logo





مخالفان رژیم (آپوزیسیون)
عدم موفقیت در چیست؟

سه شنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۴ - ۱۳ اکتبر ۲۰۱۵

امیر حسین لادن

ladan.jpg
چرا رژیم فقاهتی با تمام فساد، چپاولِ گسترده، خشونت، جنایت، ... ، بی لیاقتی و بی کفایتی، ... ، و حتی دشمنی و مقابله با فرهنگ، تمدن و زبان پارسی، هنوز بر اریکۀ قدرت قرار دارد؟
آیا پاسخ این مشکل را باید در عدم آگاهی و خرافات مذهبی متن جامعه مان دانست و یا در تماشاچی بودن اکثریت مردم مان جستجو کرد؟
یا در نحوه ی رفتار و کردار "مخالفان (آپوزیسیون) رژیم" در رابطه با یکدیگر، و اینکه روشنفکران مان قادر نیستند خود شیفتگی و خودمحوری را برای منافع جمعی و ملی کنار بگذارند؟
و یا این رژیم فقاهتی است که با مهارت و زبردستی، همه ی تلاش ها را بی نتیجه و رشته ها را، پنبه می کند؟
اخیراً به دعوت یکی از کنشگران سیاسی که با تمام وجودش برای رهائی میهن مان از چنگال جهل و ستم مبارزه میکند، برای شرکت در چند دیدار دسته جمعی، به ایالت تکزاس رفتم. وجود ایرانیانی ارزشمند و اندیشمند در این ایالت، مرا در راهی که در پیش داریم مصمم تر و به آینده ی میهنمان امیدوارتر کرد. زنان و مردانی که برای خودسازی، زمان میگذارند، تلاش میکنند و برای رهائی مردم و نجات ایران، گام برمیدارند. ایران دوستانی که میدانند در مبارزه علیه تبهکاران، بدون آگاهی بیشتر و شناخت کامل تر، آسیب پذیرتر هستیم.
در یکی از گرد هم آئی های بسیار خاطره انگیز، پزشک جوانی در رابطه با این گفته ام که برای درون نگری، باید مدتی شعار: هنر نزد ایرانیان است و بس" را کنار گذاشت، معترضانه گفت: بنابراین شما می گوئید هنر نزد ایرانیان نیست و بس؟! پاسخ به این جوان ایراندوست که هم صدای زیبائی دارد، و هم شعر می گوید، اینست: درست است که من از نسل پدر شما و پیرهستم، ولی نابینا و ناشنوا، نیستم! از هنرهای شما: نخست، عشق به میهن و حضورتان در جمع تلاشگران سیاسی است. دوم اینکه، شعر زیبائی بخاطر درگذشت مادرِ دوست مشترکمان سرودید و خواندید که دوستان را تحت تأثیر قرار داد؛ بعد هم با صدائی گیرا آهنگ "به اصفهان رو" را خواندید؛ پس حد اقل در مورد شخص شما، هنر نزد ایرانیان است! من با "هنر نزد ایرانیان است"، مشکلی ندارم، مشکلم با واژه ی آخرش: "بس"، میباشد. آیا "هنر نزد ایرانیان است و بس"، کمی غلوآمیز به نظر نمیرسد؟ .
در این دیدارها، یکی از دوستانِ بسیار فرهیخته که عاشق ایران و ایرانی است، میگفت:"ایرانی ها ماهند!" میگفت: رفته بودم ایران در منطقه ای که بدنیا آمده بودم، جائی که همه ی خانواده و فامیل و اقوام در آنجا زندگی میکنند، شاهد بودم که این مردم چگونه با مسائل روبرو می شوند و آگاهانه انتخاب میکنند. او باور داشت که مردم هوشمندانه و مسئولانه حرکت میکنند. این دوست همزمان در فیسبوک خود، این نوشته را منتشر کرده بود:
"هیتلر هیچگاه به روسیه نرفت، اما به فرماندهانش دستور سرکوبی روس ها را داد. او از دیدگاه روس ها، جزو منفورترین شخصیت ها می باشد."
"علی هیچگاه به ایران نیآمد، اما در زمان خلافتش دستور سرکوبی ایرانیان آزادی خواه را به سردارانش داد. او از دیدگاه ایرانیان از محبوبترین شخصیت ها می باشد."
پرسش از دوست گرامی ام که مورد علاقه و احترام من می باشد، اینستکه آیا ایرانیان بر اساس این نوشته هنوز "ماهند" یا گمراهند؟ باور کنید که دوستم نه مقصر و نه در این نوع گمان، تنها است. ما زائیده ی فرهنگمان هستیم، یکی از کاستی های فرهنگیمان "تضاد و دوگانگی" است.
محمد علی جمال زاده در تضاد و دوگانگی می نویسد: "در دو گوشه ی باغ خانه، دو تخت برای آقا آماده میشد، روی یکی سجاده و تسبیح با هزار خضوع و دعا و روی دیگری، بساط عرق با مزه ی ماست و خیار!" (1)
50 سال پیش، زنده یاد مهدی بازرگان نوشت: "اخیراً نزد بسیاری از روشنفکران مبارز، برای توجیه بیحرکتی ها یا شکست ها، این طرز تحلیل رایج شده است که "افراد ایرانی ذاتاً شریف و توانا و فداکارند، عیب در نداشتن رهبری یا بد عمل کردن رهبرها است." (2)
و بالاخره، دوست بسیار گرامی دیگری که مسائل را با ژرف اندیشی و کنجکاویِ هدفمندی مینگرد و بررسی میکند، این پرسش را، در مورد آپوزیسیون طرح کرد: آیا میتوان برای اپوزیسیونی که به طور عام به آن اشاره شده، هیچ طبقه بندی مشخصی متصور بود؟ جدا از بینش و خط فکری شان، آیا موارد دیگری مانند "سن و نسل"، بافت اجتماعی شان و یا شرایط و مقطع زمانی شان، میتواند در موضع گیری های فعلی شان تاثیر گذار باشد؟
پاسخ: میدانیم که آپوزیسیون مانند هر طبقه ی دیگری، یکدست و یکنوع نیست؛ و دارای تمام مشخصاتی است که بدرستی به آنها اشاره کردید. هر نسلی نیز مشخصات ویژه ی خودش را دارا می باشد، مشخصاتی که با زمان خودش تغییر و تحول یافته و آنان را متحول ساخته است. بنابراین دید و برداشت هر نسل، آنها را با نسل پیشین متفاوت میکند. همانطور که زمان دینامیک و متغییر است.
با در نظر گرفتن این اصل که ما زائیده ی فرهنگمان هستیم؛ و فرهنگ مجموعه ای است از آموزش و پرورش (نوزاد-کودک)، ساختار سیستم حکومتی، سیستم آموزشی، رفتار و کردار و رابطه ی مردم در جامعه (با یکدیگر و دیگران)؛ آپوزیسیون نیز از درون همین فرهنگ بیرون آمده، یعنی زائیده ی تمام این مشخصات است؛ بعلاوه ی تجربیات و مشاهدات خودش، که می تواند از نظر زمان و مکان، متفاوت باشد.
"اگر بپذیریم که فرهنگ هر ملتی، شکل دهنده هویت آن ملت است. و اینکه اگر فرهنگ اصلاح شود، مردم نیز اصلاح می شوند؛ مسئولیتی سنگین متوجه روشنفکران و اندیشمندان خواهد بود که در حقیقت، راهنمایان جامعه هستند و نخستین افراد مسئول در برابر کژی ها و نادرستی ها." (3)
نگارنده بر این باور است که مسئولیت را باید بر اساس "دانش و بینش" تقسیم کرد، زیرا: "آگاهی زایندۀ مسئولیت می باشد." بنابراین هر که دانشش بیش، مسئولیتش بیشتر. روشنفکران و کنشگران نیز از این مسأله مبرا نیستند، مسئولیت آنان بر اساس محدویت های آگاهی و شناخت شان می باشد. در این راستا، با توجه به تاریخچه ی اسفناکِ "ما"، مخالفان (آپوزیسیون) رژیم، باید پرسید، چرا پس از 37 سال مبارزه و تلاش، یک سازمان گسترده یِ منسجم، هم آهنگ و همراه وجود ندارد؟!
با در نظر گرفتن آنکه دهها سازمان و گروه (از نسل های پیش و پس از انقلاب)، با ایده های ارزنده و شخصیت های خیرخواه، و باورهای متفاوت، وارد کارزار شدند، تلاش کردند، ولی بدون استثنا، هرکدام با انشعاب، چند دستگی، ناکامی و شکست روبرو شدند. شماره ی اعضا و پشتیبانان رو به کاهش گذاشت، تا بالاخره یا کاملاً ناپدید شد و یا تنها با دو، سه، و یا چند نفر آنرا ادامه دادند!
در ضمنی که مسئولیت این انشعاب ها، ناکامی و شکست ها، تنها با آپوزیسیون است؛ باید بدانیم که همه مان زائیده ی فرهنگمان هستیم. فرهنگ، مجموعۀ دید و برداشت، کردار، گفتار و نحوۀ برخورد یک ملت با همدیگر و دیگران می باشد. (4)
انشعاب نتیجه ی یکی از این کاستی هاست: خود محوری و خود شیفتگی که زاینده و بوجود آورنده ی پدیدۀ "من" است. این باور که حقیقت مطلق، تنها با "من" است، سرچشمه ی بزرگترین پلیدی ها، یعنی "خودکامگی است. در خود کامگی، طرف مقابل و یا مخالف باورِ "من" ، بر باطل است؛ و البته باطل سزاوار، توهین، تهمت و حذف می باشد.
تجربه ی انشعاب، و سپس توهین، تهمت و حذف، مختص آپوزیسیون بعد از انقلاب 1357 نیست، بلکه در بین تلاشگران میهنمان، سابقه ی طولانی دارد. برای مثال: در حدود هشتاد سال پیش، بین برخی از پایه گذاران حزب کمونیست در ایران، تنش، اختلاف و جدائی روی داد. این تضاد مابین رضا روستا، رهبر "شورای متحده" و یوسف افتخاری از کمونیست های قدیمی و تحصیل کرده "کوتو" بود. اتهامی که حزب توده بر افتخاری وارد می آورد "تروتسکیسم" بود. از طرف دیگر برخی از دوستان و همکاران رضا روستا، نظرِ چنان مثبتی نسبت به او نداشتند! و معتقد بودند که او معلومات سیاسی زیادی ندارد، و فوق العاده جاه طلب و رفیق باز است و رفقایش را در مناصب حزبی قرار می دهد! در حقیقت، خود شیفتگی دوست و دشمن نمی شناسد!
مثال بعدی، مربوط به انشعاب در حزب توده است: "انشعاب بیش از صد تن از رهبران و کادر فعال حزب توده و سارمان جوانان آن در 13 دیماه 1326 ... از حوادث مهم تاریخ سیاسی ایران در قرن حاضر است ... هدف اصلی انشعاب، بیرون آمدن از زیر سلطۀ بی چون و چرای دولت شوروی بود ... منشاء تمام اشتباهات و انحرافات این حزب پیروی کورکورانه از سیاست شوروی و فدا ساختن منافع و مصالح حیاتی حزب و ملت ایران ... است." (5)
در این انشعاب، بیش از یک سوم اعضا، در اعتراض به این رویه، حزب را ترک کردند. همراه انشعابیون، شخصیت های بسیار پویائی مانند خلیل ملکی، رهبر جوانان حزب توده، قرار داشتند. یک حرکت گسترده برای بدنام کردن و لجن مال ساختن خلیل ملکی و انشعابیون با گزارش رهبری حزب به گنگره آغاز گردید. ملکی را مسئول نفاق معرفی میکردند و میگفتند طی دوران زندانی 53 نفر نیز چنین بوده است.
انور خامه ای می نویسد: "خوانندگان ما که جلد اول این خاطرات را در باره 53 نفر یا حتی کتاب بزرگ علوی یا خاطرات پیشه وری و دیگران را در بارۀ این عده خوانده باشند به خوبی می دانند که ملکی پس از دکتر ارانی گُل سرسبد 53 نفر بود و مهمترین مبارزات این عده در زندان با نام او پیوندی ناگسستنی دارد. رفقای ملکی نه تنها از او نقار و کدورتی نداشتند بلکه همه به او احترام می گذاشتند."
"... ایراد موذیانه تر ... ادعاهای دروغین ... و تهمتها و افتراهای ناجوانمردانه ... از ترس اینکه مبادا اکثریت اعضاء حزب به انشعابیون به پیوندند ... صریحاً ادعا می کردند که آنها عامل امپریالیسم هستند و ملکی با ایدن ملاقات کرده و به دستور او انشعاب را راه انداخته است." (همان)
پرسشگر: "ملکی، آنطور که میگویند یکی از نُخبه ترین و با سوادترین اعضای رهبری حزب بود و به گفته طبری در دورانی نقش دبیر اول حزب را داشت. ولی حزب توده او را لجن مال کرد و حتی ملاقات او با مورگان فیلیپس ( که بهر حال ملاقات یک سوسیالیست ایرانی با دبیر حزب کارگر انگلیس طبیعی است) را به عنوان وابستگی به انگلیسها در بوق کرد." (6)
مثال بعدی در مورد حسین فاطمی، ژورنالیست، تلاشگر سیاسی و وزیر امور خارجه دولت مصدق، می باشد. حسن نراقی در مورد تهمت و افترا می نویسد: "گفتند از خودشان است ؛ مگر کسی جرأت دارد از خودشان نباشد و این حرف ها را بزند. و این ادامه داشت. روزگار عوض شد ، 28 مرداد آمد، و با تن تب دار اعدامش کردند." آنوقت گمراهان و تهمت زنان متوجه شدند که حسین فاطمی - میهن دوست ، آزادیخواه ، شجاع و یار حقیقی مصدق و ملت و یک مبارز از خود گذشته بوده است.
و اما جامعۀ روحانیت، در به گژراهه کشیدن انقلاب مشروطیت و نابودی دست آوردهای آن، تنها زمانی موفق شد که "مخالفان" )آپوزیسیون) دچار تضادهای درونی، ضدیت و دشمنی با یکدیگر، شایعه پراکنی، زیرپای یکدیگر را خالی کردن، توطئه و ترور (فیزیکی و شخصیتی) شدند.
پیروزی جنبش ملی شدن نفت، در پرتوی اتحاد و اتفاق موقت شخصیت ها و گروه های آپوزیسیون بود؛ تا بار دیگر گرفتار گرگ های درونی خویش شدند و مشغول دریدن یکدیگر گردیدند. لاشخورهای داخلی و خارجی که فرصت طلبانه در کمین بودند، مشغول ادامۀ نشخوار شدند.
تضاد و دو گانگی، خود شیفتگی و خود محوری، مطلق گرائی و عدم تحمل دگراندیش، تهمت و افترا برای لجن مال کردن دیگران و مطرح بودن (بزرگی خودمان را در تضعیف و کوچک کردن دیگران می بینیم)، ... همه و همه از کاستی های فرهنگی مان می باشند. نیاز به تکرار است که "ما" زائیده ی فرهنگمان هستیم؛ ویل دورانت در اینمورد می نویسد: کشورهای مان، چون از تجمّع ما پدید آمده اند، همان هستند که ما هستیم؛ قوانین و احکامشان بر مبنای خوی و سرشت ما، و اعمالشان کردار زشت و زیبای ماست." (7)
محمد علی جمال زاده، در مورد برخی از این کاستی های فرهنگی مان می نویسد: "احوال باطنی که اسم آنرا اخلاق گذاشته اند، عبارتست از رعایت شرایط راستی و دوستی؛ شرافتمندی، حقیقت گوئی و حقیقت جوئی؛ امانت و فداکاری؛ جرأت، شجاعت و شهامت؛ و نیکوکاری، خیرخواهی و جوانمردی؛ که متأسفانه ایرادی است عمومی در بارۀ اخلاق درونی مان ... ." (همان)
برای تقسیم عادلانه ی مسئولیت ها، اوضاع عمومی هم میهنانمان را مرور می کنیم. برای شفافیت و آسان کردن مسأله، مردممان را به دو بخشِ برون مرزی و درون مرزی تقسیم نمائیم.
نخست برون مرزی - این بخش از هم میهنان با چالش هایِ ویژه ای روبرو هستند: نداشتن تسلط کامل بر زبان کشوری که در آن زندگی میکنند؛ نداشتن آشنائی کامل با فرهنگ و آداب و رسوم و قوانین جاری در آن؛ عدم وجود دایره های پشتیبانی (خانواده، فامیل و دوستانی که سالها با آنان همدم و یار یکدیگر بودند)؛ مشکل شغل یا کار در رشته و تخصص شان برای امرار معاش؛ و دهها چالش دیگر. ولی در کنار آن، این هم میهنان در جوامعی آزاد و با داشتن حقوق انسانی و حتی شهروندی زندگی میکنند؛ و بدون دردسر و مزاحمت، به تمام وسائل ارتباط جمعی دسترسی دارند.
بخش دوم، مشکلاتی که هم میهنان داخل کشور بطور روزمره با آن دست بگریبانند: مانند محدودیت ها، محرومیت ها، خشونت، زور؛ و همچنین مشکلات ساختاری: مانند کمبود آب سالم، برق، مشکل آلودگی هوا، زائیده ازدهام بی رویه ی جمعیت و ترافیک؛ ... عدم وجود امنیت در خانه و خیابان، ... ، نداشتن حق انتخاب، حتی در مورد معمولی ترین مسائل؛ مانند چه برنامه ی ماهواره ای را بینند، چه بنوشند، چه بپوشند، چگونه آرایش کنند، ... ؛ مشکلات بیکاری، درآمدهای نامتناسب با مخارج زندگی؛ مشکلات امرار معاش؛ ... .
در ضمنی که مشکلات هیچکدام (برون مرزی و درون مرزی) را نباید و نمی شود، دست کم گرفت، میلیون ها ایرانیِ درون مرزی حاضرند جایشان را با هم میهنان برون مرزی، عوض کنند و یک چیزی هم، دستی بدهند!؟ یعنی در مقایسه ی مشکلات - انتخاب و آزادی، و حقوق، حیثیت و ارزش انسان، به خیلی از مسائل دیگر، می چربد و ارجحیت دارد.
با در نظر گرفتن این مشکلات و معضلات، حد اقلِ انتظار مردم، آنستکه ما صدای آنها باشیم؛ و کسانیکه داعیه راهبری و یا رهبری دارند، بتوانند با آگاهی و شناخت شرایط، گام های استوار به سوی اهدافی بس بزرگتر از خودشان بردارند؛ بتوانند بپذیرند که هدف "رهائی مردم و نجات ایران است، نه مطرح بودن آنان.
هیچوقت توجه کردید که ما، وقایع گذشته را مانند چماقی برای سرکوب یکدیگر بکار می بریم؟ برای مثال: موافقان و مخالفان رضاشاه و محمد رضا شاه؛ پشتیبانان و مخالفان حزب توده؛ موافقان و مخالفان مصدق و جبهه ملی؛ واقعه ی کودتای 28 مرداد؛ انقلاب 1357؛ و ... . تفاوت و تضاد بینهایت، و شکاف بین دو طرف بسی ژرف است!؟
خیام می گوید:
قومی متفکرند اندر ره دین قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آنکه بانک آید روزی کی بی خبران راه نه آنست و نه این
با تکیه به این پدیده، باید از ضدیت و مخالفت و دشمنی؛ توهین، تهمت و جبهه گیری دوری کنیم؛
از ایدئولوژی، فرقه گرائی و بت سازی و قهرمان پروری کاملاً فاصله بگیریم؛ تجربه را تجربه نکنیم.
رهائی مردم و نجات ایران نه در ظهور زرتشت، نه در بازگشت کورش کبیر، و نه در اسلام ناب محمدی است. رهائی مردم و نجات ایران - نه در اصلاحاتِ رژیم فقاهتی؛ نه در رفراندوم عوامفریبانه، نه در بازگشتِ رژیم سلطنت، نه در حملۀ نظامی به ایران، و نه در گروی ظهور یک قهرمان ملی است.
آدام اسمیت معتقد است که چنانچه در زندگی اجتماعی ، قادر نباشیم منافع جمع را نیز در نظر بگیریم و محترم بشماریم ؛ بد بینی و بی اعتمادی شیوع پیدا می کند و اجتماع تبدیل به "فرد"ها و رابطۀ اجتماعی تبدیل به رابطۀ غریزه ای (حیوانی)؛ و قانون، قانون جنگل (چماقی – زوری) می شود. ناگفته نماند که نیاز به اعتماد دلیل بر نفی یا رَد منافع شخصی نیست ؛ در اکثر مواقع اعتماد ، هم باعث رونقِ منافع شخصی میشود و هم در منافع جمع نقش مثبت دارد و کل جامعه را ثروتمند تر می کند. (8)
باید بجای احساسات و شعار، با اتکا به خردگرائی و شعور گام برداریم. یعنی "خرد" را برتخت سلطنت و اریکه قدرت بنشانیم. سیستم خردگرا، مشروعیتش از مردم، مسئولیتش به مردم، و در اختیار مردم می باشد، یعنی "مردمسالار" است.
باید بدانیم چه میخواهیم، نیازهای جامعه، و منافع جمعی و ملی برایمان مهم و ارزشمند باشند؛ بدانیم و باور داشته باشیم که صاحبان اصلی ایران هستیم. ایران فردا، برای همه ی ایرانیان: زن و مرد، اقلیت های قومی، و مذهبی، بطور یکسان، جا دارد. در ایران فردا، مذهب امری است خصوصی؛ و هر ایرانی از تمام حقوق انسانی و شهروندی بطور یکسان، برخوردار است.

امیرحسین لادن
ahladan@earthlink.net

(1) دارالمجانین، محمد علی جمال زاده
(2) سازگاری ایرانی، مهدی بازرگان
(3) تهاجم – مروری بر "پاسخ به تاریخ" ، غلامرضا نجاتی (مقدمه ناشر)
(4) خداسالاری و درماندگی، امیرحسین لادن
(5) خاطرات سیاسی انور خامه ای
(6) خاطرات نورالدین کیانوری
(7) خداسالاری و درماندگی
(8) سرمایه ی ملت ها، آدام اسمیت

نقار = کینه، دشمنی

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد