logo





در تاریکی و دین خویی علم غربی

(نقد جوانب ضد ایرانی فرهنگ اپوزیسیون ایران)

يکشنبه ۸ شهريور ۱۳۹۴ - ۳۰ اوت ۲۰۱۵

ف. آگاه

اشاره: پس از تغییر رژیم سیاسی، بخش عمده ای از اپوزیسیون ایران خصوصأ در خارج برای مخالفت با رژیم به مخالفت با اسلام و در این روال از سر تعمیم غیر منطقی به ضدیت با فرهنگ ایران بعد از اسلام روی آورد. در این روال غیر منطقی بعضی نویسندگان اپوزیسیون برای توجیه غلط اندازانۀ این اندیشۀ غیر مستدل، متوسل به جعل افسانۀ عدم پیشرفت فرهنگ و خصوصأ علم در ایران بعد از اسلام شدند (1). انگاری که ایران قبل از اسلام مملوّ از پیشرفت علمی بود و صرفأ بعد از آمدن اسلام به ایران در این مسیر پس رفته است. درحالیکه نه در ایران قبل از اسلام خبری از علم بود و نه این نویسندگان تعمق و تخصصی در علم داشتند!

اخیرأ باز بعضی در تکرار این ترجیع بند نادرست کوشیده اند. لذا ضروری بود که در مقالۀ پیش و ادامه اش در این جا درست را از نادرست بازگویم.

در مقاله پیش «تصور اندیشۀ منفعل از علم» نوشتم که: "علم آنچنانکه می بایستی و بسیاری می پندارند، سبب روشنگری (مثلأ در اروپا) نشده است". و در توضیح آن دلایلی آورده و نمونه هایی تاریخی در توام شدن "پیشرفت علمی" و پسرفت و تاریکی فرهنگ اجتماعی اروپا و خصوصأ جوامع آلمان و آمریکای شمالی را ذکر کردم، که منجر به فجایع بی نظیری چون اردوگاه های مرگ نازی و کشتار اتمی آمریکای شمالی در ژاپن و لشگر کشی ها به ویتنام تا به امروز شده است. یعنی باتوجه به این نتایج، اگر که در تاثیر علم بر جامعه اصرار کنیم، پیشرفت "علم" (واقعأ موجود) عملأ منجر به تاریکی فرهنگ اجتماعی شده است.

ـ لذا نمی توان نظیر آقای آرامش دوستدار و بعضی دیگر از داستان پیشرفت علم در غرب و پسرفت آن در ایران (در سایۀ تسلط اسلام)، توجیهی برای تخطئۀ فرهنگ ایران بعد از اسلام ساخت، و سپس سر از شاهنامۀ فردوسی در آورد.

ـ کسی که از روشنگری علمی سخن می گوید و می داند چه می گوید، نمی تواند توام با آن شاهنامه را که متنی اسطوره ای است، تبلیغ کند. و کسی که مثل آقای دوستدار چنین کند، یا تصور نادرستی از علم دارد، و یا اسطوره پرستی اش بر علاقه اش نسبت به علم می چربد.

ـ خصوصأ که به نظر متخصصینی نظیر ریاضیدان برجسته یاکوبی در سخنرانیش در رسای دکارت، بدون فرهنگ و علم اسلامی اروپا در توحش علمی باقی می ماند! و سهم دین
مسیحی در تعطیل عقل و علم در جهان بسیار بیشتر از ادیان دیگر بوده است (2).

ـ و خصوصأ باز از نظر متخصصین فرهنگ و علوم تنها ارزش فرهنگ ایرانی در سطح جهانی منحصر به علم و فلسفۀ ایجاد شده در حوزۀ ایران بعد از اسلام است.

ـ چون به نظر من همچنانکه پیشتر استدلال کرده ام، فرهنگ ایرانی ابتدا در این دوران بود که توانست در سایۀ روابط فرهنگی با فرهنگ های همجوار بارورتر شود.

یا در نقد بینش عوامانه از علم و فرهنگ اجتماعی در آن مقاله نوشتم که "مانند آنکه در مدارس ساعتی به درس مثلثات و ساعتی دیگر به درس ادبیات و یا دین تخصیص داده می شود، چون ارتباطی با همدیگر ندارند. کودک نادان رابطه ای بین ادبیات و "علم" و مابعدالطبیعه نمی داند. خبر از این ندارد که اساس "علم" را مابعدالطبیعه و ادبیات غیر علمی تشکیل می دهند. و بی خبر از آنست که زمینۀ علم تنها در فرهنگی میسر است که پیشتر مهیا بوده باشد، تا قادر به تولید علم باشد. زمینه ای که آلوده به تصورات اساطیری و مابعدالطبیعی فرهنگ است. و به این سبب علمی متناقض آفریده است که در مقابله با منطق دست قصه های مادربزرگ را از پشت بسته است".

توضیح بعضی از این موارد چنین است:

غرضم از آلودگی علم استاندارد به مابعدالطبیه و دین زدگی آن، مثلأ دین زدگی واضع «نظریه مجموعه های بینهایت»، کانتور، تحت تاثیر خرافات آگوستین قدیس (مسیحی) است که اولأ منجر به تناقضات اساسی علوم ریاضی و فیزیک شده است و ثانیأ عوام شیفتۀ ظواهر علم را از آن خبری نیست. کمااینکه منظور عوام معمولأ پیشرفت صنعتی است، اما غلط اندازانه از پیشرفت علمی سخن می گوید. دو موردی که حداقل بنظر من اهل علم، اتفاقأ به سبب صنعت زدگی علم معاصر باهم متفاوتند. و تفاوتشان را متعددأ یاد آوری کرده و توضیح داده ام، که صنعت حداکثر محدود به استعمال عملی، سطحی و تقریبی علم است و با حقایق اساسی علم و تعمق علمی سرو کاری ندارد. عین اینکه آشپزی با حس طعم نمک و فلفل سرو کار دارد و نه با تشخیص و تعیین خصایص شیمیایی و فیزیکی مولکولهای مربوطه. و علم حداقل آن چیزی است که تجربه شده ولی بطور منطقی تقریر و تعمیم داده شده است. کمااینکه تجربۀ عوامانه حکم به گردش خورشید به دور زمین می دهد. و ابتدا بوسیلۀ تجربۀ مرتب (ترتیب داده شده بواسطۀ منطق) و استدلال منطقی از نتایج چنین تجربۀ مرتبی است که در می یابیم زمین به دور خورشید می گردد. یعنی درک عوام از علم درکی نادرست است! و به این سبب تصورشان از روشنگری علم هم نادرست می باشد!

لذا از آنجایی که نظریۀ مجموعه های بینهایت اساس بینش علمی معاصر را تشکیل می دهد (!)، و متاثر از تعبیر «بینهایت واقعی (موثر)» آگوستین قدیس است (3)؛ نظریه ای مابعدالطبیعی و مشخصأ دین زده به مفهوم اصیل کلمه محسوب می شود. و من علم شناس بر خلاف عوام، اساس بینش علمی معاصر را هم از نظر منطقی در رابطه با عدم تعریف مقولۀ بینهایت و هم بواسطۀ تاثرش از مابعدالطبیعۀ مسیحی مخدوش می بینم. و به این لحاظ نمی توانم روشنگری اساسی در چنین علم غیر منطقی و دین زده ملاحظه کنم.

در حالیکه در برابر این تداوم اصول دین مسیحی در متن علم وسیلۀ دانشمندان دینخوی اروپایی، محتوای بسیاری از تحقیقات علمی دانشمندانی چون ابن سینا که برطبق سنت آن عصر با مدح الهی شروع می شدند، و بنظر کوته بینان "دین خویانه" هستند، مابعدالطبیعی نبوده بلکه کاملأ تجربی محسوب می شوند. کمااینکه متخصصین تاریخ علوم و فلاسفه علوم، از جرج سارتن تا سامبورسکی و اخیرأ جان مک گینز در کتابش «ابن سینا»، نظریات ابن سینا را مهمترین عامل تجربی ساختن علم در جهان (!) شمرده اند. که یعنی علم کنونی مهمترین خصیصۀ مثبتش را که توجه به تجربه است، مدیون ابن سیناست. لذا غرضمندی ایراد کنان به ابن سینا را از آنجایی می توان دریافت که نظیر آقای دوستدار در عین ایراد غیر موجه به ابن سینا، سر بر آستان فردوسی می سایند که در چاپلوسی و مدح الهی دست دیگران را از پشت بسته و بسیار بیشتر از دیگران مدح الهی گفته است. یعنی نه هر آنچه که بسیاری دینی و دینخویانه می پندارند چنان است و نه آنچه که آنان علمی می پندارند، چنین! دینی بودن و یا علمی بودن مقولات دارای ظوابط منطقی ای هستند که تنها اهل علم و منطق قادر به تشخیص و تعیین آن هستند.

اما مورد مابعدالطبیعی بودن نظریه مجموعه های کانتور در علم استثناء بر قاعده نیست و مثلأ بسیاری از نظریه های علوم معاصر متکی بر اندیشه های ریمان ریاضی دان هستند که به سبب تحصیلات کشیشی اش (!) و به نص خود (در سخنرانی معروفش «فرضیاتی که مبانی هندسه اند») تاثرش از نظرات هربارت، که بنظر من هذیانات "روانشناسی" مسیحی ماقبل علم روانشناسی بوده اند، علم را تباه کرده است. در این مورد نیز قبل از من، اما به دلایلی غیر از دلایل من، ریاضیدان برجسته ای چون زیگل نیز از فساد ریاضیات بدست ریمان و کانتور سخن گفته است (4). یعنی پیش از من نیز دانشمندان از زاویۀ دیگری اشکالات اساسی علم را یاد آوری کرده اند.

طبعأ هظم این قضاوت ها برای بسیاری مشکل است. خصوصأ کسی که چون آقای دوستدار بطور سطحی در پی فهم "رمز چیرگی و برتری اروپائیان" رفته و آخر سر در این جستجو موش زائیده و سر از شاهنامۀ فردوسی در آورده است. تا اگر هم از سر عدم اطلاع از ساخت و کار علم و برتری ناشی از آن، غیر از سخنرانی برای خانمها و آقایان خانه دار ساکن کلن و لندن، از طریق ترویج ناسزاهای نژادپرستانه ضد عرب و اسلام (1)، کاری از دستش در گشودن این رمز بر نیاید. اما دستکم با تهییج عوالم ناسیونالیستی در غربت که "رستم یلی بود در سیستان" وظیفۀ ارشاد اپوزیسیون اعلیحظرت را که در کیهان لندن برعهده گرفته بود، به انجام رساند.

سخافت و غرضمندی این روایات اپوزیسیون ایرانی خصوصأ از آنجایی روشن است که راویان و مروجین آن به بهانۀ آن در پی تخطئۀ فرهنگ ایران بعد از اسلام و نیز فرهنگ شرقی (در رابطه با آن ) رفته اند. که مثلأ "چون علم در اروپا رشد یافته است، ولی بعد از اسلام در ایران رشد نیافته است، پس اسلام برای ایران مضر بوده است". این نوع قصه ها در حد انشاء های دبستانی "فواید و مضار اسلام را شرح دهید" هستند. درحالیکه صرف وجود دانشمندانی در والاترین سطح جهانی چون خوارزمی، ابن هیثم و ابن سینا در متن یک فرهنگ (اسلامی)، خصوصأ در غیاب مطلق (!) علم در فرهنگ های معاصر (اروپا)، کافی است که والا بودن ارزش آن فرهنگ را روشن سازد! یعنی نمی توان سخیفانه ایجاد علوم ریاضی جبر و مثلثات در متن فرهنگ بعد از اسلام را که دکارت کاسه لیس آن شده است، دلیل عقب ماندگی آن فرهنگ تلقی کرد! نتایج فرهنگی ای که بیشتر به شرایط اجتماعی آن عصر و ارتباط فرهنگی فرهنگ های آن حوزه مربوط می شود و کمتر به دین جوامع معاصرش.

اما چون عقل اپوزیسیون ایرانی به چشمش است، یاد آوری انحصار وجود بسیاری فلاسفه و دانشمندان جهانی دیگر چون جابر ابن حیان، الکندی، ابن باجه و ثابت ابن قرّه در متن همان فرهنگ ("اسلامی") و ایجاد علوم شیمی (ابن حیان)، اپتیک (ابن هیثم) و مکانیک تحلیلی و تجربی سازی علم جهان (ابن سینا) را، آنهم در عصری که علم در اروپا غایب بود، در این مورد لازم می بینم. ایجاد یا پیشبرد اساسی سه علم در سطح جهانی تنها در متن یک فرهنگ پیشرفته و نسبتأ آزاد (به تناسب شرایط آنعصر) میسر است.

قصد من اما از انتقاد از "علم" متداول که در غیاب منطق تنها «تقریبأ» درست، اما اساسأ غلط است؛ این بود که به تناقض "روشنگری" که عوام از علم انتظار دارد، با ظلمتی که فرهنگهای مولد چنین علمی را در حین و بعد از تولید "علم" فرا گرفته بود، اشاره کنم. تا اسطورۀ علم صنعت زدۀ مخبط (غربی) که موجب ارعاب مای شرقی در برابر غرب و تایید جفنگیات سرمایه سالاری غربی حاکم بر "علم" است، بشکند. و ما به چاره های اساسی تغییر فرهنگ ادب زدۀ خویش بیاندیشیم و یا از قیل و قال ناسیونالیستی و رفتن زیر عبای اسطوره ای فردوسی برای رسیدن به قافلۀ تمدن غرب بپرهیزیم.

چون من اهل علم به دلایلی که آوردم روشنی ای در این جریان "علم" نمی بینم و علت این نقص را پارادیم های متناقض این "علم" می شمارم که متکی بر استواری "علم" بر مقولات و کمیات بعضأ دینی (!)، غیر منطقی و تعریف نشده و حتی تعریف ناپذیری نظیر "نقطه"، "خط (راست)" و "بی نهایت" و ... است. لذا بنظر من علمی که متکی بر چنین باورهای "دینی" ای باشد، نمی تواند روشنگر باشد! چون روشنگری تنها از طریق استدلال منطقی بواسطۀ مقولات مشخص تعریف شده میسر است! و هر اندیشه ای که اساسش منطقی نباشد، نمی تواند در نهایت منجر به روشنگری قلمداد شود. چون در میان مِهی از مقولات تعریف نشده که نور قادر به نفوذ در آن نیست، نمی توان روشنی روشنگری را (به فرظ محال وجودش) دریافت. به سخن دیگر به عکس روشنگری علمی، تناقضات علم وارد و موثر بر ایجاد تناقضات فرهنگی و اجتماعی شده و بینش اجتماعی را متناقض ساخته است.

کمااینکه این علم عاریتی یونان همچنانکه یاد آوری کرده ام، از اساس ارسطویی و اقلیدسی اش عوامانه و آلوده به تصورات دینی و متناقض بود. در ادامه تکاملش نیز بازیچۀ دست مهندسانی شد که قبل از فهم هر مسئله ای در پی کاربرد آن می روند، تا کشتی آن حاکم به یمن دقت ساعتهای پاندولی سر وقت به مقصد رسد و گلولۀ توپ این امیر به کمک محاسبۀ مسیر آن فراتر رود. اما درک وابستگی زمان به مکان (اندازه گیری شده در همان ساعت پاندولی) و فهم ذات منحنی حرکت (همان گلولۀ توپ) البته از درک مهندسینی چون هویگنس و گالیله («اصل ماند») که نظراتشان هنوز موازین اساسی علم مخبط معاصر را می سازند، فراتر بود. لذا تاریکگری این علم صنعت زدۀ اروپایی چنان است که باوجود ساختن «پله برقی» و طرح نظریۀ نسبیت، پس از گذشت قرنها هنوز قادر به درک وابستگی زمان به مکان نشده و زمان را بُعدی مستقل از ابعاد مکانی تلقی می کند. خبطی که موجد اشکالات عدیدۀ عظیمی در علم معاصر شده است.

و کمااینکه بخش اعظمی از علم اروپایی دوران رنسانس را تفالۀ این محاسبات "مهندسی" متکی بر علم متناقض ارسطویی ـ اقلیدسی تشکیل می دادند. و اگر تاثیر تحقیقات و نوشته های ابن سینا و ابن هیثم در جهت تجربی سازی علم و خصوصأ «مکانیک تحلیلی» و «اُپتیک» و لذا تصحیح علم و منطق در اروپا نمی بودند، علم جهان منحصر به این تقریبات مخبط می ماند. کمااینکه وارد ساختن مفهوم «میل به حرکت» بعنوان «میل ذاتی متحرک» وسیلۀ ابن سینا در مبحث علم الحرکات را می توان مهمترین پیشرفت در عبور از جهان بینی استاتیک یونانی به جهان بینی دینامیک تلقی کرد. پیشرفتی که در سایۀ تساهل صنعت گرایانۀ اروپایی وسیلۀ جهان بینی مکانیکی دکارت، به عقب رانده شد. یعنی این فن زدگی "علم" اروپایی که مانع کاوش و سئوال نسبت به اساس و اصول علم بود، در ادامۀ تکاملش به صنعت زدگی معاصر خصوصأ در آمریکای شمالی انجامید که برای نمایش برتری نظامی اش، سرمایۀ چپاول شده از سراسر عالم را تباه رفتن به ماه می کند، ولی «در اثبات چهاربعدی بودن عالم» قرنهاست که مثل "خر در گل مانده است". تا بالاخره در آغاز قرن بیست و یکم متوجه این نقص اساسی شده و آن را به عنوان مسئلۀ هزارۀ علم فیزیک به مسابقه بگذارد (5). یعنی درماندگی این "علم" دکارتی مخبط چنان است که امیدی به اثبات این "بدیهه" خویش در دهه ها و قرن های آینده ندارد و یک هزاره برای آن وقت گذاشته است!

چنین علم متناقضی است که عوض تحقیق منطقی، متوسل به قصه های متناقض تر از قصه های "مادر بزرگ" نظیر «جهان های موازی»، «بازگشت به گذشته» و «ذرات شبح» می شود و به قصه گویانش گهگاه حتی «جوایز نوبل» و «فیلدز» می دهد. برای من بسیار طبیعی است: علمی که متکی بر اندیشه های آگوستین قدیس مسیحی (کانتور گرایی) و هذیانات هربارت (ریمان گرایی) باشد، آخر سر اجبارأ سر از قصه های مادر بزرگ در خواهد آورد. در این بازار مکاره «علم واقعأ موجود» است که هرچه قصه و «ادبیات علمی» عجیب و غریب تر و متناقض تر باشد، احتمال بردن جایزه برای قصه گو بیشتر است. اگر کسی، به این سبب که قصه های مادر بزرگ را از حقایق منطقی علم تشخیص نمی دهد، این قصه های "علمی" را روشنگری خطاب کند، تقصیرش با خودش است.

چنین علمی با این اساس غیر منطقی اش، اگر هم در ظاهر و موقتأ "روشنگری" کند، در باطن و اساسأ سبب تضعیف منطق و تبعید حقیقت از فرهنگ اجتماعی است. و هم چنانکه می بینیم عملأ سبب فساد اندیشه و شعور اجتماعی است. لذا چنین علمی همچنانکه در اوج تکاملش در دهه های اولیۀ قرن بیستم توام با تاریکی فاشیسم و نازیسم بود در عصر ما نیز توام با فجایع ویتنام، آمریکای لاتین تا افغانستان، عراق، لیبی و سوریه شده است. یعنی علم واقعأ موجود به هیچ وجه قادر به روشنگری فرهنگ ها و جوامع مولدش نبوده است تا مثلأ مانع ایجاد فجایع یاد شده وسیلۀ فرهنگ ها و جوامع مذکور بشود. هرچه بر "روشنی" و توان لامپ ها و لامپهای الکترونیکی وسیلۀ این علم افزوده شده است، بر تاریکی اندیشه جوامع "علم گرا" و فجایع ایجاد شده وسیلۀ آن ها نیز افزوده شده است.

با توجه به نمونه های بالا و توام بودن پیشرفت علمی و پسرفت شعور اجتماعی در اروپا و آمریکای شمالی، یا باید دیواری میان جریان علم و فرهنگ اجتماعی اجتماعی کشید و عوامانه از روشنگری اجتماعی علم برای توجیه مقاصد ضد فرهنگ خویش سخن نگفت. و یا باید به ساخت و کار اساسی فرهنگ و علم در اجتماع دقت کرد و باز دست از این سخنان عوامانه غلط انداز برداشت.

حواشی و توضیحات:

(1) بنگرید به مقالاتی تحت عنوان «سوء استفاده سیاسی از علم» در همین سایت در بخش اندیشه.

(2) T. Dantzig, „Number, the languauge of science“, Macmillan Company, 1954.

(3) Dirk J. Struik, „Abris der Geschichte der Mathematik“, Vieweg, 1967.


(4) C. L. Siegel „Letter to A. Weil (1959)“, Heritage of A. Weil, Academie des science, Archive, Institut de France.

(5) String 2000 Conference – Physics Problems for the next Millennium,
University of Michigan, Ann Arbor.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد