|
پنجاه سال پیش کتابی بنام "حکومت نامرئی" در آمریکا منتشر شد که محتوای آن، اقتدار روزافزون دستگاههای اطلاعاتی در آمریکا و نقش پنهان آنها بهعنوان کانونهای مقتدری بود که حتی رئیسجمهور آمریکا نیز بر تمامی تصمیمها و اقدامات آن نظارت ندارد. این حقایقِ تکاندهنده، امروز ابعاد مهیبتر و مهارناپذیرتری یافته است. | |
سیصد و شصتوپنج سال پیش در نیمه سده هفدهم، در قلمروی فلسفه سیاسی کتابی نوشته شد که مهمترین اثر تحلیلی درباره دولتِ مدرن بود. کتابی با عنوانِ مهیبِ "لویاتان"(Leviathan)- هیولای قدر قدرتِ افسانهای. توماس هابز که تحلیلگر قدرت سیاسی بود، با تقدسزدایی از "منشا الهی و آسمانیِ" حکومتها، قرارداد اجتماعی را مبنای مشروعیتِ دولت شمرد و در فلسفه سیاسی خود کوشید تا حقوق طبیعی انسان را با سازوکارِ قدرت پیوند دهد. او بر آن بود که انسانها به انگیزه صیانت نفس و حفظ صلح و آسایش خود، جامعه مدنی و دولت را پدید میآورند. در پرتو تحلیلهای اندیشمندانی چون هابز بود که از سده هفدهم بهتدریج حقوق طبیعیِ متافیزیک جای خود را به حقوق طبیعی ِ خردگرا سپرد.
اروپا در نیمه نخست سده هفدهم عرصه آشوبهای اجتماعی، تفرقههای دینی، تاختوتازهای منطقهای و جنگهای خانمانسوز سیساله بود. هابز با نگارش لویاتان میخواست بر این دوره نکبت زده و پرآشوب نقطه پایان گذارد و آدمی را از وضعیت جنگی- که در آن "انسان، گرگِ انسان است"- به وضعیت مدنی سوق دهد. هدف اصلی او یافتن راهی برای پیشگیری از وقوع جنگ در آینده بود. هابز هرچند قوانین طبیعی را "وجداناً الزامآور" میدانست اما امنیت را پیششرط این الزام میشمرد و بر آن بود که حق صیانت نفس، اصل بنیادین حقوق طبیعی است.
از نظر هابز "قانون اول طبیعت" اصل صیانت نفس بود، "قانون دوم"؛ درک و پذیرشِ ضرورتِ سازش با دیگران از طریق قرارداد اجتماعی، و "قانون سوم"؛ اصلِ پایبندی به این پیمان. او نوشت که نیاز طبیعی انسان به امنیت و بهرهگیری از موهبتهای اجتماعی، انگیزه پیروی او از قدرت عمومی است. به بیان دیگر؛ فرمانبرداری مدنی انسان، ناشی از نیاز درونی او به امنیت و آسایش است. آحادِ مردم بنا به قراردادی اجتماعی حقوق خود را به دولت واگذار میکنند و از آن فرمان میبرند تا دولت، امنیت ِ آنها را تأمین و حفظ کند و از جنگ و خشونت که بلای جان آدمی است، جلوگیرد. بدینسان قدرتِ مطلقهای برآمده از اراده آحاد مردم (اما کاملاً متمایز از آن)، در هیئتِ هیولایی بنام لویاتان پدید میآید که نیرومندتر از انسانِ طبیعی است و نقش اصلی آن؛ "حفظ امنیت مردم" است.
به نظر هابز بهایی که مردم باید در اِزایِ برخورداریشان از صلح و آسایشِ، به دولت بپردازند؛ التزام به اطاعت از قوانین حاکم است، مشروط بر آنکه حاکم، قادر به حراست از ایشان باشد. بهر حال ثمره این قرارداد اجتماعی، برآمد دولت بهمثابه قدرتی بلامنازع و مطلقه است.
از انتشار لویاتان در نیمه سده هفدهم تا تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر در نیمه سده بیستم، موازین حقوق طبیعی و مدنی سیری فرازمند داشته است؛ پنجاه سال پس ازهابز، مونتسکیو سخن از "اصل تفکیک قوا" به میان آورد. صد سال پس از او، جان لاک شرایط "حاکمیت مردم" را مطرح کرد. دو سده بعد، اندیشمندان قرن نوزدهم چشماندازهای نوینی را در عرصه عدالت اجتماعی و حقوق مدنی گشودند و در نیمه سده بیستم، اعلامیه جهانی حقوق بشر و سپس میثاقهای بینالمللی حقوقِ مدنی و سیاسی به تصویب دولتها رسید.
اگر درسده هفدهم مسئله قدرتِ سیاسی (دولت) در کانون مباحثِ فلسفه سیاسی قرار داشت، در سده هجدهم، تمرکزِ مباحث، بیشتر بر مفهوم آزادی، مالکیت و حکومت مدنی بود. در سده نوزدهم، عدالت اجتماعی و حقوق و آزادیهای مدنی جایگاه ویژهای یافت. و در سده بیستم، مفهومِ دموکراسی و آزادیهای سیاسی و حقوق بشر برجستهتر شد.
اروپا در پایان جنگهای سیساله (1618 تا 1648 ) تشنه صلح، امنیت و نظم بود. صلح و امنیتی که بهمثابه پایهایترین حقوق طبیعی انسان، حقوق طبیعیِ دیگری چون آزادی، دموکراسی و عدالتِ اجتماعی را تحت الشعاع قرار میداد. هابز بیش از هر فیلسوف سیاسیِ همعصر خود بر این اصل آگاه بود که سیاست، به تحققِ آماجهای مطلوب منحصر نمیشود بلکه آمیزهایست از آماجهای مطلوب، مطالباتِ ضرور و اقداماتِ ممکن. آنچه مطلوب است، باید ضروری و ممکن نیز باشد.
آشوبها و ناامنیهای ناشی از لشکرکشیها، جدالهای قومی، منطقهای و جنگهای مداوم زیر لوای دین، فروپاشی قدرتهای فئودالی را تسریع کرد و درعینحال به تقویتِ حکومتهای متمرکز و مطلقه انجامید. لویاتانِ هابز تجسم یک نیروی مطلقه قاهر است که در برابر تأمین نظمِ متکی بر امنیت و منافع مردم، آنها را از دیگر حقوق سیاسی و مدنیشان محروم و به خود منحصر میکند. بدیهی است که هابز در سده هفدهم، از تحولاتی که در اثر انقلابهای صنعتی، اجتماعی و سیاسی، در مناسباتِ جامعه و قدرت پدید آمده بود (و او تنها آغازش را دیده بود)، نمیتوانست تصورِ روشنی داشته باشد. اما امروز؛ در سده بیست و یکم، که فلسفه سیاست از عرصه درک قدرت و قبضه آن به قلمرویِ تأمین حقِ مردم در مهار قدرت و اداره حکومت فراروییده است، آیا ظهور لویاتانِ دیگری ممکن و موجّه است؟ آیا چنین خطری جامعه متمدنِ امروز را تهدید میکند؟ این، پرسشی است که تام انگلهارت اندیشمند آمریکایی میکوشد در کتاب "حکومت سایه" (Shadow Government ) به آن پاسخ دهد.
پنجاه سال پیش کتابی بنام "حکومت نامرئی" در آمریکا منتشر شد که محتوای آن، اقتدار روزافزون دستگاههای اطلاعاتی در آمریکا و نقش پنهان آنها بهعنوان کانونهای مقتدری بود که حتی رئیسجمهور آمریکا نیز بر تمامی تصمیمها و اقدامات آن نظارت ندارد. این حقایقِ تکاندهنده، امروز ابعاد مهیبتر و مهارناپذیرتری یافته است. تام انگلهارت در کتاب "حکومت سایه"، سازوکار این دستگاهها را نه چون نیم سده پیش در مقیاس ملی بلکه در ابعاد جهانیِ آن بررسیده است. "حکومت سایه" توصیف نیرویی است متکی بر یک ساختار اطلاعاتی- امنیتیِ جهانی که به پشتوانه نیروی ابرقدرتی منحصربهفرد و تأمین یا تداوم وضعیتِ جنگی، میکوشد جهان را اداره کند. انگلهارت مینویسد: «ایالاتمتحده پس از پایان جنگ سرد و بهویژه پس از 11 سپتامبر 2001 ، به دستاویزِ جنگ با تروریسم جهانی با صرف بودجههای سرسامآور اطلاعاتی، امنیتی، تسلیحاتی و بهکارگیری فناوری پیشرفته در جنگ سایبری و پروپاگاندا، به هیئت هیولایی جهانی در آمده است. بهگونهای که اینک میتوان از یک حکومت امنیتیِ جهانیِ آمریکایی سخن گفت که دامنه جاسوسی و دخالت آن در امور جهانیان، نامحدود و نامشروط است. قلمروی دنیای مجازی، از اطلاعات روزمره و عادی کاربران تا زرادخانههای اطلاعاتی دولتها، آوردگاه و آماج ستادهای جنگ سایبری است. جنگی بیوقفه و نامحدود که پشتوانهاش امکانات مالی هنگفت و فناوری بسیار پیچیده و پیشرفته است.»
خطر فزاینده مجتمعهای نظامی- صنعتی برای دموکراسی و حقوق بشر، از سال 1961 مطرح بود. اما این خطر از آغاز سده بیست و یکم، با فناوری پیشرفته اطلاعاتی و امنیتی ابعاد شگفتانگیزی یافته است. در کتاب "حکومت سایه" میخوانیم که چگونه پس از 11 سپتامبر به هنگامی که مردم آمریکا با اخبار و داستانهای ساختهوپرداخته مربوط به خطر تروریسم بینالمللی و امثال آن مشغول بودند، دولت امنیت ملی(National Security State) توانسته است به یک رژیم اطلاعاتی- امنیتی جهانی تبدیل شود. انگلهارت در توصیف کارکردِ این قدرت مینویسد: "اصل تفکیک قوا بر استقلال سه قوه از یکدیگر و نظارت آنها بر یکدیگر بهمنظور حفظ توازن قوا در ساختاری دموکراتیک مبتنی است. اما امروز در ایالاتمتحده این اصل مخدوش شده است. زیرا اینک قوه چهارمی بنام دولت امنیت ملی، سه قوه دیگر را تحت شعاع قرار داده است. پس از 11 سپتامبر هیچ تقاضایی از جانب این سازمان مطرح نشد که کنگره آمریکا آن را برآورده نکرده باشد. بیآنکه نظارتی متناسب با اختیاراتی که دارد بر آن اعمال شود... آمریکاییان و بسیاری از مردم جهان هماینک قربانیان جنگی گسترده و نامحدود در مقیاسِ جهانِ اُروِلی (Orwellian) هستند. آنچنان تحت نظرند و آنچنان با دادههای موهوم و اطلاعات دروغین تغذیه میشوند که کابوس قربانیانِ رمان 1984 در برابر آن رنگ میبازد. ما آمریکاییان در این سریالِ بیوقفه با دکورهای پرهزینه و باشکوه و سناریوهای دروغین و تعهداتِ لاف زنانه، چنان سرگرمیم که مجال آن را نمییابیم به خود آییم و بپرسیم: چرا باید در همهجا دخالت کنیم و مسائل همه کشورها را حل کنیم؟"
بنا به پژوهش نیک ترز در سال 2013، ایالاتمتحده آمریکا در 134 کشور (یعنی دوسوم کشورهای جهان) درگیر "عملیات ویژه" پنهان و یا آشکار بوده است. دولت امنیت ملی و نخبگانِ مستقر در ستاد مشترکِ "عملیات ویژه"، نیروی خود را در همه نقاط داغ و تنش خیزِ جهان متمرکز کردهاند. نقطهای در جهان نیست که تحولات آن از دید این هیولای هزار چشم- که همچون لینسه (آرگوناتِ اساطیر یونان)، چشمانش ژرفای زمین و فراسوی آسمان را میبیند- پنهان بماند. این اقتدار، بیش از آنکه تجلی عظمت یک امپراتوری باشد، کابوسی است برآشوبندهٔ حیاتِ صلحآمیز در سیاره ما.
انگلهارت مینویسد: « آمریکا به دلیل گستردگی حضورش در همه نقاط بهاصطلاح داغِ جهان، همواره در وضعیتِ جنگ (جنگی مستمر) قرار دارد. گویی این حالت به طبیعت ثانویه حیات امپراتوری ما بدل شده و با DNA سیاسیِ دولت امنیت ملی عجین شده است. همین نگرش و منش است که مسئولان دولت جورج بوش را بر آن داشته که لاف زنانه بگویند: ما اینک یک امپراتوری هستیم و حقانیت ما در اراده و عمل ماست!»
کتاب "حکومت سایه" به بررسی کارنامه مجتمعهای نظامی- صنعتی- اطلاعاتی میپردازد و از نقش آنها در "دشمنیابی" و اختراع انواع "فتنهجویانی که منافع ملی آمریکا را تهدید میکنند"، پرده برمیدارد. "دشمنانِ" ساختهوپرداختهای که مهرههایشان تنها بر نطعِ پروپاگاندا آراسته شده است. "دشمنانی" که همچون "رعایای" فئودالِ گوگول در نفوسِ مرده، وجود خارجی ندارند. دیک چنی (معاون جورج بوش) نظریهای داشت که به "دکترین یک در صد" معروف شده است. بنا به این نظریه: «حتی اگر یک درصد احتمال آن باشد که کشوری، روزی به ما حمله کند، ما باید آن را خطری قطعی و صد در صد بدانیم.» انگلهارت در فصل نخستِ کتابِ خود از "مذهب سرّیِ حکومت سایه" و ویژگیهای آن میگوید: «هسته اصلی پیکره دولت امنیت ملی شبیه حلقهای ممتاز از مروّجانِ یک فرقه دینی است. کانونی که برای خود، اصولِ مقدس و لازمالاجرایی دارد و نصوصِ تخطی ناپذیری که بهدقت بایگانی و طبقهبندیشده و رهنمای عمل آن است. فرقهای که احکامِ جزمی خود و مجاهدانِ مجری آن احکام را دارد. ارضِ موعودش بهاصطلاح وطن است و نام امروزین حوزه علمیهاش، اتاق فکر است. معبودی یکتا و لاشریک دارد که همچون ناظری در آسمان، همه موجودات را میپاید و از همه اسرارِ آنها آگاه است... اسنودن، راهب همین دیر بود. اما به جرم آنکه نوری بر مخزن اسرارِ آن افکند بهحکم خیانت همچون یهودا تکفیر شد.»
انگلهارت درباره پیشینه و روند ظهور "حکومت سایه" مینویسد: « در سال 1964 کانون اطلاعات آمریکا (Intelligence Community ) شامل 9 سازمانِ عضو از جمله CIA ، DIA ( سازمان اطلاعات دفاعی) و NSA (سازمان امنیت ملی) بود که هزارتویی از شبکههای اطلاعاتی و جاسوسی در اختیار داشت. ساختار این کانون روزبهروز پیچیدهتر و کارآمدتر شد، آن چنانکه قادر بود عملیات سرّی خود را در چهارگوشه گیتی به راه اندازد و آن را با طیف گستردهای از تنشهای داخلی در این یا آن نقطه هماهنگ سازد و حکومتهایی را بیثبات و یا سرنگون کند. کانون اطلاعات، امروز شامل 17 نهاد رسمی است که یکی از آنها سازمان اطلاعاتِ زمین- فضاییِ ملی است، که به معنای واقعی کلمه همچون چشمی در آسمان، جهان را شب و روز میپاید. محتوای همه دادههای مجازی را ضبط، طبقهبندی و بایگانی میکند و در صورت لزوم، زیر ذرهبین تفتیش مینهد. بهرغم حضور کمرنگتر نیروی نظامی ایالاتمتحده، اطلاعات در آستانه سده بیست و یکم، نظامیتر شده و مراکز اطلاعاتیای چون سیا عمدتاً توسط ژنرالهای بازنشسته، بهصورت شبهنظامی اداره میشوند و همینها هستند که عملیات محرمانه شبکه پهپادها را هدایت میکنند.»
حدود چهار سده از شرایط تألیف کتاب لویاتان گذشته است. اما هنوز "وضعیتِ جنگی" رفع نشده و امنیت و صلح، دغدغه بنیادین بشر است. اگر لویاتانِ هابز برخورداری از تبعیت مطلقهٔ مردم را حق مشروع خود میشمرد، در عوض به تکلیفی بنام تأمین امنیت مردم و پیشگیری از خطر جنگِ آینده نیز گردن مینهاد. در شرایط نابسامان چهار سده پیش، میان حق و تکلیفِ لویاتان تناسبی وجود داشت. اما دولت امنیت ملی یا "دولت امنیت جهانی"، نهتنها متعرضِ حریم حقوق فردی است بلکه امنیتِ مردم را نیز به مخاطره میافکند. از آن مهلکتر اینکه نهتنها پیشگیری از وقوع جنگ را وظیفه محوری خود نمیداند بلکه بدون گردش ارابه جنگ و تداوم وضعیت جنگی، علت وجودی خود را از دست میدهد. منشأ اقتدار لویاتانِ هابز، قرارداد اجتماعی بود. اما منشأ قدر قدرتیِ "لویاتانِ سده بیست و یکم"، معافیت از قرارداد و قانون است. به نظر انگلهارت، دولت امنیت ملی نه به میثاقها و موازین سازمان ملل پایبند است و نه حتی به اعلامیه استقلال آمریکا، قانون اساسی و اصلاحیههای آن.
سده بیستم به تعبیر تاریخشناس بزرگ، اریک هابسبام سده مطلقگراییها یا عصر نهایتها بود. اما برای سده بیست و یکم هنوز نمیتوان نامینهاد. آیا سده ما عصر نظارت و کنترل جهان، عصر شفاف شدن زندگی مردم همچون کتابی گشوده در برابر مراکز تفتیش افکار است؟
تام انگلهارت مینویسد: «تلقی ما ازآنچه در جریان است، عمدتاً به تجربه و اطلاعاتی برمیگردد که مربوط به دوره پیش از 11 سپتامبر است و ما آنطور که باید ویژگیهای دوره جدید را نمیشناسیم. اما دوره عوض شده است و ما به واژگان تازهای برای توصیف و نامگذاری آنچه پس از 11 سپتامبر پدید آمده است، نیاز داریم. در چین باستان وقتی خاندان جدیدی به حکومت میرسید، مراسمی بنام "اصلاح اسم و رسمها" برپا میکرد. چون سقوط سلسله پیشین نشانه ناتوانی آن در انطباق با شرایط جدید شمرده میشد و شکاف میان آن حکومت و اوضاع واقعی بیانگر آن بود که آن خاندان دیگر مناسب این ایام نبوده و تعابیر آن نیز دیگر با جامعه تطبیق نمیکرده است. پس از 11سپتامبر نیز میبایست اسم و رسم و نقش سازمان امنیت ملی به اقتضای شرایط جدید، "اصلاح" میشد. چون دیگر زمانِ نظارت و کنترلِ جهانی آن فرارسیده بود.»
نویسنده کتاب "حکومت سایه" میکوشد مهمترین ویژگیهای این دوره را ترسیم کند: « پس از 11 سپتامبر دوره جدیدی در تاریخ امپراتوری آمریکا آغاز شده و نظام سیاسیای با ویژگیهای نوین پدید آمده است. مجتمعهای نظامی- صنعتی- امنیتیِ ملی نقش بسیار مهمی در جنگ علیه "تروریسم بینالمللی" یافتهاند. یک قشر تمامعیار از سوداگرانِ جنگ سر برآورده که وظیفه خود را تنشآفرینی و تشدید و تداوم جنگ در اشکال گوناگون میبیند. بر زمینه تحولات پس از 11سپتامبر، ما شاهد ظهور یک نظام جدید آمریکایی و یک شیوه حکومتی هستیم که هنوز نمیتوانیم نامی بر آن بنهیم. هرچند همه خطوط سیمای آن روشن نیست اما شواهدِ آن را در پیرامون خود و همهجا میبینیم.»
انگلهارت میکوشد ویژگیهای اصلی دوره پس از 11 سپتامبر را ردیابی کند و سایه روشن آن را نشان دهد. او بر روند خصوصیسازیها از طریق درآمیختگی شرکت- دولتها انگشت مینهد. بر نقض موازین انتخاباتی توسط دیوان عالی کشور در مورد منبع و میزان هزینههایی که در انتخابات ریاست جمهوری صرف میشود و نقض آشکار اصلاحیههای قانون اساسی آمریکا تأکید میکند. و مهمتر از همه، خطر قدرتگیری دولت امنیت ملی و تلاش مستمر آن برای منفعل کردن و به حاشیه راندن مردم را هشدار میدهد.
بااینهمه، تام انگلهارت به آینده خوشبین است. او در فصل دهم کتاب خود از "عصری طلایی برای ژورنالیسم" سخن میگوید: «ما برای نخستین بار در تاریخ، در موقعیتی قرارگرفتهایم که میتوانیم خود، ناشر و ویراستار باشیم، نه مخاطبِ منفعلِ نسخههای دیگران. ما میتوانیم در ساختن جهانی بهتر شرکت کنیم... همه مخاطبان و کاربرانِ اطلاعات دنیای مجازی ناگزیر از گزینشاند. آنها باید راه خویش را با گامهای مصالح خود بپیمایند و آنچه را که میبینند و میخوانند، حتی اگر از نظر صالحترین ویراستاران نیز گذشته باشد، با ذهنِ نقادِ خویش بپیرایند. شهروند دنیای امروز تنها یک مصرفکننده نیست بلکه یک ویراستار، گزارشگر، شاهدِ ذینفع، منتقد، تحلیلگر، داور و کنشگر اجتماعی است.»
گلن گرین والد روزنامهنگار برجسته آمریکایی و برنده جایزه پولیتزر در تأکید بر اهمیت هشدارهای انگلهارت مینویسد: «به نظر من امروز هیچ مبارزهای در جهان، مهمتر از نبرد با این قدرت کنترلکننده و سلطهجو نیست. اگر تسلیم ترس شویم. اگر به آنچه بر ما تحمیل شده و میشود، تمکین کنیم، حقوق انسانی ما پایمال خواهد شد. آنگاه شرایطی پدید خواهد آمد که بپذیریم؛ بردگی، آزادی است. جهل، قدرت است. جنگ، صلح است. و این یعنی چیرگیِ نئواُروِلیانیسم (New Orwellianism ) . همچنان که روزا لوکزامبورگ گفته است: تا کسی از جای خود نجنبد، متوجه زنجیرهای اسارتِ خود نمیشود. کتاب حکومت سایه از آثاری است که یاریمان میدهد، راه گسیختن این زنجیرهای اسارت را بیابیم.»
تام انگلهارت، کتاب "حکومت سایه" را با آرزویی ساده و صمیمانه به نوهاش اهدا کرده است:
" برای چارلی،
به امید آنکه در جهانی زندگی کنی که در آن، دیده شدن به معنای زیر نظر بودن نباشد."
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد