logo





خواص قهوه

يکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۶ اوت ۲۰۱۵

علی اصغر راشدان

Aliasghar-Rashedan05.jpg
اهالی کارکشته منقل سال ها و بارها کنار بساط دود و دمشان کشاندنم و هم منقل و سیخ و سمبه هاشان شدم. خیلی ها مواجب می گرفتند که گیرم بندازند، تیغ شان نبرید واز دامشان گریختم. تازه پشت لبم کلک انداخته بود که مشتری پر و پاقرص آقا رضا سهیلا شدم. سال های آزگار هم پیاله میخانه نشین های حرفه ای بودم. انواع پیاله فروشی های تهران راتجربه کردم و پشت سر گذاشتم.از کلوب ها و دانسینگ های شبانه بگیر تا عرق فروشی های بامزه کله پاچه. یکی دو ساعت بعداز نصف شب که همه جا بسته می شد و جوابمان می کردند، دو سه نفر علاف همیشگی می رفیتم سراغ شکوفه نو، خورشید پیدا و تعطیل که می شد، باید می امدیم بیرون. آن همه سال نوشیدم والکلی نشدم.
دوربرهرومراصلاوابدانرفتم.حس غریزیم بهم نهیب میزدکه این یکی خطرناک است وشوخی بردارنیست.یکی دومرتبه تجربه کنی،گیرافتادی وراه گریزی نداری.دوسه بارهم حشیش تجربه کردم.مزخرف است،تهوع وسرگیجه آوراست.ماریجواناچیز دیگریست،توکالیفرنیاتوگلدان میکاشتیم،دودمیکردیم وقهقهه میزدیم.هیچ عارضه ای ندارد.گیرهیچ کدامشان نیفتادم.هروقت اراده کردم،ازشان فاصله گرفتم ومدتهادورشان راخط کشیدم.
این روزهایک فنجان قهوه کاپوچینوتلافی همه شان راسرم درآورده.طوری گرفتارم کرده که حاضرم یک انگشتم راقطع کنندونگویندفنجان قهوه رادست نگیروننوش.قهوه شده رگ حیاتم.روزی یک فنجانهم بیشترنمیتوانم بنوشم،دوفنجان بنوشم،یکی دوساعت خواب شبانه هم به سراغم نمیایدوتاخروسخوان شانه به شانه میشوم.جریان رابادوستم درمیان گذاشتم.گفت:
«اشکالی نداره،بیدارخوابی تاخروسخونشوتحمل کنی،هیچ ایرادی نداره.من که لب بهش بزنم تاخودصبح بیچاره م،خیلی ساله عطاشو به لقاش بخشیده م.»
توولایت غربت فشاربیگانگی وغربتزدگی وتنهائی ازفشارقبربرام سنگین تراست.تادو-سه بعدازظهرتحمل میکنم،بعدش اوقاتم خیلی گه مرغی میشود،خودم راهم نمیتوانم تحمل کنم.میزنم بیرون ومیروم سراغ نوشیدن یک فنجان قهوه روزانه.معجره میکند.بعدازنوشیدنش ساعتهاسرخوش وشنگولم.بیشترسوژه داستانهابعدازنوشیدن قهوه به ذهنم خطورمیکنندوتوپنج شش ساعت شنگولی بعدش مینویسم. بعدازنوشیدن قهوه نیروی فکریم چندبرابرمیشود،ساعت هابیدارمیمانم وکارمیکنم.قهوه که ننوشم،تمام روزبیحس وحال وخواب آلودم،فکروذهنم خرفت وپخمه ست.
نوشیدن قهوه دربه دریهای خاص خودش راهم دارد.هرقهوه ای باهام سازگارنیست.توبعضی کافه هاکه قهوه مینوشم،تاهشت ده ساعت بعدش پیرم رادرمیاورد.انگارخیلی قوی است واصلاوابداخواب به چشمم نمی آید.کارکلیه هام رامختل میکند.یکی دوساعت خواب اتفاقیم هم لبریزازکابوسهای وحشت آوراست.بایدبگردم وکافه هائی راپیداونشانه کنم که قهوه اش بامذاقم سازگارباشد.این کافه هاگاهی طرف دیگرشهراست وهرروزنمیشودرفت.روی این حساب تاهنوزهم نتوانسته م جائی راپیداکنم که ازته دل وبالذت یک فنجان قهوه کاپوچینوی ناب بنوشم.تواینهمه سال هرکافه ای رفته م باب مذاقم نبوده وآنطورکه بایدوشایدبه دلم ننشسته.
چرابااینهمه مکافات ولش نمیکنم؟گفتم که،خیلی شنگول وسرخوشم میکند،افسردگیهاوغربتزدگیهام راازبین میبرد،بازده فکریم راچندبرابرمیکند.میگویندضدسرطان است وچربی خون راپائین میاوردکه اینهاش به من مربوط وبرام مهم نیست.مقوله مهم دیگرقهوه این است که بعدازنوشیدنش دنیاومافیهابرام پشیزی نمیارزد.نمونه زنده ش قضیه همین امروزاست:قهوه روزانه بعدازظهرراکه نوشیدم هوس کردم مثل هرروزکناررودخانه پردرخت سبزخرم رابگیرم ویک ساعتی باحالی خوش پیاده روی وسیرآفاق وانفس کنم.همراه رودخانه ی سرسبزودرختهای یکدست شاه بلوطش چندخیابان وتقاطع راگذشتم.این رودخانه پهن قابل کشتی رانی همانست که به رودراین آلمان میپیوندد.گرم قدم زدن وغرقه تماشای آب زلال مواج وسرسبزی اطراف بودم که دختروپسری جوان ازروبه روبه نزدیک شدند.پسرجلوم ایستادوگفت:
«اسپیک اینگلیش؟»
«الیتل»
«اشپراخن زی دویچ؟»
«آین بیسشن»
«ورآریوفرام؟»
«ایران،تهران.»
«سلاموعلیک!»
«سلام.»
کاغذوفرمی دستش بودونشانم دادوگفت:
«من ودوست دخترم اسپانیائی هستیم.کوله پشتی وتمام پول ومدارکمان رادزدیده اند.میرویم پیش پلیس که فکری برامان بکند.»
«اوکی،وات کن آی دو فریو؟»
«دوست دخترم گرسنه ست،یه کم پول احتیاج دارم که یه ساندویچ واسه ش بخرم.»
«بیاه،این پنج فرانک واسه ساندویچ خودت،این پنج فرانکم مال ساندویچ دوست دخترت...»
این دست ودل بازی هم ازخواص نوشیدن قهوه است،وگرنه ده فرانک رانمیدادم ودوست دخترپسره گرسنه میماند!.....


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد