هر گاه به خواب آیم، سودای تو را دارم
بر بستر ِ رؤیا ها، در یای تو را دارم
هر موج از آن دریا، خود موج ِ دگر آرد
زامواج ِ پیاپی من، بالای تو را دارم
یک لحظه پری شکلی، آمیخته ای با موج
از رامش و آرامش، آوای تو را دارم
یک لحظه تویی ساحل، بگرفته مرا در دل
من موج ِ پریشانم، پروای تو را دارم
ای ساحل ِ آرامش، یکباره مرا در کش
کز همهمۀ هستی، غوغای تو را دارم
مرگ از بر ِ من گم شد، شاد یش به ماتم شد
چون دید دلی زنده، شیدای تو را دارم
خود عربده کش روزی، از عشق تو می خوانم؛
تا خلق بدانندم، صهبای تو را دارم
گو هر چه کند ننگم، از صبر، دلم خون شد؛
تا چند ؟ چو من نامی، رسوای تو را دارم
می خواهمت از رویا، زآن عالم ِ ناپیدا
پنهان که چنین باشد، پیدای تو را دارم
چشمی بنهم بر هم، در خویش نظر دوزم
تا بینشم این باشد، سیمای تو را دارم
امشب به خیال تو، تا روز نظر بازم
گوصبح کند یانه، شب های تو را دارم
محمد بینش (م ــ زیبا روز)
http://zibarooz.blogfa.com/
نظرات خوانندگان:
درود شفیعی 2015-08-22 08:19:10
|
شاعر ارجمند
برای امثال نسل من که بیش از
70 سال داریم و با ادبیات سنتی
بیش از نسل جدید خوگرفته ایم غزل کلاسیک همیشه جای شامخ خود را دارد و خوشحالم که این سبک شعر سرایی شاعران خودش را دارد .درود برشما |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد