رهایی از دانستگی*
حال با در نظر داشتن موارد یاد شده می توان به دیدار مثنوی معنوی رفت . اما چاره چیست؛ نمی توان با کمبود وقتی که گریبان ِ بشر مضطرب ِ امروزی را گرفته است ، با آن ملاقات کرد . می بایست ابتدا به شیوه و ترفندی دقایقی از مشغله روزانه کاست یا حتی دزدید ،تا فرصتی برای اندیشیدن و تامل بدست آید . فرصتی برای "مراقبه ی خلا" ** . از آنگونه که قرن هاست در آیین " ذن ــ بودیسم" به آن می پردازند .با این تفاوت بنیادین که سالکان آن طریق ، در پی جستن پاسخ ِ چیستانی که "استاد" مطرح کرده است کوشش می کنند ، ولی در باره مثنوی درک معانی شریف آن مورد نظر ست . در این روش ، نیازی هم به دیر نشینی نیست .تقریبا هر کس می تواند در محیط زندگی خویش دقایقی به گوشه ای دنج ، به دور از صدا و نور و گرما و سرمای شدید پناه برد . ــ و چه بهتر که در پرتو نور شمعی بنشیند و وقت سحری ،در پس ِ نیایشی از سر ِ اخلاص باشد ــ باید به آرامش درون رسید حتی بطور موقت . راه های متفاوتی برای آن پیشنهاد می شود که در واقع همگی آن ها بر یک موضوع تاکید دارند : "رهایی از دانستگی" . یعنی تهی کردن ذهن و حافظه از افکار و آرزوها و دلواپسی ها و ترس ها و وسوسه ها و داوری های نیک و بد و هر آن چه که بنوعی اندیشه را بکار می گیرند . و بقول مولانا :
ساقیا آب در انداز مرا تا گردن
ز آن که اندیشه چو زنبور بود من عورم
آب، همان معانی مثنوی شریف و یا بقول مولانا "یاد آوری" حق است و زنبور، نیش ِ خاطرات نیک و بد . باید از زمان و مکان بیرون رفت و به حضور در برابر "معنی" رسید:
آب، ذکر حق و زنبور این زمان،
هست یاد ِ آن فلانه و آن فلان (4/437)
تنفس عمیق و آرام و تمرکز فکر بر دم و باز دم و اندام های انجام دهنده آن ها و توجه به ضربان نبض و قلب ، یکی از راه های مغلوب ساختن ِ هجوم خاطرات نیک و بد است . وقتی هم که افکار در ذهن رژه می روند ،می توان کوشش کرد که بدون گرفتار شدن به وسواس ، آنها را چون خاشاک ِ فراهم آمده بر سطح ِ رودخانه ای آرام ، به دور دست ها برد و از نظر ناپدیدشان کرد ، تا بتدریج جریانی از آب زلال پدیدار شود .این همان خالی سرشاری ست که بقول ِ عزیزمان اخوان ثالث :
از تهی سرشار
جویبار ِ لحظه ها جاری ست ....
پس از قرار گرفتن در حالت روانی مناسب و بیرون آمدن از تنش های بدنی و روانی ، می توان دقایقی چند با مثنوی هم نشین و هم سفر شد . خواننده می تواند به نکات یا گوشه هایی از مثنوی که تمام روز فکر و ذهنش را به خود مشغول کرده بود بیندیشد و شرح هایی را که بر آن ها نوشته اند در نظر آورد . زمانی که آن ابیات در این حال ِ معنوی ِ "مراقبه ملا"** درذهن تکرار شوند ، امکان دارد به "یکباره" و بدون دخالت فکر ، چنان روشن و بدون ابهام جلوه کنند ، که مراقبه گر با اطمینان تمامی قلب ، به خود بگوید : "یافتم"...این جاست که معنی از معتی جوانه می زند و می شکفد و جهان تازه می گردد و این نو شدن را پایانی نیست.
هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
وارهد از حد جهان بی حد و اندازه شود
یعنی این طور نیست که یک اثر هنری از شعر و نثر گرفته تا موسیقی و نقاشی و غیره یک بار و در یک زمان مشخص و با یک معنی بدون تغییر پدید آمده باشد . مردم نسل های آینده هر بار اثری را تجربه ودرک می کنند معانی نوی را نیز در آن می بینند که در زمان زندگانی ِپدید آورنده اش وجود نداشت . این معانی و تاویلات، جهان را نو می کنند و به پیش می رانند. اما همانطور که در نوشته های پیش آمد، می بایست میان "مولف محوری" و "مفسر منظری" رابطه ای سازنده و زنده و دیالکتیک برقرار باشد .تاکید بر مولف محوری تاثیر کارهنری را بر ذهن را نابود می کند و اصرار بر "مرگ نویسنده" و روا دانستن ِ بی حد ومرز تاویلات ، معنای اثر را مبهم و پیچیده جلوه می دهد .
گاهی نیز چنین پیش می آید که آن "بت عیار " بدون کوشش فرد ، در طول روز به هنگام پیاده روی ، رانندگی ، یا اوقاتی که مشغله ذهنی مهمی پیش رو نیست ، رخ می نماید و معانی نو کشف می شوند . البته لازم به یاد آوری ست ، وقنی که تنها از "امکان" مکاشفه سخن می رود و نه روی دادن حتمی آن ، نشان از این است که مشتاق درک مثنوی باید برایش از دل مایه بگذارد و زنگ آن را بزداید و در این راه از خودصبر و پایداری نشان دهد :
آن را که درون دل عشق و طلبی باشد
چون دل نگشاید در، آن را سببی باشد
رو بر در دل بنشین کآن دلبر پنهانی
وقت سحری آید یا نیمشبی باشد
و این همه خود بر مدار جذبه ای الهی می گردد که :"ناگاه آید ولی بر دل ِ آگاه آید".بسیار نادر است که غافلی راجذبه ی حق در رباید .مگر نه این که دوست حرمت دوست نگه می دارد ؟ باری آن چه آمد ، مدلول سخن مولانا در باره دانایی صوفیانه است که می فرماید:
دفتر صوفی سواد وحرف نیست
جز دل اسپید همچون برف نیست
ادامه دارد
http://zibarooz.blogfa.com/
زیرنویس ها:
* تعبیری ست بسیار رسا و متناسب از کریشنا مورتی فیلسوف هندی در کتابی با همین نام .
** "مراقبۀ خلا" در برابر "مراقبۀ ملاء" ، ــ تهی واری در برابر سرشاری ــ دو حالت متفاوت در مراقبه اند . در نخستین کوشش می شود ذهن از هرگونه اندیشه و خیالی خالی شود و بر عکس در دیگری سعی بر این است که با تمرکز ِ توجه ، ذهن تمام نیروی اندیشۀ خود را روی موضوعی ثابت نگه دارد . دو ترکیب " اندیشه روبی" و "یادکرد" را هم می توان در برابر "خلا و ملا" بکار برد . (واژه ها برساختۀ نویسنده اند)در طول ِ مراقبه این دو حالت بارها به یکدیگر تبدیل می شوند و یا حالاتی بینابینی پیش می آید .نکته باریک آن که در هر دو حالت ، اراده نقش تعیین کننده ای دارد و همین امر،برای از خود "بی خود" شدن یا خلسه مزاحمت ایجاد می کند. اما رفته رفته بر اثر تمرین و تکرار مراقبه ،اراده فرد جایش را به جذبه معنوی ِ معانی ِ عمیق مثنوی می سپارد. به شرط آن که مراقبه گر با مثنوی و سراینده اش همدلی داشته ، توکل به فیض غیبی کند . کشف باطنی ِ مفاهیم و بدون دخالت فکر آن ها را دیدن و سنجیدن در همین مرحله رخ می دهد .
نظرات خوانندگان:
پاسخ به آقایفریدون محمد بینش 2015-08-06 11:17:34
|
جناب فریدون از توجه شما سپاسگزارم . از نظر بنده عرفان را باید از تصوف در بسیاری از زمینه ها جدا دانست . اساسا عرفان و تصوف تنها می بایست راهگشای نوعی تساهل در دین ورزی خشک باشند .همان که مولانا گوید سخت گیری و تعصب خامی است ... اگر شما صوفی و عارفی را ببینید که خیال سیاسی و حکومت در سر دارند بدانید شیادند ...و دیگر توخود حدیث مفصل بخوان ... |
ماجرای تکراری فریدون 2015-08-03 17:28:39
|
من با این نظر که عرفان و تصوف بتواند راه حل سیاسی برای رسیدن به جامعۀ باز باشد مخالفم . مولوی خودش که یک آخوند سنی مذهب بود . اصلا نام مولوی بر روحانی های سنی مذهب می گذارند . مثنوی برای زمان خودش خوب است |
سخن دقیق بهروز 2015-08-02 13:38:50
|
از این که با بیانات دقیقی اصل عرفان را از میان خرافه های رایج نشان می دهید سپاسگزارم |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد