logo





از دل برف های غربت

شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴ - ۲۴ اکتبر ۲۰۱۵

فرنگیس حبیبی

frangis-habibi-s.jpg
بخش بزرگی از ماجراهای فیلم در دو شهرک نزدیک پاریس می گذرد که در یکی از آنها فرشته مسئول سیاست گذاری شهری است و در دیگری هبت مشاور شهردار در امور حقوق شهروندی و میانجیگری اجتماعی است. کِی رون نیز چند سالی در چارچوب یک پروژه آموزشی شماری از جوانان ترک تحصیل کرده و بزهکار را همراهی و کمک کرده تا با تحصیل و زندگی شهروندی پیوندی دوباره بیابند. ناگفته پیداست که او دوستدار این جماعت است. با اینحال برخی رفتارها و باورهای غیرمتعارفشان را زیر ذره بین طنز قرار می دهد. نتیجه اول البته شلیک خنده تماشاگران است، ولی خودمانی شدن تفاوت ها که گام نخست برای تعامل با آنهاست پیامد بعدی این متلک گویی است.
شرح صحنه های فرار از مرز را بسیار خوانده یا شنیده ام، ولی از آن میان، یک صحنه به خاطر دلهره ویژه ای که به همراه داشته است، سخت در حافظه ام جای گرفته است. این صحنه در اولین جملات کتاب هبت طبیب غفاری (۱) توصیف شده است.

مادر و پدری جوان و منوچهر، نوزادی یک ساله، در کوه های پوشیده از برف مرز ترکیه، سوار بر اسب و در جدال با بوران، پیش می روند. راهنمایی که آن ها را همراهی می کند برای تسهیل حرکت، نوزاد را از مادر می گیرد و به جلو می تازد و با هر لغزش اسب بر این راه ناهموار یخ زده قلب مادر و پدر و من خواننده را نگران سرنوشت کودک می کند. کودک تنها مانده در آغوش بیگانه.

از آن زمستان سراسر هول و سرما، امروز، سی و دو سال گذشته است. ساعاتی پیش از سالن نمایش پیش نخستینِ فیلم "یا ما سه تا، یا هیچ!" (۲) بیرون آمده ام. فیلمی با الهام از زندگی خانواده هبت و فرشته طبیب غفاری. فیلمی که به کمال گواهی می دهد آن نوزاد سرما زده از دل برف های آن سفر پرهراس بیرون آمده است: سالم و استوار، خندان و بیدار، پرکار.

منوچهر طبیب غفاری که سال هاست نام مستعار "کِی رون" را برگزیده است، سناریوی این فیلم را نوشته، آن را کارگردانی کرده و خود در نقش پدرش بازیگر اول فیلم "یا ما سه تا، یا هیچ!" است. فیلم، سرگذشت هبت طبیب را در کودکی و جوانی نقل می کند. اقامت پر مشقت هفت ساله اش را در زندان شاه، آزادی و تعهد انقلابی اش را در سال های نخست بعد از انقلاب اسلامی، عشق و ازدواجش را با فرشته و فضای پر سرکوب اوایل دهه ۶۰ را به پرده می آورد و پس از آن سفر پرمخاطره، مهاجرت پرفراز و نشیب ولی پر تلاش و شکوفای آن ها را باز می آفریند. فیلمی که با هزار زبان با دل بیننده سخن می گوید.

ارزش فیلم تنها در بازی بسیار گیرای هنرپیشگان نیست و نه در قهقهه های پی در پی خنده در طول فیلم یا در چشمان نمناک بسیاری از بینندگان در پایان فیلم. ارزش فیلم همچنین در بیان هنرمندانه گسست ها و پیوندها، جدایی ها و دل آشنایی های چند گانه ای ست که در سراسر فیلم بازتاب می یابند و زندگی اجتماعی و شخصی پرسناژها را به پیش می رانند و غنا می بخشند.

تنها نتیجه بریده شدن از زادگاه و خاستگاه رویاها برای هبت و فرشته ورود آن ها به جامعه ای نامأنوس و درگیر شدن با زبانی بیگانه نبود. آنها از سرزمین یقین هایی به ابعاد جهان و بشریت به کوچه پس کوچه های واقعیت حومه هایی فقیر و مهاجرنشین پرتاب شده بودند. توده های آرمانی خلق در افق محو شده، جایشان را به جماعتی داده بودند بیکار و بی آینده، با کمترین میلی به تغییر جهان. این جابجایی عملاً آنها را واداشت آرمان گرایی را در ظرف محدود واقعیت موجود محرومان در حومه های نزدیک پاریس بریزند و پیوندی میان آرمان و عمل در ابعادی معقول و ملموس بوجود بیاورند. از درون این پیوند هنر باهم زیستن آفریده می شود که در صحنه هایی از فیلم شاهدش هستیم. مثلاً آنجا که در مرکزی که به ابتکار و با مسئولیت هبت برپا شده است و برای آگاهی مردم از حقوق شهروندیشان و کمک به آموزش و پیشرفت آنها فعالیت می کند، نشست گفتگویی میان افراد پلیس و جوانان ترتیب می یابد که در آن هر طرف وضعیت و انتظاراتش را با طرف مقابل درمیان می گذارد. نشستی که هرچند به دوستی میان دو طرف نمی انجامد ولی رسم گفتگو را میانشان برقرار می سازد که در سایه اش هر طرف امکان می یابد حتی برای چند لحظه خود را جای طرف دیگر بگذارد.
فیلم واقعیت های خطیر و پراندوهی را نقل می کند ولی در هیچ لحظه ای اثری از حسرت و فروماندگی در آن دیده نمی شود. جوهر شخصیت ها درماندگی نمی پذیرد و ماجراهای فیلم سوار بر بالهای طنز، که زبان حاکم بر فیلم است، بر فراز واقعیت جریان می یابند و تأثیری ماندگار بر تماشاگر می گذارند.

کِی رون در مصاحبه ای با روزنامه لیبراسیون چند سال پیش، گفته بود که وقتی بچه بوده دلش می خواسته دلقک بشود. حال که بزرگ شده او همچنان از خندیدن و خنداندن لذت می برد. او، پیرو گفته فیلسوف فرانسوی هانری برکسون، "خنده را جدی می گیرد" از همین رو طنز او طنزی قابل تأمل است. تقریباً در همه صحنه هایی که شخصی یا موقعیتی مورد کنایه و متلک گویی قرار می گیرد هیچگاه تحقیری یا رنجشی برانگیخته نمی شود. شوخ طبعی ها عاری از سلسله مراتب ارزشی است. بدفهمی یک شخصیت قضاوت منفی اطرافیان یا تماشاگر را سبب نمی شود. آن کس که متلک می گوید احساس یا ابراز برتری نمی کند که هیچ، اغلب خود را نیز به سخره می گیرد.

بخش بزرگی از ماجراهای فیلم در دو شهرک نزدیک پاریس می گذرد که در یکی از آنها فرشته مسئول سیاست گذاری شهری است و در دیگری هبت مشاور شهردار در امور حقوق شهروندی و میانجیگری اجتماعی است. کِی رون نیز چند سالی در چارچوب یک پروژه آموزشی شماری از جوانان ترک تحصیل کرده و بزهکار را همراهی و کمک کرده تا با تحصیل و زندگی شهروندی پیوندی دوباره بیابند. ناگفته پیداست که او دوستدار این جماعت است. با اینحال برخی رفتارها و باورهای غیرمتعارفشان را زیر ذره بین طنز قرار می دهد. نتیجه اول البته شلیک خنده تماشاگران است، ولی خودمانی شدن تفاوت ها که گام نخست برای تعامل با آنهاست پیامد بعدی این متلک گویی است. طنزی که کِی رون در این فیلم بکار برده متکی بر یک تجربه دموکراتیک است که با همنشینی با صدها مهاجر عرب و آفریقایی و جوان بیکار یا بزهکار شکل گرفته و با آنها تغذیه شده است و نسخه پیراسته و هنری آن در قالب این فیلم بار دیگر به میان همانها خواهد رفت و آنها را نیز به خنده خواهد انداخت. خنده ای نیروبخش و احتمالاً راهگشا.

بیهوده نیست که منوچهر نام کِی رون را برای بیان هویت هنری اش انتخاب کرده است. کِی رون یکی از اسطوره های یونان باستان است که نیمی از بدنش انسان و نیمی دیگر اسب و نماد آمیزش غریزه و خرد است. در افسانه های اساطیری او جایگاه یک دانا و راهنما را دارد. اغراق نیست اگر بگوییم در دورانی که بحران مهاجران به یک فاجعه انسانی تبدیل شده است، این فیلم روزنه ایست که درصورت وجود یک اراده سیاسی امید حرکت را زنده نگاه می دارد و رسم همزیستی را می آموزد.

در ابتدای این نوشته سخن از گسست ها و پیوندهای چندگانه ای رفت که فیلم "یا ما سه تا، یا هیچ!" آشکار و پنهان به بیان آنها می پردازد. حرفه هنری کِی رون خود از آن جمله است. در کتاب هبت طبیب غفاری می خوانیم که منوچهر روزی که می بایست در امتحان تعیین کننده پایان دوره دبیرستان حضور یابد، کتاب و دفتر و قلم را کناری می نهد و به شهری در جنوب فرانسه می رود تا در کنسرت موسیقی یک آوازه خوان معروف شرکت کند. این کار که از نظر پدر و بخصوص مادر به مثابه ویران کردن آینده این جوان بود غم بزرگ و دیرپایی بر دل این دو گذاشت. منوچهر با این کار به مادر و پدرش گفت که نقش و نقشه دیگری برای زندگی در سر دارد. نمی خواهد آنطور که مادرش آرزو داشت دکتر یا مهندس شود. او در همان دوران دبیرستان هنر رپ را آزموده بود و گروههایی را در این زمینه در چند شهرستان سازمان داده بود به نام "اتحاد نیرو می دهد". به این ترتیب از مسیری که پدر و مادر برای زندگیش فرض کرده بودند فاصله گرفت و گام های موفقیت آمیزی در جهت تحقق حرفه ای ذوق لطیفه گوییِ نمایشی برداشت. او پیش از این فیلم هم به عنوان یک هنرمند و نمایشگر فکاهی جایی محکم در محافل طنز و نمایش و رسانه ها در فرانسه و کانادا بدست آورده بود.

کِی رون با نوشتن سناریوی این فیلم با الهام از تجربه زندگی مادر و پدرش، با کارگردانی و بازیگری در نقش پدر و با نشان دادن شخصیت پرقدرت مادرش، نوعی پیوند با ریشه ها را در عین فاصله گیری از فضای زادگاهش به ثمر می رساند. او پدر و مادرش را با تحسین و ستایش و همزمان با طنز و بازیگوشی به صحنه می آورد و با زبانی بس لطیف می گوید دلبسته ادای دین به آنهاست ولی راه خود را می رود و سوار بر اسبی دیگر است.

من معمولاً می کوشم در احساس و ابراز غرور نسبت به موفقیت چشمگیر جوانان ایرانی تبار خویشتنداری کنم ولی آمیزش اصیل اشک و لبخند که ناشی از صفای حاکم بر این اثر است مرا در مهار کردن احساس غرور ناکام کرد.

پانوشت ها:

(۱) ترجمه فارسی عنوان این کتاب چنین است : "تهران- پاریس، مبارز در ایران- مخترع اجتماعی در فرانسه"
(۲) این فیلم روز چهارم ماه نوامبر در سینماهای فرانسه به نمایش گذاشته می شود.

فرنگیس حبیبی
اکتبر ۲۰۱۵


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد