در خدمت و خیانت زنان
نوشته : شهلا زرلکی
چاپ اول
خدمات فرهنگی رسا
در۲۰ صفحه
بالاخره دوستی همت کرد وکتاب " در خدمت و خیانت زنان " نوشته خانم شهلا زرلکی را بجای هر ره آورد دیگری برایم آورد.
چون کم و بیش در موردش شنیده وخوانده بودم، فورن شروع کردم به خواندن آن. آنچه که در زیر می آید حرف های من در مورد این کتاب است.
اولین موضوعی که نظرم را جلب کرد نام کتاب بود. کتابی که با نام " زن ها و آدم ها " برای کسب اجازه چاپ به ارشاد تحویل می شود با نام " در خدمت و خیانت زنان " اجازه چاپ می گیرد. یعنی نامی که بیشتر می توانست باب سلیقه وخواست ارشاد باشد توسط ارشاد به نام دیگری تبدیل می شود. که کم تر برای ارشاد مطلوب است. اگر برعکسش بود بیشتر پذیرفتنی بود.
می دانیم که کلمات بار معنائی خود را دارند و باید با توجه به این موضوع، برای کار بُردشان دقت کاملی داشت، بخصوص از سوی نویسندگان.

بر این اساس انتظار داریم ، در کتاب " در خدمت و خیانت زنان " با موارد مشخص و روشنی از" خدمت " زنان روبرو شویم ، که نمی شویم، و بخصوص در مورد زنان که مشخص است منظور از خیانت شان چه می تواند باشد. که صفحاتی رم خورده است.
نام اولیه کتاب هم که " زن ها و آدم ها " بوده است می رساند که " زنها با آدم ها باید فرق داشته باشند" احتمالن یا باید مثلن فرشته باشند تا در مقابل " آدم ها " قرار بگیرند ، یا چیزی غیراز آدم باشند. شاید اگر نام کتاب " زنان از دیدگاه من " بود " یا چیزی در این روال " می توانست " بارهای معنائی دیگر را در اذهان متبادر کند.
مطلب دیگری که نویسنده در قسمت اول کتاب قصد دارد بقبولاند این است که دختران صندوقچه سر به مهری هستند و تا ازدواج نکرده اند، همه فکر و ذگرشان را شوهرپر کرده است و کمترین دستکاری نشده اند و از دستگاه تناسلی خود چیزی نمی دانند. جوری این موضوع را می نمایاند انگاری که در جامعه دختران حضور نداشته است.
"...او ( یعنی دختر ) تا سالهای نوجوانی با پرسش های محرمانه خود تنها می ماند. در نوجوانی به واسطه کتابی که اتفاقی پیدا می کند یا به وسیله اطلاعات درست و نادرست همسالان ، دوستان یا خواهر بزرگتر ، پاسخ بسیاری از پرسش ها خود را می یابد ..."
" ...اما اعضای پائین تنه دخترک، همچون سر زمین راز آمیز و مقدسی است که هیچ کس بی طهارت اجازه ندارد به آن گام بگذارد "
من نمی دانم، یعنی این همه " بوی فرند " های قد و نیم قد که در سنین مختلف با دختر های مختلف سر و سرّدارند تمامن " با طهارت به اعضای پائین تنه " گر فرند " خود گام می گذارند؟ "
بخصوص در این زمان که همان زمان نشر این کتاب است دیگر فکر نمی کنم :
" ضرورت نخست در زندگی زن ازدواج باشد "
اتفاقن ازدواج گریزی، بیشترشایع است و طرفدار دارد. نه فقط در ایران که شاید گفته شود بخاطر وضع نا مناسب اقتصادی است که در بیشتر کشور های جهان.
" ...چرا که نیاز آغازین و بنیادین هر زنی در روند زیستن خود ازدواج است."
که من گمان نمی کنم.
این کاملن درست است و بی شبه،
" عشق در زندگی زن، یک نیاز ضروری است. تنها عشق قادر است زیبائی های پنهان و آشکار او را بر خودش و دیگران آشکار کند. "
اما مگر نمی گویند و درست هم می گویند که در بیشتر مواقع ازدواج عشق را می کشد؟ در اینصورت این همه تکیه بر ازدواج در این کتاب برای چیست؟ ...تمام نوشته های در ( گیو مه " " ) از متن کتاب است.
بطور کلی بنظر می رسد که نویسنده با نظریات سیمون دو بووارهمراه است در حالیکه دو بوار شدیدن فمنیستی است که معتقد است " یک انسان زن زاده نمیشود، بلکه تبدیل به زن میشود» واین چیزی جز بازی فلسفی با کلمات نیست. زن از لحاظ فیزولوژیک زن متولد می شود و مرد، مرد. آنچه که در سنین مختلف تغییراتی در این دو جنس ایجاد می کند" چه تفییرات روحی و روانی و چه تفییرات اندامی، صرفن زائیده ترشحات هرمون های متفاوت در این دو جنس است. و نوع این ترشخات ابدن بستگی به این ندارد که
" یک انسان زن زاده نمیشود، بلکه تبدیل به زن میشود»
و اگر روابط جاری در جوامع مختلف، دختر بودن و تمایلاتش را تابو می کند سبب می شود که تمایلات بخصوص دختر ها زیر زمینی! بشود. وگرنه کمتر می توان قبول کرد که هر دو جنس، دوست پسر و دوست دختر " بوی فرند و گرل فرند " نداشته باشند و غایت خواستشان " بخصوص برای دختر ها " ازدواج باشد و تا قبل از آن به قول نویسند " قضیب " مردی را دشت نکرده باشند.
من زیاد اعتقاد به پیچاندن روابط بسیار متعارف در جملات و تعبیر های فلسفی که درک و دریافت را مشکل می کند ندارم.
در داستان نویسی آنجا که نثر برای اکثریت با سواد ِکتابخوان، سخت خوان و نامفهوم و پیچیده است، داستان از ژانر عوام پسند خارج می شود و می شود تافته جدا بافته ای برای گروه اندکی که بیشتر ادای روشنفکری را در می آورند و خوب که توجه بگذاری درمی یابی که چیزی هم بارشان نیست. من به دفعات و در جا های مختلف گفته و نوشته ام که ما در ایران هستیم، فارسی می نویسیم و برای خواننده فارسی زبان می نویسیم و در اینصورت حتمن باید بنحوی بنویسم و جملات را به شکلی چیدمان بدهیم تا خواننده بتواند بخواند و درک و دریافت کند و اگر داستان است از خواندن آن لذت ببرد. حالا گیریم آمدیم حتا نام کتابمان را بکنیم ببری که می رود گل درخت، که یعنی من از دیگران سوا هستم همان می شود که هم خواننده و حتا هم نویسنده را از شوق می برد.
البته در حد خودم می دانم که از بحث های فلسفی ِ روحی روانی نمی توان انتظار داشت که نثری داستانی داشته باشد ولی می توان انتظار داشت که قدری پیاده تر بود تا با هم راه برویم.
نویسنده این کتاب به اندازه کافی هم سرشناس است و هم آثار قابل توجه و ارزشمندی دارد بخصوص در زمینه نقد که دستی به سزا دارد .
ولی مثلن در مورد " هیستری " که معنائی مشخص و توضیح داده شده ای دارد و حتا در لغتنامه های سه گانه معتبری که داریم به یک شکل بیان شده است، آنقدر پیچ و تاب داده می شود که خواننده فکر می کند اولن مختص زنان است و در ثانی گویا همان " هیستری " شناخته شده خودمان! نیست.
بنظر می رسد نویسنده، آثار بسیاری از فلاسفه، تحلیلگران، نویسندگان، وصاحبنظران را مطالعه کرده است و بهمین علت در هر صفحه به یکی دو مورد و گاه بیشتر، به حرف ها ونظریات آن ها در زیر نویس صفحات رجوع می کند و این خواننده را از روند خواندن دور مینماید، ضمن اینکه برای خواننده مقدور نیست که به این همه مورد مراجعه کند. واضحتر اصلن این همه مورد لزومی ندارد.
این نوع کتاب ها برای خوانندگان متعارفی چون من خسته کننده و نا لازم است.
مثلن در صفحه 62 آنچه را در مورد " ادبیات بی درنگ " می گوید ضمن اینکه موضوع مهمی نیست کلی وقت نویسنده تلف می شود تا روند خواندن را رها کند و برود سراغ دلیل آن در زیر نویس.
بطور مثال به تکه ای که در صفحه 66 در مورد " سیکلوتایمیا " نوشته شده و در زیر نویس در حدود چهار سطر در مورد آن که خُلق ادواری و اختلال دوقطبی است توضیح داده است توجه کنید:
همه می دانیم که که انسان ها با انواع ناراحتی های روان پریشی دست به گریبانند ( چه مرد و چه زن ).
از انگزایتی گرفته تا انواع درجات افسردگی که هیچ یک نه به خدمت و نه به خیانت زنان ارتباطی ندارد و پرداختن به آن ها به کج راهه کشاندن فکر خواننده است.
خواننده هر چند با مورد دندان گیری از خدمت زنان برخورد نمی کند ولی در عوض مفصل با نحوه وراههای خیانت زنان مواجه می شود.
آنجائیکه بخصوص در صفحات 116 تا 119 در مورد خیانت زنان صحبت می کند، نمی دانم بر اساس کدام آمار به این مهم اشاره دارد که در راه باز کردن بیشتر چشم و گوش مردان گام بر می دارد، و توجه می دهد که حواسشان جمع باشد:
"...زن با شیوه های متفاوت و به یاری تدابیر و شگرد های غریزی زنانه به شوهر خود خیانت می کند "
و تاکید دارد که زنان در این شیوه خیانت به شوهران خود:
" مهارت مثال زدنی زن در بازی کردن نقش های حسی مختلف، نقاب بزرگی است که نمی گذارد اسرار نا گفته گروه عظیمی از زنان فاش شود "
و مهمتر اینکه چه راهنمائی دل انگیزی برای مردان دارد:
" ...مرد جامعه امروز مثل مرد روزگار قدیم، مرزهای تحریم شده زن شوهر دار را رعایت نمی کند. مرزهای تحریم کمرنگ تر شده و حتا در بعضی موارد استقبال جامعه مردان از زنان متاهل برای برقراری ارتباط به مراتب بیشتر است. مردی که به سراغ ارتباط با زن شوهر دار می رود، می داند که در گیر خواسته ها و توقع های افزون تر زن نخواهد شد. زنی که همسر دارد مجال و امکان زیادی برای ایجاد سیطره و مالکیت عاشقانه ندارد. او جای دیگری حس مالکیت خود را به اجرا در آورده است، و حالا تنها به رابطه ای پنهان و جبرانی دل خوش است. پس زن شوهر دار گزینه مناسب تری است، و درد سر دوشیزگان را ندارد..."
از این بهتر نمی توان مردان را راهنمائی کرد.
البته در کل نبایستی نا گفته بماند که کار خانم شهلا زرلکی در تنظیم و انتشار این کتاب یک تابو شکنی است و ایشان هم این شهامت را داشته اند و هم بسیار خوب از عهده اش بر آمده است.
گاه راهنمائی هائی بخصوص برای زنان دارد که اغلب یا از آن بی اطلاعند و یا تصور در آمیختن با آن را ندارند، بخصوص آنجا که قوانین طلاق را واشکافی می کند.
درفصل " نا آگاهی تحمیلی تاریخ یا..." باز گوئی مواردی عنوان می شود که بخصوص زنان بایستی از آن مطلع باشند، آنجا که " می پردازد نیاز به این تذکراست که متاسفانه " صیغه شرعی " شده Common lawنویسنده به " صیغه شرعی " و " هم خانگی
است دکان دو نبشی برای فحشای علنی و قانونی که نمونه آن را می توان بشکل شرم آوری در جوار مرقد امام رضا در مشهد دید که متاسفانه بسیاری مشتری های خارجی بخصوص عرب هم دارد.
بد نیست چون در این کتاب بسیار از " فمنیسم " و " فمنیست " ها صحبت شده است نظرم را در این مورد بگویم.
دختربچه ها از زمان بازی های کودکانه خود خط قرمزی برای بازی با پسر ها را دارند و با بزرگتر شدن رفتار، تفکر،تصور، و منش دیگری جدا از پسرها دارند و فمنیسم چیزی جز پر رنگ کردن این خط نیست و حالا شده است دکانی برای خودش. همین تفاوت طبیعی را ریخته اند در قالب قوانین " گاه حاد " خاصی و کم کم دارند آن را به نوعی دشمنی با مردان و حتا با زنانی که تند روی زنانه ندارند و بیشتر برای این است که عده ای در پناه آن خود را جدا گانه متعصبی بدانند، و گرنه کمترین گام اجرائی ندارند، همه اش حرف است و شعار و فاصله. زنان " زن " هستند با همه ی نیاز ها عقیده ها و رفتار ها و بخصوص تفاوت ها و مردان نیز " مرد " هستند و نیاز های اختصاصی، و در این خط کشی طبیعی و مادر زادی " فمنیسم " بخنوان یک پدیده جائی ندارد جز کسب نام و شهرت و خود آرائی و خود نشان دادن.
گاه جملاتی در این کتاب آمده که درک و دریافتش برای من با سواد متعارف آسان نیست:
" هر چند زنان تا زمان یائسگی، حامل گهواره ای ویران شونده در بطن خویش ( خویشند ) است اما خود نیز همچون گهواره ای میان قطب های هستی ناپایداراندام زنانه غوطه می خورد "
درمجموع درمورد زنان چنان صحبت شده است که گویا موجوداتی ویژه اند و از کرات دیگری آمده اند، و درنهایت فاصله بین آن ها و مرد ها که کوشش می شود بر طرف شود، بنظر عمیق تر می شود.
آنطور نیست آنچه در خانه هست، از سرویس های متنوع کریستال، روزنامه، کتاب، و...فقط به زن تعلق دارد. این چنین خط کشی هائی برای برجسته ومشخص کردن زنان، نگاهی یکطرفه و هم جنس پروری است.
" زن به جهان نا متناهی اطراف قلمرو خود بی اعتناست، سیاست،حکومت ها،معضل اقتصادی و اخبار اجتماعی سر زمین های دور برای او مسائل حاشیه ای و فرعی است ..."
و بدین ترتیب از زن موجودی منتزع با آنچه ما در اطرافمان می بینیم و داریم و سالهاست می شناسیم می سازد. این به نوعی بی توجهی به زنی است که نه تنها به این ها با اعتناست که تا مرفق هم در گیرشان است.
وابستگی زنان بطور دربست، در حدی که از شخصیت شاخص خود دور می شوند در کتاب به چشم می خورد.
تعاریف مختلفی از زن که در جای جای کتاب نوشته شده است در بعضی موارد چنان ضعفی از شخصیت وابسته او را به نمایش می گذارد که باور کردنی نیست و می رساند بی توجه به گروه میلیونی زنان غیر شهری و یا حتا شهری های متعارف از گروه دستچین شده ای که در نظر دارد، حرف می زند. و گرنه می دانیم بیشمار زنانی هستند که اصلن گلدان چینی از مادر بزرگ خود به یادگار ندارند که با شکسته شدن آن، عشق آن ها نیز ترک بر دارد.
همانطور که گفتم، بنظر می رسد زنان مورد خطاب او گروهی خاص هستند که برایشان :
" سلامت و پایداری خانه مطلوب، همواره در معرض ویرانی و بیماری است "
در مورد یائسگی و بطور کلی سن بالا " که متاسفانه برای نویسنده بیشتر سنین دوران یائسگی است با کمی بالا و پائین، در حالیکه می دانیم مدتهاست که سن متوسط در بیشتر کشور ها از مرز هفتاد سالگی هم گذشته است " زنان را محروم از بسیاری نعمات می داند.
اگر یکی از این موارد بخصوص در زنان مسن و پس از یائسگی داشتن سکس و لذت جنسی است باید اشاره کنم که چنین زنانی نه تنها سکس دارند " یا می توانند داشته باشند " بلکه به " ارگاسم " هم می رسند.
در اوراق پایانی کتاب نویسنده بخصوص زنان را به روی آوری به مذهب و روحانی شدن هدایت می کند، و چاره تنهائی را در این نوع گرایش می داند، در حالیکه نارو های مذهبی چنان فراوان است که به هیچ روی نمی توانند تکیه گاهی مطمئن باشند.
شاید لازم باشد یکبار دیگر این کتاب و با تاملی بیشتر خوانده شود. ولی آنچه را که من گفتم چکیده ای است از برداشتی که بنطرم رسیده است.
کاستی هایش را بر من ببخشائید.