logo





از اين ديــــدگاه: (بخش سوم)

پنجشنبه ۹ مهر ۱۳۹۴ - ۰۱ اکتبر ۲۰۱۵

ابراهیم هرندی

Ebrahim-Harandi.jpg
13. رسانه های اجتماعی

رسانه های اجتماعی مانند وبلاگ ها و فيسبوک و توئيتر، گرفتاری بزرگی برای همه آنانی که اطلاعات را کنترل شده می خواهند، شده اند. يکی از برآيندهای اين گرفتاری اين است که اين رسانه ها هميشه در همه جا هستند و همه رويدادها را در هنگامِ رخدادانشان، بگونه زنده در گستره جهانی واتاب می دهند. اين چگونگی، مديريت اخبار و شيوه ارائه آن را ناممکن کرده است. حکومت ها، دولت ها، شرکت ها و نهادهای بزرگ، خوش می دارند که خبرهای هر رويداد در پيوند با خود را، خود مديريت و مهندسی و دست بندی و بسته بندی کنند و هر خبر را از زاويه ويژه ای برای مخاطب خود بفرستند. برخی خبرها مصرف داخلی دارند، برخی مصرف خارجی و برخی هيچکدام.

اکنون رسانه های اجتماعی همگانی که گزارشگران آن مردم کوچه و بازار هستند، اين ابزار بزرگ قدرت را از چنگ کنترلچی های رسانه ای ربوده اند. نمونه ای از اين چگونگی، خبر ناگوار کشته شدن صدها راهی مناسک حج در بيابان منا بود. حکومت سعودی شیخ عبدالعزیز بن عبدالله آل الشیخ، مفتی اعظم عربستان را وادار کرد تا بگويد که اين حادثه مرگبار، بازتاب سرنوشت کشته شدگان بود و حکومت هيچ گناهی ندارد. گزارش و نمايش اين خبر، مصرف داخلی داشت، اما جهانی کردن آن، حکومت سعودی را در گستره جهانی بی آبروتر کرد. اکنون ما هرروزه با خبرهای خنده آوری روبرو هستيم که سرچشمه آن ها سخنان آخوندهای روستايی هستند که درمساجد روستاها، برای پامنبری های خود نشخوار می کنند، اما گزارش آن ها در رسانه های اجتماعی سبب می شود که گاه آن سخنان در روزنامه های پرتيراژ غربی؛ مانند واشنگتن پست و گاردين و لوموند چاپ شوند و يا در فهرست گزارش های بامدادی پرزيدنت اوباما بيايند!

.........
http://www.bbc.com/persian/

***

14. واشکافیِ رنگين کمان

رفتارهای برخی از سياستمداران و روزنامه نگاران ِ انگليسی در چند هفته گذشته در پيوند با انتخاب جِريمی کُربين به سِمت رئيس حزب کارگر در آن کشور، نشان داده است که دموکراسی حتی در کشوری مانند انگليس، چه دشمنانی در چه رده هايی از جامعه می تواند داشته باشد. انگلستان کشوری ست که دموکراسی در آن سنت است و انگليسی ها، پارلمان خود را مادر همه پارلمان های کشورهای دموکراتيک جهان می دانند. با آنهمه، گزيده شدنِ دموکراتيک جِريمی کُربين، نماينده چپ گرای حزب کارگر، قدرتمندان و ثروتمندان آن کشور را چنان برآشفته است که همه رفتارها و کردارهای وی را از روز نخست در زير ذره بين گذاشته اند و آرزومندند که بساطِ اين - به خيال آنان بلوای بزرگ - هر چه زودتر در برچيده شود.1

اگرچه آرزوی پيروزی جريمی کُربين در انتخابات آينده انگليس، خوش خيالی ست، اما زمينه آنچه او را تا به اينجا آورده است، روزبروز فزاينده تر و بازتابناکتر می شود. از سوِيی هر روز حقوق بيکاران و سالمندان و دردمندان و بينوايان و بيماران ذهنی و روانی کاسته می شود. از سوی ديگر، هر ماه شمار ورشکستگان بدون تقصير چنان بالا می رود که به تازگی دولت انگليس، ناچار شده است که پروسه اعلام ورشکستگی را دشوارتر کند. اکنون ماه هاست که هر روزه بر شمار لشکرِ گرسنگان و بینوايانی که هر هفته بسوی گداخانه های مردمی برای گرفتن خورا ک هفتگی خود روانند، افزوده می شود. بنياد تاريخی راونتری که مرکز ديدبانی تهيدستی در انگليس است، در گزارش تازه خود، روندها و رويدادهای اقتصادی در چند سال گذشته را کوششی برای بازگرداندن کشور به دروان پيش از انقلاب صنعتی دانسته است.2

افزون بر گرفتاری های آنی، کاستن بودجه های رفاهی، برنامه های اجتماعیِ دولت های دست راستی در کشورهای اروپايی بازتاب های بزرگ و دراز مدتی نيز دارد که پيامدهای آن در آينده آشکار می شود. تا بدانی که چه می گويم، دراينجا و اکنون به يک نمونه از آن ها، اشاره کوتاهی می کنم. گفتم که دموکراسی در انگليس، سّنت است. اين سنّت با پيدايش انقلاب صنعتی که از همين کشور آغازشد، سبب شد که برنامه خدمات بهداشتی و رفاه اجتماعی، در سراسر بريتانيا فراگير شود و همه شهروندان آن کشور را پوششی همگون دهد. چنين شد که از سده نوزدهم ترسايی به اين سو، مردمِ همه شهرها و روستای انگلستان، دسترسی کم و بيش يکسانی به خدمات بهداشتی، آموزشی، اجتماعی و شهری مانند شهرداری، دادگستری، پليس، پست و تلگراف و تلفن و...، داشته باشند. اين چگونگی فرآيندی را فراهم آورد که در پی آن صنعت و فرهنگِ شهرنشينی، به دور افتاده ترين روستاهای کشور نيز رفت. چنين است که انگليس يکی از انگشت شمار کشورهايی ست، که روستا به معنای زيستگاهی که در برابر شهر از خدمات شهری محروم است، ندارد. اين چگونگی سبب می شود که روستائيان نيازی به کوچيدن به شهرهای بزرگ نداشته باشند، زيرا که هرآنچه برای زندگی خود نياز دارند، از بيمارستان و گردشگاه گرفته تا خدمات آموزشی و اداری و آب و برق و گاز و تلفن و فروشگاه، در روستای خود و يا روستا و يا شهرک همجوارِ خود دارند. اين روند، پس از انگليس در کشورهای فرانسه و هلند و کشورهای اسکانديناوی نيز شکل گرفت.

فراهم آوردنِ خدمات اجتماعیِ فراگير و سرتاسری، گفتمانی سياسی- اجتماعی ست و نياز به برنامه ريزی و بودجه دولتی دارد. اين که هر روز مردم بتوانند از شهر و روستای خود به شهرهای ديگری با ترن سفر کنند و يا اداره پُست نامه های مردم روستايی را نيز، چنان برساند که در لندن می رساند، بهايی دارد که دولت ناگزير از پرداختن آن برای کاستن فشار جمعيت بر شهرها و پيش گيری از هجوم روستائيان به آن هاست. اين گونه است که لندن و پاريس، حلبی آباد ندارند. البته اين چگونگی اکنون چندی ست که در کشورهای اروپايی رو به دگرگونی نهاده است. خصوصی سازی بسياری از خدمات همگانی مانند راه آهن و آب و برق و گاز و پست و بخش هايی از خدمات بهداشتی سبب شده است که رفت و آمد با ترن به بسياری از روستاها در انگلستان دشوار شود و خدمات اجتماعی وهمگانی ديگر نيز از دسترس همگان دور شود. اگر روزی هر شهر و روستا، بيمارستان ويژه خود را داشت، اکنون در بسياری از جاها، تنها يک بيمارستان برای مردم چند شهر و روستا باز مانده است. نيز چنين است سرگذشت اداره پليس و آتش نشانی و خدمات مددکاری اجتماعی و.... اين چگونگی، ناخشنودی همگانی را در شهرها و روستاهای کوچک دامن زده است.

روندی را که انقلاب صنعتی انگلستان در سده نوزدهم در آن کشور آغاز کرد و دامنه خدمات اجتماعی را از شهرهای بزرگ به سوی شهرک ها و روستاها گسترد، اکنون دولت های محافظه کار اروپا، با شتابی بی امان به واگستری آن پرداخته اند و دامنه رفاه شهری را از روستاها به سوی شهرهای بزرگ بازپس می زنند. اکنون جوانان شهرها و روستاهای دور دست، اندک، اندک بسوی شهرهای بزرگ روانه می شوند و چنان می نمايد که در آينده ای نه چندان دور، کشوری که پيشاهنگ صنعت و فرهنگ شهروندی مدرن بوده است، مانند کشورهای پيرامونی درگير گرفتاری های زيستبومی و شهروندی آنچه جهان سومی خوانده می شود، گردد.

.............
1. يک روز پس از پيروزی جريمی کُربين، برخی از روزنامه های انگلیس او را به دزدی ساندويچ متهم کردند. لينک زير:

2. برای نمونه، نگاه کنيد به سه لينک زير:

***

15. عقب افتادگی

در انديشيدن به گفتمانِ فرهنگ و مقايسه فرهنگ ها با يکديگر، ارزشدواری و نمره دادن و کهتر و مهتر پنداری و يکی را برتر از ديگری انگاشتن، کار پوچ و بيهوده ای ست. فرهنگِ هر سرزمين، نسخه ويژه ای برای زيستن انسان در زيستبوم آن سرزمين است. نسخه ای برای سازگاری با آن زيستبوم در راستای ماندگاری نسل انسان در آن. فرهنگ اسکيموها، بهترين فرهنگ برای زیستن در سرزمين های يخ بسته قطبی ست و فرهنگ باديه نشينان بيابان های سوزانِ عربستان، بهترين گزينه برای چگونه زيستن در بيابان و ستيز با تشنگی و گريز از گرما و گرسنگی و مرگ. چنين است که می گويم، برابر نهادن فرهنگ ها با يکديگر با هدف مقايسه کردن، کاری بيهوده است، زيرا که هر فرهنگ برای مردم سرزمين خودش سودمند وکاراست.

بنابراين، مفاهيمی چون؛ پيشرفت و پسرفت و عقب ماندگی و جلو افتاده و... يعنی چه؟ پس اين که می گويند؛ نگذاشتند که ايران پيشرفت کند، و يا آن که زيمبابوه کشور عقب افتاده ای ست و يا ما را عقب نگه داشتند به چه معناست؟ اين پرسش را از گوگل که پرسيدم، نزديک به هفتصد هزار پاسخ يافت، از جمله اين جمله از امام خمينی؛ "ما با آن چیزی که در خدمت اجانب برای عقب نگه داشتن جوانان ما و از دست دادن نیروی انسانی ماست، ما با او مخالف هستیم." پيداست که دامنه اين کژانديشی و شهيد نمايی، دامن امام امت را هم گرفته بوده است!

اين هم نام چندتا از کتاب ها و مقاله ها در باره علل عقب ماندگی ايران از گوگل.

اسرار عقب ماندگی شرق
ما چگونه، ما شدیم: ریشه یابی علل عقب ماندگی در ایران
چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت
یست عامل عقب ماندگی ما ایرانیان.
علل عقب ماندگی ايران
چرا عقب مانده ایم ؟
آيا نفت عامل عقب افتادگی ايران است؟
مدرنیته ایرانی : روشنفکران و پارادایم عقب ماندگی ایران
عقب ماندگی ایران در نسل سوم
نقش عثمانی در عقب ماندگی ایران
دلایل عقب افتادگی و عقب ماندگی ایران

ميدانم که از زمان شکست سپاه عباس ميرزا از ارتش روسيه تاکنون، همواره پرسش درباره "عقب افتادگی" در فهرست گفتمان های روشنفکری ايران بوده است. اما ذهن من بجای پاسخ جويی، با شنيدن و يا خواندنِ اين پرسش، چند پرسش ديگر می کند. يکی اين که عقب افتادگی از کی يا چی؟ مگر ما باکسی قرارداد پيشرفت بسوی کسی، چيزی و يا جايی را بسته بوديم که از آن عقب بيفتم؟ مگر ما در مسابقه با کسی شرکت کرده بوديم که اکنون دنبال چرايی شکست خود هستيم. مگرما....؟

اما خودم را به کوچه علی چپ نزنم! مراد از اين "عقب افتادگی"، و يا "عقب ماندگی"، اين است که چرا کشور ما امروز مانند کشورهای غربی نيست و ما متاسفانه (؟) ايرانی مانده ايم؟ اما مگر قرار بوده است که غربی بشويم و يا باشيم؟ اگر لايه های رويين اين پرسش تاريخی را کنار بزنی، می بينی که با بُغضی تاريخی روبرو هستی که تا زمانی که نترکد، راه نفس کشيدنِ آزاد برای ما باز نمی شود. بُغضی که گرداگرد عقده ای تاريخی شکل گرفته است تا ما را از سمپاشی غده چرکين آن عقده در امان بدارد. عقده کنده شدن از جايگاه افسانه ای خويش در ايرانی که دلِ عالم پنداشته می شد و پرتاب شدن به پيرامون جهانی بيگانه.

***

16. درباره زبان
 
زبان نيز مانند فرهنگ، خوب و بد ندارد و هيچ زبانی را نمی توان بهتر و برتر از زبانی ديگر پنداشت. اما هرچه کاربرانِ زبانی در گستره نوآوری کوشاتر و سازنده تر باشند، زبانشان ورزيده تر خواهد بود. برای نمونه، زبان انگليسی با آغازِ انقلاب صنعتی اروپا چنان ورزش و افزايش واژگانی يافت که اکنون ژرفا و گسترای آن از هر زبانِ ديگری در جهان بيشتر است. هربار که پديده صنعتی تازه ای ساخته شد، واژگان تازه ای نيز برای قطعه ها و بخش ها و شيوه کارکرد آن ساختند. از دوربين ساده عکاسی گرفته که از بيست قطعه ساخته می شود تا چت بوئينگ 747 که بيش از هفت مليون قطعه در آن بکار رفته است و هر قطعه نيز نام ويژه ای دارد. برای نمونه، همان دوربين ساده عکاسی واژگان تازه ای چون لنز، عدسی، ديافراگم، سنسور، فيلم، فتو، فريم، فوکوس، فلاش، نگاتيف، پوزتيو و... را با خود آورد و بسی واژگان ديگر در پيوند با عکاسی، مانند عکاسباشی، دروببين چی، فتوشاپ، زاويه، سکانس، آتليه، ميکس، ضدِنور و لوکيشن. البته اين چندی از واژگان تازه ای ست صنعت عکاسی به زبان فارسی افزود. در زبان انگليسی شمار ِ اين واژگان بسی بيش از اين است.
 
نمونه ايرانی اين چگونگی را بايد در پروژه هسته ای حستجو کرد. اين پروژه واژگان تازه ای مانند؛ رآکتور، سانترفيوژ، هسته ای، پادمان، آب ِسرد، کيک زرد، بُرد – بُرد، راست آزمايی، برجام را به فهرست واژگانِ زبان فارسی افزود و واژه های ديگری مانند؛ اورانيوم، پلونيوم، ان پی تی، فکت شيت و.... را نيز سر زبان ها انداخت.

بـــله، زبان پيرو کنش ها و کوشش های اجتماعی ست. چيزی مانند دماسنج که به خيزوخواب هوا پاسخ می دهد. هرچه اقتصاد جامعه ای پوياتر باشد، زبان اش پربارتر و رساتر است.
   
***

17. چه باید کرد؟

گوینده در آغاز ِ برنامه می گوید؛ " درود بر بینندگان و فارسی زبانان عزیز". هنوز این جمله را به پایان نرسانده‏ است که تلفن زنگ می ‏زند و کسی می ‏گوید؛ " آقا، من از شما گله دارم. شما همیشه فراموش می ‏کنید که ما آذری ها هم بیننده برنامه شما هستیم. شما همیشه برنامه خودتان را با درود بر فارسی زبانان عزیز شروع می ‏کنید.... پس ما چی؟ پس تکلیف ما آذری ‏ها چی می‏ شه که زبان مادریمان فارسی نیست؟"

گوینده با پوزش خواهی می ‏گوید که؛ " درود بر همه هموطنان عزیز" باز هم تلفن به صد ا در می ‏آید و صدایی از آنسوی خط پرخاشگرانه می ‏گوید که؛ " پس ما کردها آدم نیستیم؟ ما حق نداریم که خودمان را کرد بدانیم و برای برپایی کردستانی آزاد و آباد دفاع کنیم؟ شما که اینقدر از حقوق بشر و این جور چیزها دفاع می ‏کنید، بفرمایید که آیا ما می ‏توانیم که بخواهیم ایرانی نباشیم و کرد بمانیم؟"

گوینده باز از اول شروع می کند و می گوید که؛ " درود برهمه اقوام ایرانی از کرد و لر و ترکمن و بلوچ و عرب و قشفایی و بختیاری و خلاصه همه عزیرانی که خودشا ن را ایرانی می ‏دانند و نمی ‏دانند.

باز تلفن زنگ می‏ زند که؛ " آقای....چیز، یادتان باشد که ما افغان ها هم در ایران زندگی می ‏کنیم و برنامه شما را هم خیلی دوست داریم، ولی شما متاسفانه هیچ وقت یادی از ما نمی ‏کنید و روی سخن تان با ایرانی ‏هاست. البته ما به درایران بودن و ایرانی بودن افتخار می‏ کنیم، اما خب، ایرانی ‏ها به ما این اجازه را نمی ‏دهند ما خودمان را ایرانی بنامیم."

گوینده تلویزیون با نگاهی سرشار از شگفتی و بی‏ واژگی و درماندگی سرش را تکان می ‏دهد که یعنی؛ چه باید گفت؟

***

18. درد، آژیر ِ تن

اگر چه درد در همه فرهنگ ها در سراسر تاريخ نکوهيده شده است و همگان زندگی بی درد را آرمانی می دانند و آنرا آرزو می کنند، اما درد، آژیر تن جانوران است؛ مکانیزم‌ِ هشدار دهنده ‌ای که‌ جانور را از خرابی‌ و ناکارگی ‌عضوی و يا بخشی از بدن‌ آگاه‌ می کند. نقش‌ زیستیاری‌ این‌ مکانیزم‌، گذشته‌ ازهشدار دادن‌، ناگزیر کردن‌ِ انسان‌ از چاره‌ اندیشی ‌‏است. هنگامی که ‌خاری‌ در پوست‌ِ انسان‌ فرو می ‏‏رود، سوزش‌ِ ناشی‌ از آن‌، نخست انسان‌ را از آن رويداد آگاه می کند و سپس او را ناگزیر از بیرون‌ کشیدن‌ِ آن‌ خار می ‏‏کند. درد، همچنین‌ از به‌ کارگیری‌ِعضو دردناک‌ جلوگیری‌ می ‏کند. کسی‌ با دندانی‌ که‌ درد می‌ کند چیزی ‌نمی ‏جَوَد، زیرا کاربردِ آن‌ دندان‌ نه‌ تنها بهبودِ آن‌ را به‌ خطر می‌ اندازد، بل که‌ اگر درد، ناشی‌ از عفونت‌ِ دندان‌ باشد، میکروب‌ِ آن‌ عفونت‌ را دربدن‌ پخش‌ می‏ کند.

درد، یکی‌ از کردارهای‌ پایدارِ برآیشی ‌است‌ که ‌انسان‌ را از خستگی، ناکارگی، بیماری‌ و فرسودگی‌ِ تن‌، آگاه‌ می‌ کند. آنان‌ که‌ از این‌ توانایی‌ بی ‌بهره‌اند و هیچ‌ گونه‌ حس‌ درد ندارند، هرگز از بیماری‏ های‌ خود نیز آگاه ‌نمی ‏شوند و حتی‌ ناتوان‌ از حس‌ِ دردِ خستگی‌ دست‌ و پا و دیگرعضوهای‌ تن خویش ‏اند. چنان کسانی‌ اگرچه‌ در نخستین‌ برخورد خوشبخت‌ می‌ نمایند، اما هرگز بیشتر از 30 سال‌ نمی ‏زیند زیرا بی‌ دردی‌ِ آنان‌ در هنگام‌ آسایش‌ نیز مایه‌ گرفتاری‌ آنان‌ می ‌‏شود و چون‌ در هنگام ‌ِخواب‌ جابجا نمی‏ شوند، دست‌ و پایی‌ که‌ بر روی‌ آن‌ می‌ خوابند، اندک اندک فلج‌ می ‌‏شود. چنين است که از اين ديدگاه (ديدگاه برآيشی)، درد نقشی زيستيارانه در زندگی جانوران دارد و به ماندگاری بيشتر جانوران در جهان کمک می کند.

اما چرا دردمندان گاه می گریند؟ گريستن چه نقشی در سلامت انسان دارد؟ اگر نقشی دارد، آن نقش چيست؟ آيا تنها انسان، توان گريستن دارد؟ اگر چنين است، هدف از اين توانايِی چيست؟ اين که گفته اند که، "گريه بر هر دردِ بی درمان دواست"، چه معنايی دارد؟ پرداختن به اين پرسش ها زمان درازی می خواهد که در بخش های ديگر، ب همه آن ها خواهم پرداخت.

از اين ديــــدگاه:(بخش دوم)

http://goob.blogspot.com

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد