تصور اندیشۀ منفعل که قادر به شناخت ساختار علم و عملکرد آن نیست، از علم اینست که علم روشنگر و سبب پیشرفت فرهنگ است. در اندیشۀ منفعل که خود قادر به اندیشۀ علمی نیست، دیواری میان علم و اندیشه های غیر علمی حائل است که خلالی در آن ممکن نیست. انگاری علم فی البداهه از آسمان افتاده باشد بی ارتباط با سابقۀ فرهنگی که در متن آن رشد کرده است. این تصور ساده لوحانه آنست که در مدارس به کودکان بیخبر از واقعیت حیات اجتماعی درس داده می شود تا آنها را به بردۀ فرهنگ صنعتی بدل کند، که خودرا وارث علم و نایب حقیقت معرفی می کند. تا سراسر عمرش سر به زیر، چرخهای صنعت را بگرداند و جیب دیگران را پر کند. و متشکر از پیشرفت فرهنگ و مواهب علم به حیات بیولوژیکی خود ادامه دهد تا چرخدنده های ماشین از کار نایستند. همانند آنکه در مدارس ساعتی به درس مثلثات و ساعتی دیگر به درس ادبیات و یا دین تخصیص داده می شود، چون ارتباطی با همدیگر ندارند. کودک نادان رابطه ای بین ادبیات و "علم" و مابعدالطبیعه نمی داند. خبر از این ندارد که اساس "علم" را مابعدالطبیعه و ادبیات غیر علمی تشکیل می دهند. و بی خبر از آنست که زمینۀ علم تنها در فرهنگی میسر است که پیشتر مهیا بوده باشد، تا قادر به تولید علم باشد. زمینه ای که آلوده به تصورات اساطیری و مابعدالطبیعی فرهنگ است. و به این سبب علمی متناقض آفریده است که در مقابله با منطق دست قصه های مادربزرگ را از پشت بسته است.
زمینۀ فرهنگ اما تابع شرایط اقلیمی تکامل آنست که وقتی مناسب بود فرهنگ و به تبع علم را بارور می کند. در هزاره های پیش از میلاد که شرایط اقلیمی ناحیۀ بین النهرین مناسب بود، فرهنگ و علوم اولیه این سرزمین چنان بارور شد که از قِبَل آن هنوز هم عالمی بهره مند است. تغییر شرایط اقلیمی اما در هزاره های بعدی سبب شد که در سایۀ انتقال فرهنگ بین النهرین، فرهنگ سرزمین های دیگر نظیر اروپا پیشرفت کند. متخصصین فرهنگ عامل اصلی این پیشرفت را در انتقال فرهنگ اسلامی متاثر از فرهنگ بین النهرین در دوران رنسانس به اروپا شمرده اند که اروپا را از توهش قرون وسطی اش نجات داد. به این ترتیب اروپا و در سایۀ آن غرب حقی در انتساب معیارهای فرهنگی عمومی ندارد تا بوسیلۀ آن معیار علم را تعیین کند. و کسی که چنین بیاندیشد، مبتلا به مرض اروپامرکزی است که تصور می شد، در قرن بیستم علاج شده است. کمااینکه فرهنگ اروپا و غرب عاریتی نازل از فرهنگ بین النهرین محسوب میشود! چون تصور غرب از علم نه تنها تصوری منطقی محسوب نمی شود، بلکه حتی فاقد ضرورت اتکاء علم به تجربه است (1).
لذا این که اندیشۀ منفعل چنین می اندیشد، که علم ساخته ای اروپایی است و موجب روشنگری، مقوله ایست سیاسی و نه علمی! چون اگر چنین است و علم سبب روشنگری است، چگونه ممکن است که جامعه ای چون آلمان نیمۀ اول قرن بیستم (در مرکز اروپای روشن شده به نور عقل دکارت و منوّر به «روشنگری» کانت و ولتر) در اوج توان علمی اش که به فاصلۀ یک دهه مولد مشهورترین نظریه های علم یعنی نسبیت و کوانتوم شد، چنان به قعر تاریکی پرت شود، که از جوهر بدن شهروندان خود "صابون تولید کند".
این تقارن پیشرفت "علمی" اروپا و آلمان را با تاریکگری اجتماعی فاشیسم اروپا و نازیسم آلمان که منجر به کشتار ملیونها کولی و یهود و دگر اندیشان شد، چگونه می توان توضیح داد. با روشنگری علم؟!
اندیشۀ فعال علت این امر را در بحران اقتصادی اروپا و خصوصأ آلمان در سایۀ جنگ های اروپایی اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم می بیند که ناشی از تسلط تاریکی عقل بر اروپا و تاریکگری اندیشۀ کانت و تباعد ایده آلیسم آلمانی از واقعیات جهانی بوده است. عقل و اندیشه ای که ظاهرأ علمی، عملأ صنعت زده، ولی باطنأ مابعدالطبیعی و دینی (غریزی و اسطوره آمیز) بوده است. کمااینکه تفاوتی ماهوی میان دین و ناسیونالیسم (اسطوره آمیز) نیست. یعنی نه آن "علم" سبب روشنگری بود و نه پیشرفت صنعتی مایل به پیشرفت انسانی شد.
اندیشل منفعل که خبری از عملکرد "علم" ندارد و ساده لوحانه از "روشنگری" علم دم می زند، خجل از نادانی خود، این توام بودن "علم" و تاریکی را استثناء قلمداد می کند تا قاعدۀ عوامانۀ روشنگری علم را نجات دهد. اما عقل فعال با یاد آوری تاریکگری همزمان با پیشرفت "علم" که سبب جنگ جهانی دوم شد، استعمال غیر ضروری بمب اتمی در هیروشیما و ناگازاکی و کشتار بیش از دویست هزار زن و مرد و کودک را بعنوان «موش آزمایشگاهی» تذکر می دهد، که صرفأ (!) برای آزمایش بی رحمانۀ آثار میدانی دو نوع بمب اتمی ساخته شده، وسیلۀ کسانی صورت گرفت که برطبق آن قاعدۀ عوامانه می بایستی علم سبب روشن شدن شان شده باشد!
تنها یک اندیشۀ منفعل می تواند، توام بودن "پیشرفت علم" با تاریکگری منجر به قرار گاه های مرگ نازی ها و کشتار اتمی مردم ژاپن به دست "روشن شدگان" آمریکای شمالی را روشنگری ناشی از علم ارزیابی کند.
مورخ تیز بینی در این رابطه اشاره کرده است که "اگر آمریکای شمالی در آنزمان نه اینکه دونوع بمب (اورانیوم و پلوتونیم) بلکه سه نوع بمب (اورانیوم، پلوتونیم و تریتیوم) ساخته داشت، برای آزمایش آثار میدانی بمب ها، سه شهر ژاپن را بمباران می کردند و در این آزمایش اقلأ سیصد هزار انسان را می کشتند! کسی که این وحشیت را روشنگری بداند، وجود ملائکه ها و تقدم ادیان بر منطق را هم باور می کند!
چون اندیشۀ منفعل کاری به عملکرد واقعی ضد بشری "علم"، همکاریش با تکنولوژی سرمایه سالار و همرایی اش با تاریکگری ندارد، تکرار طوطری وار اسامی چون "علم"، "روشنگری" و ... برای ارعاب مخاطبین کوچه و بازاریش کافی می بیند.
حواشی و توضیحات:
(1) استیلای این اعتقاد اینشتین (بعنوان نماد و عامل اصلی علم معاصر) که: "اصول علم فیزیک را نمی توان از تجربه استخراج کرد" (نقل به مضمون)، بر علم معاصر منجر بر تناقضات اساسی در علم شده است. برای منبع نظر اینشتین بنگرید به مجموعه رسالات:
Die Anfänge der Mechanik, Springer Verlagو 1989, S. 50.