logo





حضور تاریخ در امروز

پنجشنبه ۵ آذر ۱۳۹۴ - ۲۶ نوامبر ۲۰۱۵

ف. آگاه

زمان مقوله ای ذهنی است که بشر به عادت تساهل قدیم برای فهم ساده تر تحول مکانی اندیشیده است. به تبع همین تساهل عادی است که علم نیز قواعدی برای سنجش زمان خلق کرده است. لذا باوجود اینکه بیش از یک قرن است که علم به تاسی از نظریۀ نسبیت مجبور به اذعان نادرستی «مسئلۀ همزمانی» و یعنی وابستگی سنجش زمان به دستگاه مختصات یا ناظر های متفاوت شده است، با این حال عادت بشری چنان سخت جان است که زمان برای بشر معاصر هنوز مقوله ای "واقعی" به شمار می رود. در حالیکه وابستگی هر کمیتی به دستگاه مختصات معادل شبه وجود آن از منظر مختصاتی خاص و یعنی عدم وجود علمی آن محسوب می شود. لذا همچنانکه سنجش زمان همواره وسیلۀ مقیاس های مکانی صورت می گیرد، تاریخ نیز نمی تواند بیش از روایت روابط تحولات در مکانهای مختلف محسوب شود. اما از آنجاییکه تحولات دائمی بوده و مکانها مستمرند، حظور تاریخ به نمایندگی جغرافیا در زمان ذهنی گذشته، حال و آینده نیز مسلم است.

در همین روال، ذهنیت زمان و تاریخ منوط به درک ذهنی زمان و تاثیرات تاریخ بر ذهن است. از اینرو ذهنیت غربی خجل از عملکرد تاریخی و معاصرش که شامل استعمار تا نژادپرستی، فاشیسم تا نازیسم و بربریت عملکرد های خارجی اروپا و آمریکای شمالی تا به امروز است، سعی در فراموشی تاریخ و ضد تاریخیگری می کند. درحالیکه نگرش شرقی حداقل برای آموزش از خطاهای تاریخی اش و تفهیم علل خارجی عقب ماندگی اش نسبت به غرب؛ سعی در برخواندن تاریخ جغرافیایی دارد تا از سر نژادپرستی، ذاتأ عقب مانده قلمداد نشود. لذا خاطرۀ تاریخی شرق چه برای خویش و چه برای دیگری که غرب باشد، خاطره ای منفی بشمار می رود. این بینش از آنجایی منطقی بنظر می رسد که در غیاب زمان و واقعیت تحولات مکانی، توجه به تاریخ بعنوان تحولات جغرافیایی می تواند غرب را نیز متوجه خطاهای دائمی عملکردش بکند.

از اینروست که ملاحظۀ مسائل امروز نظیر فاجعۀ داعش در خاورمیانه بدون ملاحظۀ تاریخ اخیر این ناحیه ذهنیتی است غربی که بر ذهن بسیاری از شرقیان ساکن غرب نیز سنگینی می کند. ذهنیتی که هم مولد خطاهای عمدی و اشتباهات دائمی غرب در عملکرد منطقه ای اش بوده و هم مشابه تقسیم ابلهانۀ جرج بوش صغیر عالم به محور الهی و شیطانی، فجایع اخیر اروپا را به خشونت دینی اسلام و مخالفت با مواهب زندگی (خصوصأ غربی) تقلیل می دهد.

متخصصین غربی چون سیمور هرش، گورویدال و نوآم چومسکی نظیر محققین شرقی تراژدی خاورمیانه و فاجعه های اخیر اروپا را ناشی از تناقضات درونی "دموکراسی" های سرمایه سالار، سوابق و عادات مستعمراتی آنها، متاثر از بینش موقت، فاقد مسئولیت و ضد تاریخی غرب نسبت به شرق و در این روال خصوصأ خطاهای جبران ناپذیر سیاست آمریکای شمالی و ناتو در خاورمیانه از افغانستان تا عراق، لیبی و سوریه می بینند. که برای تامین منافع وحشیانه خود و تحکیم سیاست کوته بین خویش به «بهانه های دروغین» ساختار نا استوار خاورمیانه را تخریب کرده اند. ساختاری که متکی بر مرزهای مصنوعی معماری کوته بین انگلیسی ـ فرانسوی خاورمیانۀ بعد از جنگ اول بود، که در سایۀ ایجاد مصنوعی دولت اسرائیل تحت سیاست کوته بین تر انگلیسی ـ آمریکایی نا استوارتر شد. آنان تراژدی داعش را در مرحلۀ اول متاثر از سیاست حمایت بیدریغ آمریکای شمالی از ارتجاع عربستان، کمکهای ناتو با همکاری ترکیه برای ایجاد آلترناتیو افراطی سنّی در برابر افراطیون شیعه در لبنان در رابطه با مشکل اسرائیل و کورچشمی غرب بواسطۀ منافع نفتی و سیاسی اش در منطقه دیده اند.

تحت این سیاست کوته بین دائمی و سیادت طولانی ناتو در خاورمیانه است که عوامل منطقه ای فاجعۀ ایجاد داعش همچون انعکاس و عکس العمل نسبت به سیاست مخبط آمریکای شمالی، عواملی موقت در مرحلۀ دوم تاثیرات بنظر می رسند که چون بر طبق سیاست ناتو قابل تغییر اند، لذا نمی توانند عوامل اساسی ایجاد فاجعۀ داعش بوده باشند: نظیر نقش لیبی قبل و بعد از قذافی (بواسطۀ دخالت ناتو) که اولأ نشان از نقش فرعی عوامل محلی در وضعیت منطقه دارد، و ثانیأ به تقویت نظامی و تسلیحاتی داعش و گروه های افراطی مشابه نظیر النصره منجر شده است. و یا نقش سیاست مخبط حکومت سوریه در دهه های اخیر که از حمایت سابق گروه های افراطی سنّی به نفع منافع کوتاه مدت خویش تا سرکوبی وحشیانۀ شهروندانش ادامه داشته است. نقشی که باوجود تاثیرش بر تقویت داعش نقشی جنبی در برابر نقش مستقیم و غیر مستقیم آمریکای شمالی توام با عربستان سعودی و قطر محسوب می شود. یعنی توجه منطقی به تاریخ اتفاقأ در تعیین وزنه های سیاست آمریکای شمالی (ناتو) و قدرت های فاسد و مستبد منطقه ای از عربستان تا رژیم شیعه عراق، و رژیم های سوریه و ترکیه در این فجایع منطقه ای و اروپایی ضروری است؛ تا ارزیابی این فجایع را به سطح احساسات روزانه و دور میزی تقلیل ندهد.

همچنانکه یاد آوری شد، این گونه ارزیابی های سطحی متداول مخصوص شرقیان غرب گرا نبوده بلکه تکرار نظرات بسیار سطحی بعضی مولفین اروپایی بشمار می رود. لذا تذکر این نکته برای مدافعین نوشته های متداول ضد اسلامی که "تنها قادر به دیدن نوک بینی شان" و لذا صرفأ فجایع اروپای غربی و آمریکای شمالی هستند، ضروری است: که بیشترین قربانیان داعش را مسلمانان عراق و سوریه تشکیل می دهند که زندگیشان کم اهمیت تر از زندگی اهالی پاریس نمی تواند به حساب آید. همچنانکه دیده نشد کسی در بارۀ فاجعه های دیگر داعش در روزهای اخیر که موجب کشتار بسیاری از اهالی لبنان در بیروت و مسافران هواپیمای روسی شد، بنویسد. اما عالمی به گروگان قلم و عَلَم گرفته می شود، وقتی که کسی در پاریس یا اروپا و آمریکا کشته شود.

در این روال ضد تاریخی و ضد جغرافیایی ساکنان غرب است که بعضی مولفین دست راستی شناخته شده نظیر آلان پوزنر که با وجود "چپ گرایی" ژورنالیسم را در نشریۀ مرتجع «دی ولت» آلمان یادگرفته است، با تساهل ژورنالیستی در ذهن مخبط خود چند تز تحت عنوان "پنج دروغ که آنها در بارۀ پاریس حکایت می کنند" طرح کرده و سپس با پاسخگویی کودکانه به تز های خود (!)، سعی در ایجاد این توهم دارد که پاسخ های سطحی وی بیان حقایق مطلق فاجعۀ اخیرند (1).

ارزیابی این نمایش کوچه بازاری برای تشخیص سطح نظرات متداول در بارۀ فاجعۀ پاریس مفید است. پاسخ دروغین پوزنر به "دروغ اول آنها، که این ترور ضمنأ نتیجۀ تبعیض و محرومیت مسلمین در فرانسه است"، اینست که "... مثلأ یهودیان قرنها در اروپا مورد تعقیب بودند، اما آنها به ترور روی نیاوردند" مولف که تحت تاثیر ضد تاریخی گری آلمانی های دست راستی از فرط خود پسندی مفرط به فراموشی تاریخی مبتلاست، فرامش کرده است که نه تنها بخش مهمی از آنارشیست های تروریست قرن نوزده و بیست را یهودیان چپ گرا تشکیل می دادند. بلکه دولت اسرائیل از بطن تشکیلات تروریستی دست راستی و دست چپی یهودی همین دوران بوجود آمده است. همچنانکه نیمه دولت فلسطینی کنونی نیز از بطن «گروه الفتح» ایجاد شده است که نشان از مظالم طولانی رفته بر اهالی فلسطین داشت. این خطای آشکار آقای پوزنر نشان میدهد که اولأ مولفین دست راستی غرب گرا و ضد اسلامی هستند و ثانیأ ضد تاریخیگری شان مانع از این است که واقعیات تاریخ را ببینند. او فراموش کرده است که قبل از اسلامیون افراطی، مسیحیان ایرلند و انگلستان نیز دورانی طولانی تا دهه های اخیر با ترور سخن می گفتند.

جواب بلاهت آمیز پوزنر به آنچه که دروغ دوم یا "نفی ارتباط جهادیسم با اسلام" چنین است:

"... چرا نباید در بارۀ ارتباط اسلام و ترور سخن گفت؟ ...".

یاد آوری کردم که آقای پوزنر خودش می بُرَد و خودش می دوزد. لذا طبیعی است که نظیر مثل معروف منطقی که "برای هر سئوالی یک جواب سادۀ غلط موجود است"، جوابهای وی برای سئوالات غلطش، جوابهای غلط پیش پا افتاده ای از آب در آیند. کمااینکه کسی نافی ارتباط معمول دو مقوله در بطن روابط معمول ممکن مقولات متشابه نیست. بلکه متخصصین غربی و شرقی تنها نفی کنندۀ استثنائی شمردن ارتباط میان اسلام و ترور، نسبت به ارتباط ادیان، احزاب و پدیده های اجتماعی دیگر با ترور هستند.

ارتباط اسلام با ترور نظیر ارتباط هر جریان اجتماعی، دینی و یا سیاسی دیگر با ترور است. این رابطه هیچ تفاوت اساسی با ارتباط مسحیت، یهودیت یا مثلأ جریانهای راست و چپ افراطی با ترور ندارد. در مورد این ارتباط تنها زمانی می توان بطور منطقی و با مسئولیت نوشت که آنرا به درستی با موارد مشابه مقایسه کرد. تا زمینه و برآمدن آن بدرستی و نه از دید سطحی اسلاموفوبی روشن شود. تا بتوان بدرستی و اساسأ با داعش مقابله کرد و نظیر اسلاموفوب های سطحی غربی و شرقی در مقابل آن مثل خر در گل نماند.

بنظر محققین شرقی و متخصصین غربی نظیر بعضی از جامعه شناسان فرانسوی (2)، فجایع اخیر فرانسه و بلژیک ریشه در فجایع مستعمراتی این کشورها، ساختار نابسامان جوامع شهری آنها و روابط تحقیر آمیز و تبعیض آمیز شان با اهالی مستعمراتی ساکن فرانسه و بلژیک دارند. برای درک این مهم یاد آوری می کنم که کشور کنگو تا قبل از استقلاش طبق قانون "دموکراسی پیشرفتۀ" بلژیک ملک خصوصی (!) پادشاه بلژیک محسوب می شد. وفرانسه هنوز که هنوز است سالی بیش از چهارصد میلیارد یورو مالیات از مستعمراتش می گیرد (3). لذا مانع استقلال واقعی مستعمرات قدیمش از فرانسه می شود. اینکه شهیرترین دموکراسی های اروپایی چگونه مستمرات را بعنوان ملک خصوصی می توانند بپذیرند. و از ساکنان فقیر مستعمرات اینهمه مالیات می گیرند، مسئلۀ مهمی ایست که روشن کنندۀ ماهیت دموکراسی غربی، اگر نه برای طرفداران غربی و شرقی (ایرانی) آنها، بلکه برای ناظران بی طرف است. کمااینکه تاکید بر استعمار توام با تاکید بر دموکراسی و تبلیغ انسانیت روابط انسانی در اروپا دستکم نشان از مخدوش بودن انسانیت اروپایی حداقل نسبت به ساکنان مستعمراتی در اروپاست. تعمیم این نوع روابط و نگرش ضد انسانی مستعمراتی به ساکنان آفریقا و خاورمیانه و مخصوصأ به ساکنان مستعمراتی اروپاست که سبب گسست اجتماعی و گمراهی جوانان مستعمراتی خصوصأ در اروپای معاصر شده و به انحراف آنها بسوی تخیلات افراطی کمک می کند.

برای درک نقش فرعی اسلام در ساختار داعش مطالعۀ تحقیقات مفصل ناظران بیطرف غربی در مورد داعش و ارزیابی منطقی و تطبیقی آنها مهم است (4). این تحقیقات میدانی و تحلیلی نشان می دهند که ساختار اساسی داعش بعنوان قدرت منطقی ای در عراق و سوریه یک ساختار سیاسی ـ نظامی است که بوسیلۀ نظامیان و کادرهای اطلاعاتی سِکولار (!) حکومت بعثی، پس از اخراجشان از ارتش و حکومت عراق وسیلۀ آمریکای شمالی، طرح و اجرا شده است. لذا زمینۀ القاعده که در اوایل "داعش عراق" متکی بر آن بود، و نیز زمینۀ دینی داعش (منعکس در موضع افراطی سنّی داعش بر علیه شیعه و علوی ها)، نقش های فرعی در ساختار اصلی و مدیریت داعش داشته اند. اما حتی این جنبه نیز بیشتر ناشی از تربیت مدیران اصلی داعش (کادرهای یاد شده حکومت سکولار بعثی عراق) تحت شرایط عراق و سابقۀ شدت استبداد ضد شیعه (در برابر استبداد نسبت به سنّیان و کردهای عراق) است تا علائق دینی (؟) این کادرهای سکولار. کمااینکه نه تنها از دوسال پیش داعش مخالفت آشکار خودرا با القاعده ابراز کرده است، بلکه چه ناظران فرانسوی و چه متخصصین ادارۀ جنایی دولت آلمان نیز معترفند که داعش از اسلام بعنوان وسیله ای برای جذب جوانان ناراضی مسلمان و غیر مسلمان (!) مخصوصأ در اروپا بسوی داعش، یا چنانکه ناظران فرانسوی می گویند، بعنوان "کاغذ کادو" برای بسته بندی داعش و جذابیت آن نزد جوانان و یا توجیه "شرعی" خویش سوء استفاده می کند!

این سوء استفاده مشابه سوء استفادۀ آمریکای شمالی از کمربند سبز اسلامی بدور بلوک شوروی بنظر می رسد، که به جهت بلاهت اکثریت، منجر به تخریب خاورمیانه شد. اینگونه مطالعۀ تطبیقی می تواند به درک مکانیسم فاجعۀ خاورمیانه کمک کنند، که با قریب یک ملیون کشته و ملیونها بیخانمان، می بایستی مهمتر از تراژدی های تلویزیونی اروپا بنظر آیند.

باز برای درک جنبۀ فرعی نقش اسلام در ساختار اساسی داعش یاد آوری می کنم که نقش دینی "امام البغدادی" در تشکیلات داعش از ابتدای تشکل آن، وسیلۀ مدیران نظامی ـ سیاسی داعش بعنوان "نقشی (صرفأ) نمایشی" (5) ایجاد شده بود که در ابتدا حتی فاقد شخصیت انسانی بود! و بعدها نیز مدتی وسیلۀ افراد مختلف بازی (!) شد، تا سرانجام به "ابوبکر البغدادی" سپرده شود (4).

در همین روال مطالعۀ تطبیقی است که توجه به تاریخ اخیر خاورمیانه از افغانستان و عراق تا مصر در آفریقا نشان می دهد که تغییر رژیم های استبدادی سابق، آنچنانکه در مورد سورِیه بدنبالش هستند، استبداد و هرج و مرج های وحشی تری را بدنبال داشته است، که مولد "حکومت" های فاشیستی تر از نوع طالبان و داعش می شود. یعنی هر تغییر و تحولی منجر به بهتر شدن وضعیت نیست. همچنانکه ارزیابی کیفی تغییر رژیم ایران از استبداد قاجار به دیکتاتوری پهلوی، با توجه به عواقب آن منجر به نتیجۀ مطلقی نمی تواند باشد. لذا هرچند بدیهی است که دوام تحولات می تواند در آیندۀ دور منجر به بهبودی وضع بشود. اما با پذیرش این فرض (!) نمی توان آنچنانکه رایج است، با ارزیابی های موقت به تایید این یا آن موضع در منطقه پرداخت. بلکه به عکس ارزیابی ما تنها در صورتی قادر به حفظ جنبۀ منطقی موضوع خواهد شد، که از منظر طولانی ورای زمان های موقت به ارزیابی طولانی مدت یا "ماوراء زمانی" تحولات منطقه ای (و جهانی موثر در منطقه) به پردازیم. چون قواعد منطقی وابسته به زمان نیستند.

حواشی و توضیحات:


(1)http://starke-meinungen.de/blog/2015/11/19/fuenf-luegen-die-sie-uns-ueber-paris-erzaehlen/

( 2) http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=33522

http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=33385

http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=33472

http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=33612

(3) „Frankreich kann seinen Status nur mit Ausbeutung der ehemaligen Kolonie halten, „Deutsche Wirtschafts Nachrichten“, Veröffentlicht: 15.03.15 01:12 Uhr.
(4) Christoph Reuter, „Die schwarze macht“, DVA, Der Spiegel, 2015.
M. Lüders, „Wer den Wind Sät“, C. H. Beck, 2015.
(5) Representative character.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد