logo





طنازی‌ها و مشت‌های محکم امام راحل

چهار شنبه ۱۷ تير ۱۳۹۴ - ۰۸ ژوييه ۲۰۱۵

س. حمیدی

هنوز انقلاب نشده بود که امامی را برای مردم برآوردند و او را نشاندند درست وسط قرص ماه، تا همه ببینند. اما مردم پچپچه‌ای را واگویه می‌کردند، که یعنی: امام سیزدهم. تازه این اول ماجرا بود. تا آنکه کار انقلاب رونق گرفت. آنوقت عده‌ای از داش‌مشتی‌ها را آوردند وسط خیابان. آنان دست‌ها را به هم گره کردند و در نمایشی مضحکه‌آمیز با پاهای خود بر سنگ‌فرش خیابان ضرب گرفتند و شعار دادند: فرمانده‌ی کل قوا خمینی، دریایی و هوایی و زمینی. خودشان هم خنده‌شان گرفته بود؛ یعنی می‌شود؟ ولی شد.

امام نوظهور می‌گفت: شاه باید برود و آنگاه که شاه رفت، می‌گفت: شاه باید برگردد. آنگاه رندی از قول شاه به شوخی نوشت: امام تکلیف ما را روشن کند، خلاصه ما باید برویم یا بمانیم؟
امام در آغاز افاضه کرده بود که برق و آب مجانی است، اما رهروان طریق او به زودی حالی‌اش کردند تا گفته‌اش را ناگفته بپندارد. او هم به زودی فهمید که چنین توصیه‌هایی را همواره می‌تواند در فتواها و دستورهای سیاسی‌اش به کار گیرد، تا اجرای آن را مقلدان او پشت گوش بیندازند.

امام حتا به شاه توپید که او قبرستان‌ها را آباد کرده است. از آن پس قرار شد که آدم‌کشی موقوف گردد. ولی امام به زودی دریافت که اگر نکُشد اعوان و انصارش زیر دست و پای مردم له خواهند شد. لذا همانند سلف خویش به آبادانی قبرستان‌ها چنان بها داد که دیگر زمینی برای دفن مردگان باقی نگذاشت. حتا لعنت‌آبادهایی که او برآورد، اختراع منحصر به فردی بود که به نامش در تاریخ ثبت گردید.

در عرصه‌ی سیاست ایران، امام راحل نخستین کسی بود که "بیش‌فعالی" را با هوشِ هیجانی به هم آمیخت. چنانکه در طرد دولت بختیار گفت: «من دولت تعیین می‌کنم. من توی دهن این دولت می‌زنم». همه می‌خندیدند، که این چه نوع ادبیات و گویشی است. چون نمونه‌ای از آن را در جایی دیگر نمی‌توانستد سراغ بگیرند. ولی امام همچنان بی‌اعتنا به عرف سیاسی، ضمن الگوگزینی از دار و دسته رمضان یخی به دهان این و آن می‌کوبید. مردم نیز می‌خندیدند چون برای تسکین دردهای اجتماعی خویش به خنده نیاز داشتند.

شکی نبود که "امام عزیز" رفراندوم را باور داشت، ولی او در این رفراندم "جمهوری اسلامی" می‌خواست نه یک کلمه کم، نه یک کلمه بیش. این هم نوعی دموکراسی بود تا عده‌ای به فتوای ولی فقیه عمل کنند و با دستور او پای صندوق بیایند. گفتنی است که پیش از امام عقل کسی به آن قد نداده بود.

او تنها کسی در تاریخ بود که بلد بود تو دهن همه مشت محکم بزند. حتا توی دهن امریکا. وقتی که "گل آقا" نوشت: بعضی مشت محکم می‌زنند و دستشان درد می‌گیرد، امام از شادی در پوست نمی‌گنجید. در رقابتی غیر رسمی او خود را بزرگ‌ترین مشت‌زن تاریخ به شمار می‌آورد. چون با این شگرد صدها رمضان یخی و مش شعبان خودمان را گذاشته بود توی جیبش. همه را می‌کوبید به تاق و سقف.
چشم دشمن کور امام به سینما نیز عشق می‌ورزید. همچنان که در صحبت‌هایش از "گاو" به نیکی نام برد. چون فضای روستایی و زنان چادر به سر فیلم گاو، امام راحل را به شوق آورده بود. او که عقلش به "گاو" قد نمی‌داد، به عشق مش‌حسن نسبت به گاو غبطه می‌خورد.

انقلاب دیوارنویسی را به همراه آورد. روزنامه‌ای دیواری، که همه به نوشتن آن اشتیاق داشتند. بر دیوارها از قول او نوشته بودند که: ما نه طرفدار سرمایه‌دار هستیم و نه طرفدار فئودال. انگار مائو و استالین دوباره متولد شده باشند. ولی رندی زیرکانه در ادامه‌اش نوشته بود: بل‌که طرفدار اسلام هستیم. رند دیگری هم در توضیحی بیش‌تر اضافه کرده بود: بل‌که طرفدار خودمان هستیم.

به هر حال او بدون آنکه مارکس و لنین بخواند و بفهمد از مبارزه‌ با شیطان بزرگ دم می‌زد. در نتیجه نماز جمعه‌ را سامان بخشید تا از قول او شعار بدهند: مرگ بر امریکا، مرگ بر شوروی، مرگ بر انگلیس، مرگ بر فرانسه، مرگ بر اسراییل، مرگ بر منافقین و صدام. فقیه عالی‌قدر نظام در نماز جمعه‌ی تهران از این هم فراتر می‌رفت. چون بر بستری از مظلوم‌نمایی مدعی شد که صدام به او "گربه نره" می‌گوید. فقیه عالی‌قدر به ناچار از نمازگزاران خواست که شما هم به صدام بگویید: صدام خره. سپس انبوه عوام‌الناس در اقتدا به فتوای فقیه عالی‌قدر از ته دل فریاد بر ‌آوردند: صدام خره. اما در فراسوی دریاها آنان که برایمان نسخه‌هایی از اسلام سیاسی رقم می‌زدند، به یافته‌های خویش از این اسلام فقاهتی می‌بالیدند.

امام عزیز به نیکی دریافته بود که حضور او را در مسجد و نماز جمعه نباید واجب دانست. با این همه از ته دل باور داشت که دنیا محضر خداست و در محضر خدا نباید معصیت کرد. در همین راستا زمانی که مطالبات ملی مردم کردستان بالا گرفت، فتوا داد: «بر جوانان عزیز واجب است که به کردستان بروند و ...». انگار بخواهد جوانان را به سورچرانی بفرستد‌. ولی این جوانان در کردستان چنان ریدمانی راه انداختند که تا امروز هم کثافت آن بر شلوارهایشان سنگینی می‌کند.

بعدها جنگ عراق پیش آمد. او دوباره همین فتوا را در خصوص جنگِ با "صدامیان کافر" پی گرفت: «بر جوانان عزیز واجب است که به جبهه‌ها بروند و ...». اما جوانان عزیز او در جبهه‌ها بدجوری به دام افتادند و جنازه‌هایشان را در معراج شهدا تحویل خانواده‌هایشان دادند. آن‌هایی هم که از معرکه وارهیدند همانند مرتضا رفیق‌دوست، شهرام جزایری و بابک زنجانی از آن پس به دنبال کسبِ حلال راه افتادند.

زمانی گروهی از خلبانان به جرم کودتا و براندازی در پایگاه نوژه بازداشت شدند. امام خطاب به خلبانان به ظاهر کودتاچی که در زندان بودند، گفت: شماها که نمی‌توانستید همیشه آن بالا بمانید، وقتی پایین می‌آمدید این مردم حساب شما را می‌رسیدند. از آن پس مردم همچنان به جهالتی می‌خندیدند که رهایی از آن دیگر مشکل می‌نمود. زیرا همه از گفتن و نوشتن منع شده بودند و دیگر مجالی برای گفتن و نوشتن باقی نمانده بود. اما امام به مخاطبان ویژه‌ی خویش از لایه‌های محجور جامعه بسنده می‌کرد. آنان فرمانبران خوبی برایش به حساب می‌آمدند. چنانکه آشکارا به آن‌ها دستور می‌داد که "بشکنید این قلم‌ها را". انگار قلم شده بود چماقِ دست قداره‌کشان. چون او به نوچه‌های خود دستور می‌داد که آن‌ها را بشکنند.

کارگزاران امام مشتی کوپن سپرده بودند دست مردم. مردم گرسنه هم از بام تا شام غم آن داشتند تا چه‌گونه صف ببندند و کوپن‌های خود را نقد کنند. در همین صف‌ها بود که آخوندی عابر از کسی پرسید: این صف "شوما"ست؟ ولی پاسخ شنید که: نه! صف شماست. یعنی صفی که روحانیان برای مردم درست کرده‌اند.

سرآخر امامی که به دهن همه مشت می‌کوبید و به قوانین بین‌المللی گردن نمی‌نهاد، به سازش با صدام مجبور شد و قطعنامه‌ی 598 شورای امنیت را پذیرفت. مردم می‌گفتند که برایش یک شماره‌ کوپن ویژه اعلام نموده‌اند که برود زهر تحویل بگیرد و بنوشد. او چنین کرد و بدون آنکه مشتی به سینه‌ و دهان این و آن بکوبد، زهر را تحویل گرفت و تا جرعه‌ی آخر سرکشید.

او پس از این زهرنوشان، بیش از ده ماه و نیم دوام نیاورد. تا آنکه چهاردهم خرداد ماه 1368 به "ملکوت اعلا" پیوست. ولی اقتدار ده سال و نیمه‌اش جُک‌هایی را برای مردم باقی نهاد که هیچ‌گاه در تاریخ ایران سابقه نداشته است. چون او اختناقی را فراهم دید که مردم تنها در گپ و گفتی چهره به چهره می‌توانستند برای واگویه‌ی جک و شوخی بهره برگیرند.

بعدها در دهه‌ی هشتاد با همگانی شدن پیامک، جک‌های سیاسی بالید و رشد کرد. حتا همین پیامک‌ها به منظور بالندگی بیشتر، شعر، موسیقی و تصویر را هم به خدمت خود گرفت. سپس همگانی شدن شبکه‌های اجتماعی در فیس‌بوک، وایبر و واتس‌آپ به این توان‌مندی‌ها افزود. تا آنجا که امروزه تنها در وایبر سه میلیون کاربر ایرانی با هم مرتبط می‌شوند. به عبارت دیگر یک در صد کل کاربران وایبر، در جغرافیای ایران زندگی می‌کنند. این کاربران سر خویش دارند و فارغ از فساد رژیم دنیای شادمانه‌ی خود را پی می‌گیرند. اما بنا به زهرنوشانی که برای امام راحل اتفاق افتاد، دیگر کسی نیست که به مشتاقان این شبکه‌های میلیونی مشت محکم حواله کند./



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد