احمدی نژاد پيشاپيش برنده ی اين انتخابات است، چون به طور حيرت آوری توانسته است بر نظرات سياسی و آرای اکثر رای دهندگان تاثير بگذارد، به ويژه آن هايی که رای می دهند تا به او رای نداده باشند. به باور من جايگاه اين فرد به عنوان يک کوتوله ی سياسی پر مدعا در تاريخ سياسی کلان ايران چيزی بيش از مليجک ناصرالدين شاه يا نهايتا پزشک احمدی رضا شاه نخواهد بود. اما عده ی زيادی مصرانه تلاش می ورزند که ردای هيتلر وطنی را بر قامت او بدوزند. دوختن چنين ردايی اگر ضروری باشد، تنها برازنده ی آن کسی است که با قاطعيت و رضايت کامل و با حقانيتی پيامبر گونه فرمان اعدام و کشتار جمعی صادر می کرد و اعتلای نژاد مسلمانان شيعه را رسالت بی چون و چرای خود می پنداشت. | |
amin.hosuri@gmail.com
۱) مقدمه ی طبی: سندروم احمدی نژاد
جامعه ی ما به طور مهلکی بيمار است. مدتی است که اين جامعه به بيماری همه گير و خطرناکی مبتلا شده که علايم آن در دوره ی انتخابات به طور چشمگيری افزايش يافته است. اين بيماری چيزی نيست جز " سندروم احمدی نژاد ". البته احمدی نژاد به سان يک آلودگی ميکروبی يا نظاير آن، در طی ۴ سال گذشته اين فرصت را داشته که در پيکر دردمند جامعه ی ايران زخم و مرض های تازه ای ايجاد کند، اما گويی از ياد رفته است که او تنها به کثرت و شدت دردها و بيماری های گذشته افزوده است، ولی در واقع پيامد طبيعی آنها بوده است. به عبارت ديگر "سندروم احمدی نژاد" که با بيماری احمدی نژاد متفاوت است، به اين خاطر مهلک است که با اغراق بيش از حد و تاکيد تک عاملی در مورد نقش و عملکرد يک عامل بيماری زا (خود احمدی نژاد)، موجب گرديده که ساير مرض ها و به ويژه آنهايی که مزمن بودنشان راه ورود و رشد ميکروبِ ياد شده را باز کرده است به فراموشی سپرده شوند. بدبختانه حتی „متخصصين“ مربوطه هم سعی می کنند همه ی علايم ناهنجاری در پيکر نحيف جامعه را به اين „ بيماری بابِ روز“ نسبت دهند و به اين ترتيب با عوض شدن جای علت و معلول، همه ی شناسايی ها و درمان های ضروری، به نفع درمان بيماری احمدی نژاد متوقف شده است چرا که اين بيماری شناخته شده تر است و حذف آن هم (پس از طی دوره ی حاد فعاليت اش) نسبتا آسان و کم هزينه است. پس با برجسته کردن نقش اين ميکروب و سپس حذفِ بی دردسر آن، به راحتی می توان „بيمار“ را به اثر بخشی درمان متقاعد يا حداقل - تا مدتی - اميدوار کرد. بنابراين „سندروم احمدی نژاد“ يعنی ترس روانی و جنون آميز از بيماری احمدی نژاد و گسترش تصاعدی اين ترس در جامعه!
بايد ديد پس از فروکش کردن اجتناب ناپذير تب دوره ی فعاليت اين باکتری سياسی (که متخصصين امر قطعا آن را به پای ذکاوتِ تشخيص و توصيه ها و خدمات درمانی „مسئولانه“ ی خود خواهند نوشت) آيا اين پيکر افسون زده جانی تازه خواهد گرفت و بر پاهای خويش خواهد ايستاد؟ به گمان من چند صباحی نشاطی کاذب گريزناگذير خواهد بود و در عين حال کاملا محتمل است که همان گروه متخصصين، مشکلات بعدی بيمار (يعنی بازگشت علايم بالينی همان بيماری های مزمن گذشته) را تا مدت ها به اثرات و عوارض بيماری احمدی نژاد نسبت دهند. اما برای کسانی که از افسون نسخه های جادويی اطبای آسان طلب رهايی يابند، باز هم فرصتی برای داوری و بازبينی روش های تشخيص و راهکارهای درمانی فراهم خواهد شد. باشد که اين بار انبان تجربه از اين بازی پر درد بی نصيب نماند.
۲) انتخاباتی با محوريت احمدی نژاد:
احمدی نژاد پيشاپيش برنده ی اين انتخابات است، چون به طور حيرت آوری توانسته است بر نظرات سياسی و آرای اکثر رای دهندگان تاثير بگذارد، به ويژه آن هايی که رای می دهند تا به او رای نداده باشند. به باور من جايگاه اين فرد به عنوان يک کوتوله ی سياسی پر مدعا در تاريخ سياسی کلان ايران چيزی بيش از مليجک ناصرالدين شاه يا نهايتا پزشک احمدی رضا شاه نخواهد بود. اما عده ی زيادی مصرانه تلاش می ورزند که ردای هيتلر وطنی را بر قامت او بدوزند. دوختن چنين ردايی اگر ضروری باشد، تنها برازنده ی آن کسی است که با قاطعيت و رضايت کامل و با حقانيتی پيامبر گونه فرمان اعدام و کشتار جمعی صادر می کرد و اعتلای نژاد مسلمانان شيعه را رسالت بی چون و چرای خود می پنداشت. کسی که پس از ۲۰ سال از ترک گفتن اجباری مسند ولايت مطلقه، هنوز مريدانش (اصلاح طلب يا اصول گرا) خطوط قرمز نظام و عملکرد يکديگر را با کاريزمای او مقياس می زنند.
تبليغِ اين رويکرد „ديو سازی“ که طبعا پری سبزپوشی هم به قرينه خواهد داشت (نسخه ی سياسی سياه و سفيد نمايی های فيلم های هاليوودی)، تا جايی که به اصلاح طلبان حکومتی مربوط می شود برای من قابل درک است. چرا که آنها در اين ساليانِ سعی و خطا برای خيز به سوی „کرسی خدمت“، قواعد بازی حرفه ای در کارزار قدرت سياسی را به خوبی فراگرفته اند. آنها با ديو نماياندن احمدی نژاد، هم تجربه ی ۸ ساله ی خود در اصلاحات و چهره ی شيخِ مربوطه را تطهير می کنند و هم بازگشت خود به قدرت را تنها امکان رهايی از شر ديو موجود قلمداد می کنند. آنها به عنوان پشتوانه ی کارآيی اين رويکرد، تجربه ی تقابلی موفقِ „ناطق نوری“ - „خاتمی“ را هم پشت سر دارند. آنها همجنين بابت عدم حمايت مجدد مردم از اصلاح طلبان پس از پايان شرم آور اصلاحاتِ مدلِ خاتمی، مردم را بدهکار خود می انگارند و شوربختانه مردم نيز در دوره ی عجز و ناله ی همگانی از بختک احمدی نژاد، به طور غير انتقادی چنين دينی را پذيرفته اند. به همين خاطر اصلاح طلبان از يادآوری اين „قصور“ و تبعات آن به بهترين نحو بهره می گيرند. وانگهی برای غلبه بر حريف چه حربه ای بهتر از دست گذاشتن روی نارضايتی های عمومی و فرافکنی تشديد آميز آنها در چهره ی از اعتبار افتاده ی حريف. و مهمتر از همه آنکه با فرافکنی تمامی „شر“ در چهره ی يک فرد، ساختاری که خود جزيی لاينفک از آن هستند و به اعتبار آن در اين بازی سهمی و دستی دارند، تا حد زيادی از کارکردهای باز توليدی „شر“ مبرا می شود تا زمينه برای دور تازه ای از بازی نفس گير قدرت مهيا شود. درست همان طور که در بازی های کامپيوتری با فشردن دکمه ی again در انتهای شکست حريف، صفحه ی جديد و پاکيزه ای برای شروع بازی نفر بعدی گشوده می شود.
با مرور روزنامه ها (که به برکت فضای انتخاباتی از موهبت آزادی انتفاد به احمدی نژاد و متقابلا انتقاد به موسوی يا کروبی برخوردار شده اند) و گردشی مختصر در سايت های اينترنتی و يا با رجوع به ايميل های جمعی، جايی که قطعه های سياسی - تبليغی از نويسندگان و ژورناليست های مطرح يا گمنام در مقياس انبوه، مکررا Forward می شوند، بازگشتِ چيزی نظير آن سناريوی قديمی „دست انگليس در کار است“ به وضوح و قاطعيت نااميد کننده ای قابل مشاهده است: سناريويی که به ويژه در ماههای اخير با ترجمان امروزی:“همه ی مشکلات زير سر احمدی نژاد است“ به يکی از متداول ترين ابزارهای تحليل سياسی برای اغلب مردم عامه و حتی بخش زيادی از فرهيختگان (تحصيل کرده ها) تبديل شده است. در سطح عمومی تر، انبوه SMS هايی که روزانه با موضوع احمدی نژاد مبادله می شوند (جدی يا جوک) و نيز محتوای محاورات شبه سياسی روزمره ی مردم (که اين روزها „به حمد الله“ در اثر نشاط حاصل از فضای انتخاباتی، همگی سياسی شده اند) مويد گسترش عمومی اين نگاه تقليل گرا و „خير و شری“ است.
اما دميدن در آتش اين هياهوی „خير و شر“ و کوبيدن بر طبل „احمدی نژاد هراسی“ از سوی روشنفکرانی که خود را بيرون از ساختار رسمی قدرت تعريف می کنند برای من قابل فهم نيست. شايد در اين مورد اين گونه بتوان خود را قانع کرد که کسانی که دلِ خوشی هم از اين سيستم ندارند، برای پيشبرد سياست پراگماتيستی „ضرورت گزينش ميان بد و بدتر“ و در راستای به ميدان کشيدن حداکثری مردم به منظور جلوگيری از غالب شدنِ „گزينه بدتر“، آگاهانه و به عنوان يک تاکتيک سياسی، به اين تقابل „خير و شر“ دامن می زنند. يا شايد آنها هم واقعا خود مرعوب اين هراسِ عمومی شده اند؟!
در هر حال جای اين پرسش از آنان باقی است که پس از بيرون راندن ديو کنونی به هر قيمتی، جن مهربانی که بدين ترتيب و با کمک شما از چراغ بيرون می آيد، آيا به فرمان شما جادويی خواهد کرد؟ (تغييرات وعده داده شده در همان سطح حداقلی که شما انتظار داريد)، يا اينکه برای جادو کردن از جايی ديگر فرمان خواهد گرفت؟ و اگر درخواست شما برای جادو کردن را بی پاسخ گذاشت، آيا حداقل به بازگشت مسالمت آميز درون چراغ، بدون تحريف درخواست ها يا آسيب رساندن به درخواست کنندگان رضايت خواهد داد؟
اما جدای از اين و به دور از بحث شرکت يا عدم شرکت در انتخابات، درستی کاربرد اين تاکتيکِ پوپوليستی نيز محل چالشی جدی است. پرسش اينجاست که آيا بسيج توده ای بر مبنای تزريق يا تقويت هراس در جامعه می تواند ابزاری برای وصول به نتايج دموکراتيک و ماندگار در مبارزات اجتماعی – مدنی باشد؟
۳) سناريوی وحشت همگانی با بازيگری احمدی نژاد:
گسترش نگاه „خير و شری“ به همان سان که با برجسته کردنِ ترجمانِ عينی „شر“ (احمدی نژاد)، بر ايجاد ترس و وحشت و انزجار عمومی تکيه دارد، با ايجاد نياز به ورود قهرمان (مظهر خير) نيز نسبتی ناگزير می يابد و اين برای حرکت های مدنی يک رويکرد واپسگراست، نه فقط از آن رو که مردم را - در صورت غفلت از „انتخاب درست“ - در برابر هجوم „شر“ کاملا بی دفاع جلوه می دهد و در موازنه ی قوای ميان مردم و حکومت، وزن مردم را بهرحوالی صفر تقليل می دهد، بلکه همچنين به اين دليل که به جای رشد تدريجی سطح بينش سياسی و توان تحليل انتقادی مردم (که قاعدتا بايستی جزيی اساسی ازهر حرکت اجتماعی مترقی باشد)، آنان را به تفکر تقليل گرا و ساده انگارانه و نيز قيم طلبانه هدايت می کند. تفکری که لاجرم از جنس جزم انديشی است که البته با عادت ها و ذهنيت های جامعه ی مذهبی ما همخوانی دارد و می توان بر آن „جزم انديشی مدرن سياسی“ هم نام نهاد. اما آيا برای رهايی از مناسبات جامعه ای توده ای (امت اسلامی) و گذار به جامعه ای مدرن تر، می توان از ابزارهای توده پرور استفاده کرد؟! شايد باز هم به رسم هميشه، فوريتِ هدفِ „مقدس“، وسيله ی „گريز ناپذير“ را توجيه کند! همچنان که برای گريز از شاه، بی پروا امام ساختيم، يا مصلحت انديشانه و با سکوت خود به اين فرآيند „امام سازی“ تن داديم!
به هر حال يکسانی اين رويکرد همگانی ترس محور و پوپوليستی بودنِ اين هيجان سياسی (نشاط انتخاباتی) که متکی بر دامن زدن به وحشت عمومی به کمک همه ی ترفند ها و ابزارهای ممکنِ رسانه ای است، خود روندی شوم و هراس آور است که تبعات منفی آن در رشد اجتماعی، از فوايد احتمالی اش بيشتر است.
در دنيای کاملا رسانه ای کنونی که امکان کسب آگاهی، با امکان تاثير پذيری از رسانه ها هر دو به طور توامان رشد چشمگيری يافته اند، تاکتيک „خير و شر سازی“ و ايجاد ترس و وحشت همگانی از خطر هجومِ کاملا محتملِ مصداق های „شر“، ابزار موثر و شناخته شده ای برای القا و پيشبرد سياستگزاری های خاص از سوی دولت هاست. بدين لحاظ کاربرد اين تاکتيک مختصِ جوامع بسته و نفرين شده ای مانند کشور ما نيست. برای مثال „مايکل مور“ فيلمساز برجسته ی آمريکايی در فيلم های „بولينگ برای کلمباين“ و „فارنهايت ۹.۱۱ „ به خوبی نشان داده است که چگونه دولت های متوالی در ايالات متحده، به ويژه دولت های بوش پدر و پسر خلف اش، با تحريک دايمی هراس عمومی در ميان مردم از حمله های قريب الوقوع تروريست ها، فضای جامعه را در وضعيتی نگاه داشتند که سياست های جنگ طلبانه ی آنان قابل توجيه باشد...... ما نيز نسخه ی معادل ديگری از آن را در سال های آغازين دهه ی ۶۰ در کشورمان تجربه کرديم: اينکه با تکيه بر مفهوم پردازی های سياه و سفيدی „اسلام“ و „دشمنان اسلام“ و يا „انقلاب“ و „ضد انقلاب“ و با بهره برداری از فضای پر التهاب جنگی، چگونه „منافقان“ و „کمونيست ها“ وهمه ی آنهايی که در آن زمان مصداق عينی شر بودند، دسته دسته به جوخه های مرگ يا چوبه های دار سپرده شدند و البته کسی را يارای دم بر آوردن نبود، چون اسطوره ها بر اذهان غلبه داشت و به سادگی می توانستی به مرتبه ی يکی از مصداق های شر „تنزل“ داده شوی!......
بنابراين بايد از تمامی کسانی که صادقانه و به منظور کمک به ارتقای وضعيت موجود و بهبود شرايط جامعه، شرکت در انتخابات را بر می گزينند و آن را تبليغ می کنند درخواست کرد که: لطفا با روش خود و بدون تن دادن به بازی „خير و شر سازی“ اصلاح طلبان به اين کار بپردازيد! بازی ای که با محوريت شعار „همه با هم عليه خطر احمدی نژاد“ آغاز شده و اينک با عروج قهرمان (ها) اوج گرفته است. در اين صورت شما سهم کمتری در بازتوليد تفکرات سياسی اسطوره ای و پروژه ی پايان ناپذيرِ توده سازی خواهيد داشت؛ در اين صورت می توانيد به مردم بگوييد که رای دادنِ شما به معنای تاکيد بر مطالبات مدنی و متعهد کردنِ نامزد مورد نظرتان به تحقق آن مطالبات است، نه به معنای تاييد آن نامزد يا تضمين عملکرد آتی او؛ در اين صورت از جمله ی صداهايی نخواهيد بود که احمدی نژاد را بلاگردانِ نظام ساخته اند و با ظرافت و پايداری، افشاگری هايشان را در جهت „نزديک بين“ ساختن مردم و توهم آفرينی جمعی متمرکز کرده اند. به عبارت ديگر تنها در صورتی استدلال تان مبنی بر „ارجحيت بد بر بدتر“ و يا „استفاده از تمامی ظرفيت های موجود“ به عنوان کنشی سياسی قابل تامل می گردد که به روشنی آن را به مردم اعلام کنيد؛ اينکه فلان يا بهمان شخص انتخاب شما در شرايط عادی نخواهد بود، بلکه محدوديت های غيردموکراتيکِ نظام موجود اين انتخاب را به شما تحميل کرده است. تنها در اين صورت و با فراگير شدن اين کردار سياسی در ميان همه ی مبلغينِ مستقلِ رای دادن است که می توان به مهار سيلِ توهمات اسطوره ساز و توده پرور و اجتناب از قهقرای مکرر سياسی اميد داشت. اما اين توصيه های بديهی در تناقضی اساسی با رفتارهايی است که برای رهايی از شر „بدتر“، „بد“ را از هر عيبی مبرا می کنند و شيفته وار او را می ستايند، همچنان که از „بدتر“ قدرت مهيبی می سازند که قادر است بار تمامی سياهی های ساختاری نظام را بر دوش بکشد.
۴) „حکومتِ احمدی نژاد“ يا احمدی نژاد برای حکومت؟!
به طور قطع آن دسته از مخالفان وضع موجود که اين بار در سنگر تاکتيکی انتخابات و با نقد سياست های احمدی نژاد به مصاف نظم موجود می روند، „به در می گويند تا ديوار بشنود“ و در واقع در پوشش نقد و نفی احمدی نژاد، سياست های نظام حامی وی را آماج حملات خود قرار می دهند تا در کنار آن به اشاعه ی عمومی مطالبات معوق دموکراتيک می پردازند. بی گمان معيار نهايی برای قضاوت در مورد ثمربخشی اين رويکرد آن است که اين تاکتيک تا چه حد می تواند به توانمند شدن جامعه مدنی و جنبش های اجتماعی ترقی خواه خدمت کند. از اين لحاظ مهم آن است که کدام طرف می تواند در نهايت برنده ی اين ميدان باشد. مردم (با پيشبرد و عمومی کردنِ مطالبات خود) يا حکومت (با بازيابی و پوست اندازی مجدد خود)؟ [دوستان موشکافی که همواره با ظرافتی قاطع يادآوری می کنند که حکومت هم بر ساخته ی خود مردم است، اين تفکيک سهل انگارانه را ناديده بگيرند!]
برای پاسخ به اين پرسش شايد مناسب باشد که جايگاه واقعی احمدی نژاد را در ساختار قدرت بررسی کنيم. اين کار را از فضای انتخاباتِ حاضر شروع می کنيم:
در جريان اين هيجان و التهاب اجتماعی، عملکرد کلی حکومت بسيار معنا دار است: با سخاوتمندی بسيار (پس از حذف غريبه تر ها با فيلتر شورای نگهبان) عرصه را برای بحث و جدل های عمومی و حتی انتقادات و افشاگری ها و تندروی هايی که بعضا (در شرايط عادی) خارج از محدوده به نظر می رسند باز گذاشته است. البته شايد چاره ای جز اين کار يا تظاهر به اين کار نداشته است. حاکمانِ بالا دست همچنين با سعه ی صدر اسلامی در اين چند سال اجازه داده اند احمدی نژاد در قامتی بسيار فراتر از آنچه جايگاه قانونی يک رئيس جمهور در ايران اجازه می دهد، در نظر همگان در بيرون و درون کشور جلوه کند. آنها آگاهانه به اين تصور دامن زده اند که ماجراجويی های گره خورده با انرژی هسته ای و سياستگزاری های کلان در حوزه ی اقتصاد و روابط خارجی (و گسترش ستيزه جويی ها با اسرائيل و غرب) همه و همه تا حد زيادی (اگر نه تماما) متاثر از تصميماتِ اصولگرايانه و نابخردايانه ی اوست. کسی که اگر چه تا چندی پيش حتی در عرصه ی سياسی ايران هم کمابيش گمنام بود، ولی اينک به برکت قابليت های عصر رسانه ای، چنان شهرتی در سطح جهان به هم زده است که اغلب اوقات متاسفانه ايران را با نام او گره می زنند. حاکمان بالادست همچنين در اين مدت همواره خود را در پشت قامت نه چندان رعنای او پنهان کرده اند و البته در همان حال به ياد داشتند که هر از گاهی انتقاداتی کلی و مبهم را با آميزه ای از توصيه و نصيحت طرح کنند و يادآور شوند که آنها با تندروی و ماجراجويی و غيره موافق نيستند! تا بدين ترتيب با مخدوش شدن جايگاه تصميم گيرندگان و مجريان در اذهان عمومی، همه چيز در غباری از ابهام و توهم پيچيده شود...... اما موضوع در همين حد متوقف نمانده است. دامنه ی ترفيعات سياسی اين آدم در نزد اذهان مردم چنان وسعت يافته است که سياست های امنيتی نظام و سرکوب های گسترده ی حرکت های مدنی را هم به او نسبت می دهند و حتی برخوردهای قضايی بسيار ناعادلانه با فعالين سياسی و مدنی و صنفی را از چشمان شرير او می بينند (آيا در دوره های قبل نديديم؟!). همچنان که فقر عمومی و نابسامانی اقتصادی را زاده و پرداخته ی دولت او می بينند و فراموش می کنند که او در سطح کلان ادامه دهنده ی سياست های نئوليبراليستی خاتمی و رفسنجانی در قالب طرح های تعديل اقتصادی بوده است. مردم همچنين از ياد برده اند که افول وضع اقتصادی شان از دوره ی خاتمی مشهود و عيان گرديد و اينک در ادامه ی همان سياست ها و در ادامه ی رشدِ مافيای اقتصادی بنيادها و سپاه پاسداران و بيت رهبری و آستان قدس رضوی و رفسنجانی ها و غيره (گيريم با حماقت های تسريع بخش و تشديد کننده ی دولت احمدی نژاد) تنها شيب و شتاب ظهور بحران ها افزايش يافته است.
همه ی اين توهمات و فراموشی ها موجب شده است که در چهار سال گذشته به تدريج تصوری همگانی از کليت واحدی به نام „حکومت احمدی نژاد“ به وجود بيايد، همانی که امروز مردم کمرهمت به پايان دادنِ آن بسته اند. و طبيعی است که اين خيزش عمومی نمودی حماسی بيابد، چون سويه های توهم آميزِ „حکومت احمدی نژاد“ و مبالغه های گزاف نهفته در آن، که برساخته ی مشترکِ مردم و رسانه ها و „حکمرانانِ در سايه“ است، به شدت مورد غفلت قرار گرفته است. تو گويی در اين سال ها حکومت زمام امور خود را به دست او سپرده بود و در عين حال حاکمان را توان مهار کردن گزافه گويی ها و بداهه نوازی های افسارگسيخته ی اين „خادمِ کوچک“ نبوده است!
از سوی ديگر اگر به موضع گيری های اخير بسياری از „استوانه های قدرت“ در ايران نسبت به احمدی نژاد توجه کنيد، شايد شما هم تصديق کنيد (يا لااقل در شک قرار بگيريد) که احمدی نژاد همانند يک کودک گنهکار با تاوان خطاهای خود تنها مانده است (برای نمونه موضع گيری های رفسنجانی، لاريجانی، حداد عادل، مجمع روحانيت مبارز، اعضای شورای امنيت ملی، نمايندگان موثر مجلس، علمای تراز اول حوزه ی علميه قم و...) و اتفاقا همان استوانه های مذکور اجازه می دهند که همگان بدون هيچ هزينه ای به سيبل سهل الوصولی به نام محمود احمدی نژاد شليک کنند. در حقيقت شليک به اين سيبل به مثابه بلاگردان نظام ماههاست که به ارزان ترين و البته ضروری ترين „فعاليت سياسی“ در ايران بدل شده است. از اين لحاظ محمود احمدی نژاد برای نظام جمهوری اسلامی فدايی مخلصی است که داوطلبانه تمام بدی های نظام را به جان خريده است تا با قربانی کردن نام خويش، کفاره ی گناهان نظام را بپردازد و به سان هم قطار سلفش، فرصتی ديگر برای تطهير و تنفس در اختيار نظام قرار دهد.
در اين ميان پخش شدن گسترده ی ديدگاه رهبر از زبان نماينده وليه فقيه در سپاه پاسداران مبنی بر حمايت قاطع وی از احمدی نژاد به عنوان گزينه ی انتخابی نظام (با توجه به تجربه ی دفعی مشابه آن در مورد ناطق نوری) و تحرکاتی نظير آن، بر اين شائبه دامن می زند که گويی شرکت در انتخابات و رای دادن به کسی جز احمدی نژاد يک نوع مبارزه ی مسالمت آميز با نظام و نه گفتن به آن است. اما عجيب به نظر می رسد که نظام برای شنيدن اين „نه“ چه اشتياقی از خود نشان می دهد: از باز گذاشتن فضای انتقادات و افشاگری های بی وقفه تا سکوت در برابر رسوا کردنِ بی پروا و همه جانبه ی احمدی نژاد تا جرم شمردنِ دعوت به تحريمِ انتخابات. و در کنار اينها استفاده از ابزارهای سنتی و هميشگی مانند پايين آوردن سن حداقلی برای رای دادن و تکليف شرعی قلمداد کردنِ شرکت در انتخابات و غيره. بنابراين ظاهرا با معمايی مواجه هستيم: چگونه است که هم مردم و هم سران نظام آرزومندند که از ۲۲ خرداد، ۲ خردادی ديگر زاده شود (گيريم هر کدام با علايق و اهداف خاص خود)؟! به عبارت ديگر به نظر می رسد که با يک بازی „برد- برد“ مواجهيم! به اين معنا که اين بازی گويا بازنده ای ندارد و با شرکت هر چه بيشتر مردم در انتخابات، هر دو سوی ميدان برنده خواهند بود: حکومت و آنهايی که تغيير می خواهند!
به باور من ظهور پديده ای به نام احمدی نژاد بيش از هر چيز „چماق“ حکومت به ناراضيانی داخلی و دولت های غربی بوده است، تا بار ديگر زمينه برای رو کردن „هويچ“ متناسب فراهم شود. چماقی که سرخوردگی عمومی از اصلاحاتِ حکومتی، بيرون کشيدن آن و حتی پذيرش مردمی آن را اجتناب ناپذير کرده بود (بدين معنا احمدی نژاد فرزند مشروع اصلاحات حکومتی بود، نه نقطه ی مقابل آن). چماقی که البته تا اينجا با سياست های توسعه طلبانه و ميليتاريستی آمريکا و اسرائيل و منافع اقتصادی روسيه و چين هم به شدت همخوانی داشته است. به عبارت ديگر دامنه ی تطهير کنندگی احمدی نژاد، علاوه بر چهره هايی چون رفسنجانی و ديگر „استوانه ها“ و نيز جريان موسوم به اصلاحات در داخل کشور، برخی بازيگران بين المللی عرصه ی سياست را هم ناخواسته در برگرفته است. بنابراين همان طور که بر آمدن احمدی نژاد انتخاب نظام بود، افول قريب الوقوع او هم مصلحت و تدبير نظام است. اين دستمال به قدر کافی چرک شده است و ديگر توان جذبِ کثافت ندارد!
احمدی نژاد عليرغم خواست همه ی ما بخش بيرونی فضای سياسی ايران را به مدت ۴ سال در اختيار خود داشت، البته در مقام يک مجری با حدی از درجات آزادی (به رغم باور بسياری از دعوت کنندگان به انتخابات). و برآمدن او به عرصه پيش از آنکه حاصل عملکرد مردم با صندوق های رای باشد، نشان از سرخوردگی عمومی و نابودی کامل حس مشارکت مدنی در پايان دوره ی اصلاحات داشت. به باور من وحشت بزرگ، تکرار احمدی نژاد برای ۴ سال بعدی نيست، کابوس واقعی آنجاست که او توانسته باشد چنان ذهن و روان ما را تسخير کند که هر طرح و تصميم تازه ای برای چگونگی مشارکت سياسی و دخالت گری مدنی در سرنوشت اجتماعی آينده مان را مشروط به خود کرده باشد، به طوری که راه را بر کنش سياسی – اجتماعی مسفقل ما ببندد. و اين همان تسخير شدگی واقعی است!..... به اين ترتيب جامعه به رغم خواست خود برای گريز از بلا در همان مسيری می گريزد که به „پروژه ی احمدی نژاد“ منتهی می شود. و اين تناقض تلخی است که در درون رويکردهای ترساننده با محوريتِ "همه ی راهها به رم (بخوانيد احمدی نژاد) ختم می شود" موجود است.
۵) مرگ احمدی نژاد و تب موسوی - کروبی:
هياهوی گسترده در طی کشاکش های انتخاباتی در دانشگاهها و ساير نهادهای عمومی و جامه دريدن های دانشجويان و روشنفکران و فعالين مدنی برای اين يا آن کانديدا و نمايشی عمومی از به عرشِ اعلا رساندن ايکس و به قعرِ سفلی افکندن ايگرگ (نام ايگرگ طبعا با محمود آغاز می شود) و بازتاب جنجالی همه ی اينها در مطبوعات و رسانه ها، بيانگر آن است که شور انتخابات همه را درگير و حتی مسحور کرده است، به طوری که جو تهييج عمومی و امواج اجتماعی فزآينده ی پيامد آن، حتی بسياری از حمايت های محتاط و مشروط را هم از سطح تاکتيک به استرتژی بدل کرده است. در اين فضای ملتهب هر گونه قضاوت مستقلی با چالش مواجه می شود. چرا که دشوار بتوان اين شور و هيجان گسترده را توهم همگانی دانست و دن کيشوت وار خلاف جريان عمومی ايستاد. چه بسا حقيقتی در آن نهفته باشد و در اين صورت چه ترسناک است از قافله عقب ماندن!
بايد پذيرفت اين شور و هيجان و تقلای عمومی برای تاثير گذاری در نتيجه ی انتخابات، واقعی و غير کاذب است و بر خلاف تصور برخی ها، تظاهر و شعبده ای برساخته ی دست حکومت نيست، گرچه حکومت با مهارت تمام زمينه را برای رشد و گسترش و همه گير شدن آن مهيا کرده است و بر آن نظارت دارد..... اين شور عمومی، بيان تلخ و صريحی است از مخوف بودن سيستمی که سال هاست هر گونه روزنه ی اميدی را به روی مردم بسته است و به ويژه در طی ۴ سال اخير با اصراری زايد الوصف، توان و قدرتش را برای بسته نگاه داشتن اين روزنه، به طرز بيرحمانه ای به رخ مردم کشيده است. بنابراين اين شور و التهاب عمومی، تقلای مردمی است که به نااميدی و شکست خو کرده اند و اينک دوباره روزنه ای را پيش روی خود باز می پندارند. اين تقلا اگر چه انسانی و بدين لحاظ ستودنی است، اما نويد بخش و قابل افتخار نيست. چون تقلای مردمی است که از خود قطع اميد کرده اند. به تعبير ديگر می توان گفت اين شور و هيجان و تلاش عمومی، ماهيتی تراژديک دارد، چون در عين نشات گرفتن از ياسی فراگير و احساس ضعفی مزمن، به خود نويد و تسلای تحولی ملموس را می دهد و هشدار دهندگان را بدکيش و دشمن خو می انگارد. اين برانگيختگی جمعی، تراژديک است چون بخشی از چرخه ی مهوعِ „اميد-سرخوردگی-سکون“ است که با روند کنونی اوضاع، پايانی بر تکرار آن متصور نيست.
سويه ی ديگرِ رقت انگيز بودنِ اين تلاشِ عمومی، مازوخيستی بودن آن است. چيزی نظيرِ دخيل بستن زندانيان بر زندانبانان خود و اميد بستن به مروت و انصاف آنان! و چه شباهت گزنده ای دارد با يکی از داستان های „رومن گاری“ در کتاب „پرندگان می روند و در پرو می ميرند“..... مشارکتی جدی و سرسختانه و پر هياهو در بازی، اما نه در خود بازی، بلکه در تشويق بازيگرانی که مردم به هر دليل قانع شده اند که بهبود سرنوشت آنان به نتيجه ی بازی آنها وابسته است. مشارکتی از جنس هورا کشيدن يا فرياد کشيدن هايی از هيجان و خشم و اضطراب و انتظار برای بازيگران „کشتی کچ“. فريادهايی که زمان آغاز و انجام و جهت و محتوا و محدوده ی بيان آنها از پيش تعيين می شود. همه ی اينها نشان از تنزل يافتن هولناک باور مردم به توان خود برای تغيير دارد و به همان سان بی باوری به توانِ تغيير خود. همه ی اينها از سوی مردمی است که بازنده بودن را چون تقدير تاريخی خود پيشاپيش پذيرفته اند. چنين وضعيتی زاينده يا خويشاوند نزديکِ قهرمان باوری است و چنين مردمی در روياهايشان برای رهايی (اگر چنين رويايی زنده بماند) ابايی ندارند که ردای قهرمانی را حتی به ضد قهرمانان بسپارند (به تعبير دوست نا ديده „ورتيگونه“). قهرمانی بی رقيبِ خاتمی در گذشته (و برای عده ای تا هنوز) و قهرمانی قريب الوقوع موسوی (يا کروبی) به باور من چنين خاستگاهی دارند.
بر اين اساس نقد رويکردهای مبلغ رای دادن (به ويژه آن بخش هايی که با برافراشتن پرچم واقع بينی و عملگرايی، ديگران را يوتوپيايی و احساساتی معرفی می کنند)، از آن رو نيست که بر تغييرات کوچک و در عين حال نامحتمل دل بسته اند و يا اينکه تغييرات اجتماعی را تدريجی می خواهند. اتفاقا خواست تغييرات اجتماعی کوچک، ولی مستمر و تدريجی در شرايطی نظير جامعه ی کنونی ما (و شايد بسياری از جوامع ديگر) خواستی منطقی و قابل دفاع است. نقد اين رويکرد از اين زاويه قابل طرح است که فاعل اين تغييرات مردم نيستند. مردم تنها دعوت می شوند که فاعلان اين تغييرات را از ميان پيشنهادات نظام برگزينند. اين رويکرد به ويژه از اين لحاظ متناقض و قابل نقد است که بر احساس ضعف و نااميدی جمعی بنا شده است و سلب فاعليت از مردم را تئوريزه، توجيه و تبليغ می کند، چرا که کارکرد مردم برای ايجاد همان تغييرات تدريجی را به تنها کارِ قانونا و عملا ممکن تقليل می دهد و هر آلترناتيو ديگری برای اجتماعی کردن چنين خواستی و بنيان گذاشتن يک مقاومت گسترده ی مردمی را پيشاپيش مردود و ناممکن اعلام می کند. بنابراين رويکرد ياد شده بر خلاف داعيه ی خود، رويکردی انفعالی است. در حاليکه با اطمينانِ گزافی رويکرد تمامی تحريم کنندگان را انفعالی معرفی می کند.
به نظر می رسد ما را با مرگِ جهنم احمدی نژادی رودررو کردند تا با تب سبز مرداب خوشنود گرديم. و اينک احمدی نژاد می ميرد تا تب موسوی (يا کروبی) فراگير شود. اما آيا جامعه از اين تب وخيم بيرون خواهد آمد يا باز به دامنِ تبی ديگر فرو خواهد غلتيد؟ پاسخ نهايی به اين پرسش در گرو شکل گيری يا عدم شکل گيری جنبشِ عمومی مقاومت مدنی در ايران است.
______________________________
توضيح: نگارنده موقعيت اجتماعی فراهم آمده با انتخابات را به واسطه ی درگير شدن بخش زيادی از مردم به بازانديشی و تامل درباره ی وضع کنونی و سرنوشت آينده ی خود يک فرصت می داند. اما فرصتی که درک يا استفاده ی نادرست از آن می تواند آن را به يک موقعيت نکبتی هم بدل کند. اميدوارم در بخش های بعدی بتوانم درک خودم را از ماهيت اين فرصت و نحوه ی پاسخگويی به آن تشريح کنم. Amin.hosuri@gmail.com
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد