logo





اسلامخواهى ايرانيان برآمدى بود از بن بست دين
و جهانبينى ايرانيان در دوران باستان

پنجشنبه ۷ آبان ۱۳۹۴ - ۲۹ اکتبر ۲۰۱۵

نیکروز اولاداعظمی

nikrouz-owladazami2.jpg
يادآور مى شوم كه نوشته حاضر به دليل مختصر بودنش طبعاً نمى تواند حاوى پژوهش و تحقيقى باشد از رويداهاى بس بيشمار كه ايرانيان در پيش و پس از اسلام با آن مواجه بودند در حاليكه، نظرى/استدلالى است و بر حسب توجه و برداشت من نسبت به رويداهاى مكتوب و مستند شده تهيه شده است.

دولت و نظام دينى/سياسى ساسانيان تجسمى از نظام ارزشى/اعتقادى ايرانيان بوده كه به سطح و نوع سازمان اجتماعى در جامعه رسميت مى بخشيد. اين نظام ارزشى/اعتقادى سر جمع شده در ايرانيت در منتهاى خويش منجر به شكلگيرى نظام سياسى/دينى ساسانيان شد. در واقع نظام ارزشى و اعتقادى ايرانيان مقبوليتى بود براى دو رويداد متمايز از هم در دو دوره مختلف يكى دوره هخامنشيان و ديگرى ساسانيان. اگر در دوره هخامنشيان سبك و سياق "خردمندى كوروش" و "مداراى دينى" عمل مى كرد در دوره ساسانيان با رسميت يافتن دين زردتشتى كشتار دينى صورت مى گرفت و كشتار مانى و پيروانش نمونه اى از اين دست است.

اين تناقض را بايست در اعتقاد دينى ايرانيان مبتنى بر "ثنويت" جستجو كرد كه هم مى توانست در تأويل و تفسيرش منجر به "مدارا"ى دينى شود و هم كُشتار دينى. در چنين دينى اعتقاد بر اين است كه اهريمن كه مظهر پليدى و اهورمزدا مظهر پاكى هستند در ستيز با يكديگرند و هيچ نوع سازگارى ميان آنها وجود ندارد و معلوم هم نيست در چه زمان اين ستيز پايان مى پذيرد و پليدى مغلوب پاكى مى شود (اما در فلسفه اينگونه نيست، ستيز و سازگارى ميان دو ضد دائمى است). ضعف دين و جهانبينى ايرانى در اين است كه در نبرد ميان پاكى و پليدى، پديدارى هر الگوى ارزشى ديگر ناممكن مى شود چونكه اين نبرد و ستيز دائمى است و هر ارزشى ديگر بايست در اين چهارچوب معنا پيدا كند و دائمى شود. در واقع بر بستر بينش "ثنويت" ايرانى يعنى دوگانگىِ اضداد، هم مى توان "مداراى" دينى داشت(در دوره هخامنشيان) و هم كُشتار دينى(دوره ساسانيان) و اينها بسته به شرايط موجود و تمايزات و تمايلات و كشاكش هاى درونى، هدف و انگيزه اى مى شدند كه قدرتمندان در ساختن چنين انواعى از حكومت مبادرت ورزند.

در دوره هخامنشيان جهانبينى "ثنوى" ايرانى به شكل شاهان "يزدان گزيده" تبلور يافت(شاهانى كه دائماً در نبرد و ستيز با پليدى هستند و من اين ستيز را برآمدى از عنصر ارزشها و اعتقاد "ثنوى" ايرانيان مى دانم) تا به وضعيت موجود كه تثبيت پايه هاى سلطنت و لشكركشى ها براى گسترده كردن قلمرو امپراتورى و دامنه نفوذ آن، اهم آن بوده پاسخ دهد و در دوره ساسانى به دليل از هم پاشيدگى هاى درون قدرت كه به شكل قيام ها بروز كرده بود مانند قيام بهرام چوبين، قدرتمندان موبد نيازمند آن مى شوند تا براى تثبيت خود به چارجويىِ دينى متوسل شوند تا جاييكه به دين زردتشت رسميت بخشند و دست به كشتار دينى زنند كه نمونه اين كُشتار را ذكر كرديم.

ناپويايىِ اديان از جمله دين ايرانى فقط اين نيست كه داراى اصول جاودانه هستند بلكه حاكميت آنها و يا نفوذ آنها در جامعه و ذهن مردم مانع از آن مى شود تا ارزشهاى عقلى و اينجهانى پا بگيرد و ببالد. تأويل و تفسير دين در زمان و مكان معين (كه دو نمونه از آن را در دوران باستان بدست داديم) اصلى ترين فريب و حيله اى است در مقابل باززايى عقل و بالندگى آن. از اينرو مشاهده مى كنيم كه سطح دين ايرانى و يا جهانبينى ايرانى به حدى نيست تا آفريننده ارزشهاى انسانى در دوران متفاوت باشد. بعنوان مثال در نوع دين هخامنشيان كه شاه "يزدان گزيده" و "مداراى دينى" در جريان است، اين معنايش مطلقاً، مأموريتى است كه شاهِ "يزدان گزيده" ايران در قبال تثبيت سلطنت و گسترده كردن قلمرو هخامنشيان يا امپراتورى ايرانى، بايست آن را متحقق كند. بنابراين از چنين بينش اعتقادى/ سياسى و مطلقاً مأموريت يزدانى، كدام ارزش انسانى كه معطوف به فرديت باشد مى توانست در فرهنگ ايران جا باز كند در حاليكه در زمانى ديگر به دولت دينى مى انجامد؟

شكست دولت دينى ساسانى و فتح ايران بدست عربان محصول به بن بست رسيدن چنين دين و جهانبينى اى بوده است كه با پس دادن امتحانش، ديگر قادر نبود تا در مقابل برافراشته شدن عَلَم محمد رسول الله و "عدل" اسلامى اش مقاومت كند. در واقع از بطن "مداراى دينى" ما نمى توانست ارزشهاى فردى زاده شود تا از آن مسئوليت مدنى و شهروندى سر بر آورد و الگوى نظام اجتماعى ما شود و تا از آن، توازن قدرت و مدنيت و هر يك در مسئوليت منحصر بفرد خويش، حضور خويش را تثبيت كنند(ناگفته پيداست كه منظور ما از مسئوليت مدنى و شهروندى و سطوح آنها در همان زمان معين خودش مطرح هستند، مانند "دموكراسى آتنى" در دوران يونان باستان). اين ضعف و فقدان باعث شد تا مسئوليت مدنى/ شهروندى/سياسى فراتر از "مداراى دينى" (كه فرد در چنين "مدارا"اى هويت فردى ندارد و در دين قومى اش هضم مى شود) به مثابه دو مسئوليت مجزا از هم، در فرهنگ ايرانى رنگ ببازد. عربان با اطلاع از اين ضعف و شكننده بودن رابطه ميان حكومت دينى و مردم، از طريق فرستاندن نماينده عمر به ايران، با ايرانيان و با يزدگرد به مذاكره نشستند و از يزدگرد خواستند كه اسلام بياورد اما يزدگرد از جايگاه عظمت شاهنشاهى ايران در مقابل سخنان نماينده عمر مقاومت نشان داد و با وجودى كه وضع اسفبار ايرانيان و بن بست سياسى را مى ديد (و اين وضع را رستم فرخزاد در نامه اى -كه محتواى نامه موجود است-به برادر خود توضيح كرده بود) اما با وجود اين، نمايندهء فرستاده شدهء عمر را به ايران كه در حال مذاكره بود به تمسخر گرفت.

واقعيت اين ست كه ايرانيان تاب مقاومت را، قبل از هر چيز از منظر توانايى ارزشهاى ايرانى و ايرانيت در مقابل دين جديد كه با بيرق "عدل" اسلامى به ميدان آمده بود، از دست داده بودند و با جنگى كه در گرفت مقهور عربان گشتند و در نهايت اسلام، با انگيزه اى كه فاتحان ايران با قدرت آن را دنبال كردند مورد مقبوليت ايرانيان گشت و بدينسان در كالبد دينيت ايرانيان جاى گرفت. وقتى جامعه، دولت و ارزشهاى مردمان در روند فراز و نشيب هاى زندگى اجتماعى بارور و پالايندگى نداشته باشند بطور حتم و يقين ضربه پذير مى شوند و ايرانيان اين ضربه را با حمله عربان متحمل شدند.

مقاومت سرداران ايرانى همچون رستم فرخزاد در قادسيه و فيروزان در نهاوند، واقعى و براى نجات ايرانيت بوده است اما مقاومت هاى بعدى در پس از خلافت امويان، صرفاً از جنبه مخالفت ايرانيان با سيطره عرب بر ايران قابل توضيح هستند و نه از جنبه مخالفت با سيطره اسلام عرب. بنابراين پاسخ من به ايرانيانِ شيفته و شيداى جهانبينى كهن ايران اين است كه، مقاومت ايرانيان در برابر عربان در دوره پيش و پس از پيروزى اسلام در ايران، هر يك داراى انگيزه هاى معين و مشخص و متمايز از هم بوده است؛ مقاومت سرداران ايرانى در جنگ با عرب به قصد و هدف نجات ايرانيت بود در حاليكه پس از جنگ و در دوره خلافت امويان بزرگترين جنبش يعنى جنبش شعوبيه و ابومسلم خراسانى كه با اشاره و در چتر حمايتى امام عباسى كه عليه خلافت امويان و نه سيطره اسلامِ عرب، برپا شد، خلافت امويان را برانداخت و جايگاه اسلام را در ايران سفت كرد. انتشار دعوت شيعه در خراسان كه ابومسلم نيز آن را پذيرفته بود "در زمان محمد بن الحنيفه و شايد هم به دست او آغاز شده بود، اما در آخر بنى العباس با مهارت عجيبى آن را به نفع خود برگرداند". تاريخ اسلام/ صفحه ١٧٠/ دكتر على اكبر فياض/. روش تبليغ در رابطه با اين دعوت شيعى "آن بوده است كه نخست شرحى از اسلام و محسنات آن بيان مى كردند سپس به ذكر معايب بنى اميه و انحراف آن از اسلام مى پرداختند" همان كتاب صفحه ١٧١. همين دعوت بود كه ابومسلم با اجابت به آن، سپاه بزرگ شيعى گرد آورد و دست آخر اركان خلافت بنى اميه را بر كند. كوشش ها و اقدامات بعدى ايرانيان در جهت بنياد گذاشتن "فلسفه" اسلامى و گشودن حوزه "تمدن"ى اسلام، ثابت مى كند كه ايرانيان تا اعماقشان به اسلام آلوده شده بودند.



google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

جهانبینی کهن و دوران بعد از اسلام
هومن
2015-10-30 19:50:38
آقای ارجمند می فرمایید«بنابراين پاسخ من به ايرانيانِ شيفته و شيداى جهانبينى كهن ايران اين است كه...» خب شیفتگان فرهنگ جهانبینی کهن، به جهان بینی فرهنگ کهن شیفته اند این که ایرانیان تحت سلطه اشغالگرانه اعراب مسلمان تن به پذیرفتن مذهب جدیدی که ادعای عدالت میکرد دادند، ربطی به شفتگان امروز فرهنگ و جهان بینی کهن ندارد. به علاوه جنابعالی اصلا اشاره نکردید(البته گفته اید نوشته کوتاه است و به همه جوانب نمی شود پرداخت)تضاد جامعه ایرانی با استبداد و فساد ساسانی و موبدان درباری در جنبش برابری خواهانه مزدک متبلور شده بود که البته به دست همان استبداد ساسانی نابود شد. اما اگر حمله اعراب مسلمان نبود بازهم امکان تولد اندیشه نوین ایرانی در برابر فساد و استبدا زمان می توانست پیدا شود. فراموش نکنیم به رغم استبداد حکام مسلمان و بیرحمی متشرعان از همه زنگ، آتش دین زرتشی هنوز از پس همه سده ها هولناک و توفانهای سخت، در ایران روشن است.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد