logo





مسئله­­ ی نجات مراد از دست مرید

شنبه ۳ مرداد ۱۳۹۴ - ۲۵ ژوييه ۲۰۱۵

مهدی استعدادی شاد

mehdi-estedadi-shad.jpg
این نکته که فارسی زبانی توصیفی است و بدین خاطر نیز آن دقت مفهومی زبان ­های فرنگی را ندارد می ­تواند یک ارزیابی باشد. ارزیابی ­ای که بر اساس قیاس زبان ­ها شکل یافته است.

گرچه درستی یا نادرستی چنین ارزیابی ­ای به جای خود محفوظ است، اما ارزیابی فی نفسه هرگز بهانه ­ای برای موجه جلوه دادن خطا نیست؛ که همه چیز را به رغم ناهنجاری ­هایش بپذیریم. آن هم بدین معنی که در زبان فارسی هر نکته ­ای را به هر صورت در هم ریخته ­ای می توان بیان کرد.

البته هنوز برخی از نسبیت ­گرایان هستند که بر پایه ارزیابی بالا برای هر آسمان ريسمانى توجیه دست و پا می ­کنند. اما از توجیه تا اثبات حقانیت سخن راهی است که نمی ­توان از رویش پرید. حتا نسبیت ­گرایان نیز مجبورند سرانجام این نکته را بپذیرند.

بنابراین دلیل خواهیم آورد که ارزیابی یادشده در مورد زبان فارسی را نمی ­شود دربست قبول کرد. چون پذیرش کُلی پیامدهای ناجوری خواهد داشت.

از این نکته بگذريم دیروز در اینترنت مطلبى دیدم که از نويسنده­ اش نقد ادبی و ارزیابی ادبیات نديده بودم.

این حضور را می ­شد به فال نیک گرفت. چرا که تازه واردی می­ خواهد  نگاه تازه­ ای به حوزه ­ی ادبیات و نقد ادبی کند. پس باید مطلبش را ­دید که چگونه با انتشار کتابی تازه در زمینه نقد ادبی روبرو شده است. حتا اگر نوشته­ اش در چارچوب معرفی اثر و شرحی بر آن صورت گرفته باشد.

اما مطلب وی فقط به انتشار کتاب تازه در زمینه نقد ادبی و جُستار نویسی اشاره نکرده است. او فراتر از این نکته همچنین درباره ­ی شکل و شمایل اثر داوری کرده، پیرامون سابقه و جایگاه نویسنده ­ی اثر و حضورش در قیاس با سایر منتقدان نظر داده و تقسیمات و رتبه بندی کرده است. از این نکته ­ها گذشته، معرفی ­نامه در قد و اندازه مرسوم و وابسته به موضوع مربوطه باقی نمانده و از واکنش نویسنده کتاب تازه به وضعیّت سنجش ادبیات و جهان نیز گفته و آن را سنجیده و به زعم خود مقبول یافته است.

از این میانه، یا در واقع، معرفی ­نامه­ ای شکل گرفته است که دیگر معرفی­ نامه نیست. آن هم نه فقط بدین خاطر که معرفی نامه نویس از اثر مذکور فاصله لازم برای شناخت را نداشته و یکسره با صاحب اثر همصدا شده است. نوشته او هیچ نشانی از سنجیدن و نقد لازم برای معرفی کتاب ندارد و به تمامی به امر همدلی کردن خلاصه می­ شود. بدین خاطر شرحی که به بهانه­ ی انتشار اثر تازه نوشته بود، شرحی ستایش آمیز و مثبت از کارهای نویسنده مورد علاقه شده است.

این قضایا به رغم کمبودهایشان به خودی خود اشکال نمی ­داشتند. اگر که معرفی نامه نویس به زیر بغل منتقدان ادبی کارنامه نمی ­داد یا برایشان تعیّن نمی­ کرد که چه بکنند یا نه!

این جا مشکل فقط بازی در بساط دیگران نیست که در جانبداری از این و طعنه و کنایه زنی به آن دیگری آشکار می­ شود. مشکل از سطح زبانی، یا در واقع از ور رفتن ناشیانه با آن، در معرفی نامه شروع می ­شود. آن هم به زبانی که نویسنده ­اش پنداشته، با حذف را (علامت مفعولی) از جمله و استفاده از تعبیراتی خارق العاده و توصیفاتی اغراق آمیز و لحنی حماسی و قلندرانه و نیز ردیف کردت یک سری صفت عالی، اوج سخن ورزی را آشکار و گستره ­ی بی کران مهر خود به مراد را خاطر نشان کرده است.

برای آن که نشان دهیم در فارسی هر چیزی را به هر صورتی نمی ­توان بیان کرد، و البته بدیهی است که این داوری ربطی به محدود سازی حقوق دیگران در اداى سخن ندارد، رسم درست خود را کنار می­ گذاریم.

این که نام نقد شونده را به صراحت بگوئیم و به منبع مورد مشاجره ارجاع مستقیم بدهیم. رفیق بازی می ­کنیم. برای جلوگیری از دلخوری ­ها.

بنابراین بی آن که اسمی از شرح نویس و شرحش به میان بیاوریم به اشاره ­هایی سربسته بسنده کنیم و بگذریم.

هم چنین این نکته را نیز یادآور شویم که در فرنگ این رویکرد البته وجود دارد که برخی  دست به قلم می ­شوند تا از کیفیت مراد در مقابل ارزیابی نادرست مریدان دفاع کنند. نمونه ­اش نقدی است که مثلا آدورنو نوشته و خواسته از سباستین باخ موسیقی دان در مقابل عشاق سینه چاکش دفاع کند. ما حتا اسم و عنوان این یادداشت را از روی همین مقاله­ ی آدورنو برداشت کرده ­ایم.
باری. آن دوست ما که خواسته معرفی نامه ­ای بنویسد و از اثر تازه انتشار یافته ­ای در زمینه نقد ادبی یاد کند، خوشداشت خود از کتاب را چنین می ­آغازد که " پس از هر جُستار شعری می آید تا غبار خستگی از جان خواننده بروبد."

شما خودتان را بگذارید جای کسی که از طریق عنوان مطلب به نوشته ­ی دوست شرح نویس ما جذب شده و قرار است طی مطالعه ­ی معرفی ­نامه به تصمیم خرید و خواندن کتاب برسد.

فکر می­ کنید پس از تامل و درنگ بر این حرف، که جُستارهای کتاب غبار خستگی بر جان خواننده می ­نشانند، به صرافت تهیه چنین کتابی بیفتید که ستون فقراتش را جُستارها تشکیل می ­دهند؟

او، یعنی معرفی ­نامه نویس، ادامه می دهد که " وی ((نویسنده کتاب))ذهن خواننده را خط نمی ­زند. داوری نمی­ کند و از خوب و بد قصه نمی ­گوید. پرسش روبروی­مان می ­نهد. پنجره­ای می ­گشاید و نهیب می ­زند که می­ توان جور دیگری خواند. جور دیگری هم دید."

شما اگر خواننده کنجکاوی باشید از معرفی ­نامه ­نویس نخواهید پرسید که اگر نویسنده بزرگواری می ­کند و داوری نمی­ کند و از خوب و بد قصه نمی­ گوید - کاری که در اصل وظیفه نقد و سنجش است- چرا برای تبلیغ جور دیگر خواندن و دیدن باید نهیب بزند؟ آیا نهیب بخشی از سیستم آموزش اقتدارگرا نیست؟

اما این تبلیغ ضد تبلیغ در معرفی نامه البته به همین جا خاتمه نمی یابد زیرا معرفی نامه نویس اهمیت نویسنده کتاب را در چنین حالتی می ­بیند و مدعی می ­شود که " او انسان و آئینه مقابل هم قرار می دهد."

آینه را چون شئی است در جایی می شود قرار داد و وادار کرد خبردار بایستد. اما اگر این کار با انسان تکرار شد از او سلب اختیار کرده ­اید.

دوست معرفی ­نامه نویس ما اما به کم قانع نیست. زیرا فقط به شرح کم و کیف کتاب بسنده نمی ­کند. بی آن که چنته خود را رو کرده باشد پا به عرصه ­ای می ­گذارد که هم درباره عیار نویسنده مورد علاقه و کارنامه ­اش داوری کند و هم به قیاس او با همکارانش در عرصه نقد ادبی بنشیند.

از این نکته­ ها گذشته، دوست معرفی ­نامه نویس ناگهان سر ممیز نقد ادبی می­ شود و نمره می ­دهد. در تقسیم ­بندی منقدان ادبی و نیز خوب و بد خواندنشان که گاهی بوی تسویه حساب با این و آن ازش می ­آید، برخی را جذب رسانه شده لقب می ­دهد. کسانی که سرانجام از نقدشان پول می ­سازند. از سوی دیگر، سخن از  عده ­ای می ­رود که نقد ادبی را موضوع جانبی هستی شان قرار داده ­اند.

البته اینان که معلوم نیست کیستند، بدین امر متهم ­اند که در حین منقد ادبی بودن نقد ادبی را به موضوع جانبی هستی خود بدل کرده­ اند.

این که "هستی" و "موضوع جانبی" به چه معنایی در این عبارت­ ها به کار رفته است، بر ما روشن نیست. باید بگوئیم برای مان به اصطلاح مفهوم نیست.

سرانجام درتقسیم بندی منتقدان به فینال نوشته می ­رسیم تا مراد معرفی­ نامه نویس در صدر جدول رقابت ­ها قرار گیرد و نويسنده برنده مسابقات لیگ سراسری شود. بر همین روال در معرفی نامه یادشده م ی­خوانیم:" معدود کسانی هنوز به ذات منتقد ادبی باقی مانده ­اند و درشت ترین این جمع ...(فلانی) است."

از این که حضور منتقد ادبی به امر ذاتی مربوط م ی­شود تا کنون خبر نداشت ه­ایم. برای همین نمی ­دانیم که به امر اکتسابی چگونه جوابی بدهیم که تاکنون برای منتقد شدن بدان اعتقاد داشتیم. راستش فکر می ­کردیم با تحصیل ادبیات و خوانش متون و آشنایی با شیوه ­های نقد ادبی می ­شود منتقد شد. اصلا دیگر نمی ­دانیم به چه باور بکنیم یا نه! دوست معرفی نامه­ نویس ما دارد ما را به شک گرایی صرف می ­رساند.

سوای نکته بالا، وقتی ملاک برتری میان منتقدان با معیار "درشتی" سنجیده شود، حرفی برای گفتن نمی ­ماند. همین خوب است که مراد دوست معرفی ­نامه نویس ما در مسابقه اول می ­شود و ماجرا پایان خوشی می ­یابد.

بنابراین می ­شود این نوع عبارت­ های مُجلل زیر را هم شنید و، به جز یک یادآوری، پاسخ باقی حرف ایشان را مسکوت گذاشت.

بخوانیم که مرید درباره مراد چنین جمعبندی را به دست می­ دهد:" بیدار خواب است و پریشان کرانه ­ی انسان. نگاه ضد قدرت دارد. محور تمامی نقد نوشته­ های ... ستایش مطلق انسان است و ضدیت با قدرت. باور به انبوهِ انسان، تسلیم تسلط نشدن و به فرموده ننوشتن."

دوست معرفی نامه نویس ما گویا در پی این سال ­ها هنوز باورمند رمُانتیسمی خودفریبانه است. به این تجربه دم دستی نرسیده که قدرت خودش امری انسانی است و مجرد از ما موجودیت نمی ­یابد. در ضمن از منظر روش و مُتدلوژی "ستایش مطلق"، گو هر چه باشد، کار  درست و معاصری نیست.

کسی چه می ­داند شاید مراد شوربخت از خودش چنین ارزیابی و برداشتی نداشته باشد.

از این روست که گاهی با نوشتن به دفاع از مرادی برمی ­آئیم که در ارزیابی مریدان خود لطمه می ­خورد.

شاید هم کار ما غلط باشد که این جا خود را قاطی رابطه مرید و مرادی کرده­ ایم؟

کسی چه می ­داند؟

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد