آرژانتين قرار دارد براى درك موضوع اين فيلم ضرورى است. ماجرا در يك شهرك كوچك در نزديكى مرز اروگوئه با برزيل اتفاق مىافتد؛ شهركى به نام "ملو". گرچه فيلم محصول سال ٢٠٠٦ است ولى قصهى ماجرا به سال ١٩٨٨ برمىگردد كه قرار بود پاپ ژان پل دوم، رهبر كاتوليكهاى جهان، در تور آمريكاى لاتين در این شهرك نیز مراسمى برگزار كند.
زندگى اغلب مردم فقير اين شهرك از طريق قاچاق محصولات برزيلى به اوروگوئه مىگذرد. اين قاچاقچيان فقير با دوچرخه كيلومترها مىپيمايند تا وسائل و مايحتاج مورد نياز روزمره مردم را به شهرشان قاچاق كنند. ماموران مرزى هم كارى جز سركيسه كردن آنان، یا سنگ کردن کاسبی کوچکشان ندارند. قصهى به تله افتادن يا فرار اين قاچاقچيان بينوا از دست ماموران مرزی در آغاز فیلم به زيبائى ترسيم شده است؛ سه قاچاقچی سوار بر دوچرخههای لکنته، خسته و ازنفسافتاده به سرحدی که تنها با یک پرچم و یک اتاقک فکسنی علامتگذاری شده میرسند و با دیدن ماموری که گوش به زنگ آنجا نشسته تصمیم میگیرند از کوره راههای میان مزارع که عبور از آن جان سگ میخواهد پاسگاه مرزی را دور بزنند و به هر بدبختی شده کالای ناچیزشان را به شهرک برسانند...
قصه اصلى اما وقتى آغاز مىشود كه خبر برنامهریزی برای استقبال از پاپ که قرار است به شهرك "ملو" بیاید پخش میشود و مردم این شهرک تبليغات تلويزيون را باور مىكنند كه هزاران ثروتمند برزيلى به شوق ديدار پاپ به "ملو" خواهند آمد تا در مراسم مذهبى شركت كنند. مردم فقير شهر هر يك به فكر بهرهبردارى اقتصادى از اين حادثهى استثنائى که به معجره میماند برمىآيند؛ يكى وسائلش را مىفروشد تا پولى براى خريد صدها سوسيس فراهم كند كه در روز موعود به زائران پاپ بفروشد؛ يكى صدها بادكنك باد مىكند تا به عنوان سوغاتى به آنان عرضه كند؛ يكى یک خروار نان شيرينى مىپزد؛ يكى در خيابان بساط باربكيو علم مىكند و... و قهرمان قصه، "بتو"، فكر بكرى به سرش مىزند: ساختن مستراحى در حياط خانهاش تا ثروتمندان برزيلى كه در پايان مراسم از خوردن فراوان سوسيس و كباب و شيرينى نياز به سبك كردن شكمشان دارند در مقابل پرداخت پول از آن استفاده كنند!
"بتو" همسرى دارد كه به دليل اعتقادات مذهبى از اينكه شوهرش از اين حادثهى روحانى خيال پول درآوردن دارد ناراحت است ولى بعد با اصرار و فشار بیش از حد شوهرش قانع مىشود، و حتى پولى را كه براى ادامه تحصيل دختر نوجوانشان ذخيره كرده را هم به شوهرش مىسپارد و هر سه دست به دست هم مىدهند تا اين فكر بكر به نتيجه برسد. (این را هم باید بگویم که داشتن توالت خانگی در روستاها و شهرکهای فقرزدهی بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین معمول نیست. هر چالهای در پشت حیاط خانه با آویختن پردهای کوتاه میتواند به مستراح بدل شود.)
"بتو" به هر جانكندنى هست با قرض و قولهى فراوان بالاخره مستراحى با سنگ و آجر در حياط مىسازد و یک کاسهی توالت فرنگی نونوار در آن نصب میکند. او حتى با همسر و فرزندش تمرينات لازمه را انجام مىدهند كه چه كسى افرادى را كه در صف توالت مىايستند يكی يكى به درون بفرستد، و چه كسى كاغذ توالت به آنها بدهد، و چه كسى وقت نگهدارد كه هر كس چه مدت از مستراح استفاده كرده که متناسب با آن پولش را بپردازد!
حالا برآورد تلويزيون از استقبال بازديدكنندگان به دويست هزار نفر مىرسد و روز معجزه برای اهالی "ملو" نزدیک است. در روز موعود اما یک بیستم این تعداد هم به مراسم نمیآیند و آمار واقعی به هشت هزارنفر هم نمیرسد!
در صحنهاى تكان دهنده "بتو" در ميان زائران مىدود و مصرانه از آنان مىخواهد به خودشان فشار نياورند و بيايند از مستراح او استقاده كنند!
شب پس از ديدار پاپ، سورچرانى بزرگ در شهر "ملو" برپاست. سگ ها و گربه ها، گاوها و خوكهاى گرسنه به مهمانى سوسيسها و كبابهاى باد كرده روى دستِ خوشباوران، دعوت دارند!
◊
ساختار سينمائى فيلم شباهتى آگاهانه به فيلمهاى مستند دارد؛ دوربين روى دست، حركت مداوم دوربين در تعقيب و گريزها؛ بهرهبردارى از طبيعتِ بكر روستائى، تماما به زيبائى در خدمت پيشبرد داستانند. بازىهاى بسيار روان، اغلب توسط بازيگران غيرحرفهاى، آدم را به ياد فيلمهاى زيبا و خوشساخت خودمان مىاندازد.
و مهمتر از همه اينكه فيلم سرشار از طنزهاى تلخ در مورد فقر است. برخلاف تصورى كه ممكن است از عنوان آن برآيد، فيلم ابدا رنگ و بوى ضدمذهبى ندارد بلكه از اين ماجراى واقعى براى نشان دادن جلوههاى دردناك فقر بهره برده است. اگر بخواهم به ظرافتهاى تصويرى و كاراكترى فيلم بيش از اين بپردازم سخن به درازا خواهد كشيد. فقط به صحنه پايانى فيلم اشاره مىكنم كه "بتو" به مستراحى كه ساخته مىرود در حالى كه همسر و دخترش در حياط منتظر اويند. دختر نياز به مستراح دارد ولى هر چه پدرش را صدا مىزند نتيجه نمىدهد تا آن كه پدر بالاخره با خوشحالى از درون مستراح فرياد مىزند:
"فكر بكرى به ذهنم رسيده!"
◊
تا حال و هواى تصويرى فيلم را ببينيد آنونس فيلم را در اينجا مىآورم:
و اين هم لينك به فيلم كامل براى كسانى كه به زبان اسپانيائى آشنائى دارند.