از سال ۱۳۸۸عدهای از فرماندهان سپاه و نهادهای امنیتی کشور در همراهی با دوستان سپاهی خود در شهرداری تهران تصمیم گرفتند که مجسمههای شهری را از فضای عمومی تهران برچینند. در آن زمان تصور میشد که نهادهای امنیتی حاکمیت با اشارهی مراجع دولتی به حذف این مجسمهها از سطح شهر روی آوردهاند. ولی در حقیقت اینان سیاستی را تعقیب میکردند تا با برچیدن پیکرههای موجه هنری از فضای شهر تهران، دستسازههایی را بر جای آنها بنشانند که توسط سازمان زیباسازی شهر تهران از سرداران شهید فراهم دیدهاند. در واقع سپاه با این ترفند به داشتههای نظامی، سیاسی و اقتصادی خود بسنده نمیکرد بلکه عرصههای هنری و فرهنگی کشور را نیز بخشی از تیول بی حساب و کتاب خویش به شمار میآورد.
به منظور دستیابی به چنین راهبردی سرداران سپاه با امنیتی که برای هنجارهای غیر فرهنگی خویش فراهم دیده بودند، شبانه به مجسمههای شهری یورش میبردند و آنها را به انبارهای خود انتقال میدادند تا مرحلهی نخست طرح خود را به پایان رسانند. چیزی که بر بستری از مضحکه و خنده، واکنش عمومی شهروندان تهرانی را به همراه داشت. پس از این ماجرا، همان گونه که برنامهریزی شده بود صدها مجسمهی ریز و درشت از کشتگان سپاه، که اینک سردار و سرلشکر نام میگرفتند برجای آنها نشست. همین مجسمهها اینک در هیأتی بیقواره و شلخته در فضای عمومی بوستانهای شهر تهران به صف شدهاند که چیزی جز بیاعتنایی و بیتفاوتی مردم را در پی ندارند. چون مردم در زندگی فردی و یا جمعی خود هیچگاه با افرادی از این دست که در حوزههای فرهنگی کشور بیتأثیر بودهاند، انس و الفتی نداشتهاند. مگر آن که از آزار و اذیت سازمان یافتهی برخی از ایشان تاریخی ناخوشآیند و واپسگرایانه برای ایشان به یادگار مانده باشد.
ضمن آنکه مدیران سپاهی شهرداری تهران به این نتیجه رسیدهاند که تنها با دل نهادن به تخریب یادمانهای فرهنگی میتوانند حقارتهای علمی و هنری خود را جبران نمایند. اگر تا دیروز یادمانهای بزرگان فرهنگی کشور را شبانه از میدانهای شهر میربودند، این بار ترفند و حقهی دیگری را در همین راستا به کار میگیرند. چنانکه بیاعتنا به باورهای فرهنگی مردم به سراغ تندیسی از عمر خیام رفتهاند تا با شکستن و تخریب آن شاید بتوانند به اهداف ضد فرهنگی خود دست یابند.
مجسمه حکیم عمر خیام یکی از شاهکارهای ارزشمند زندهیاد ابوالحسن صدیقی (۱۳۷۴- ۱۲۷۳ش.) به شمار میآید. اوایل دههی پنجاه او به سفارش مدیران فرهنگی کشور این مجسمه را در شهر رم ایتالیا از سنگ مرمر ساخت. مجسمهی مذکور سپس به ایران حمل شد تا آنکه در فضای شمالی بوستان لاله (فرح سابق) نصب گردید.
ابوالحسن صدیقی همان شخصیتی است که ضمن شاگردی کمالالملک همواره سنتهای اخلاقی و فرهنگی استادش را در گسترهی آفرینشهای هنری به کار میبست. همچنین از ابوالحسن صدیقی پیکرهای از حکیم توس نیز در میدان فردوسی تهران به یادگار مانده است که شهرداری اصرار دارد آن را به بهانههای مختلف از این میدان به انبارهای خود انتقال دهد. گچبری برجستهای هم از زندهیاد صدیقی بر دیوار کاخ دادگستری بر جای مانده است که او در آن با نگاهی ایرانی ترازوی عدالت را به دستان ایزد- بانوی دادگری میسپارد. اما شاهکار مهم صدیقی تندیسی است که او آن را هنرمندانه از قامت ملکالمتکلمین برآورده بود. این مجسمه که روزگاری در میدان حسنآباد تهران چشمان هر بینندهای را خیره میکرد، اکنون هیچ نشانی از آن در کار نیست. تندیس ملکالمتکلیمن اگر گم نشده باشد، باید پذیرفت که جمهوری اسلامی دیدار و تماشای این اثر ارزشمند را نیز به همراه صدها اثر هنری دیگر از شهروندان تهرانی بازگرفته است تا آثاری از این دست روزگار خود را در دهلیزهای تاریک و نمور آقایان و حضرات حکومتی به سر آورند.
تهران تنها شهری نیست که مجسمهای از خیام را در فضای شهری خود به نمایش نهاده است. بلکه شهرهای پرشماری از فراسوی جهان تندیسهایی از او را در میدانها و دانشگاههای خود به نمایش نهادهاند. دانشگاه کمپلوتنسهی مادرید، منهاتان نیویورک، شهرهای رم و فلورانس در ایتالیا تنها بخش کوچکی از این اجتماعات جهانی هستند که حضور فرهنگی خیام را در جمع خود قدر دانستهاند. اما خیام علیرغم شهرتی جهانی همچنان در دیار خود برای سیاستمداران جمهوری اسلامی ناشناس و ناشناخته باقی مانده است.
عوامل مخرب به تعمد ضمن تخریب خود، سیمای روشن این تندیس را هدف گرفتهاند تا جایی که بینی آن را به تمامی شکسته و از بین بردهاند. این عمل در حالی اتفاق میافتد که شکستن پیکرهی خیام با اشیای عادی و معمولی محال و غیر ممکن به نظر میرسد و به طبع آنانی که به چنین هنجارهایی دست مییازند از حمایتها، آزادی عمل و امکانات لازم حکومتی، برای اجرای هدف نامردمی خود سود میجویند.
تازه اگر به یادمانهای شهری آسیبی وارد آید، مدیران اجرایی آن هرگز نباید همچنان دست روی دست بگذارند تا شهروندان از آسیبهای بصری این یادمانها به رنجی عاطفی و روانی دچار گردند. به طبع مدیران تحمیلی شهر تهران از آنچه که بر پیکرهی حکیم عمر خیام در بوستان لاله رفته است در عمل و رفتار رضایت کامل خود را به نمایش میگذارند. همچنان که اگر چنین حرکت زشتی با یکی از دستسازههای دولتی صورت میپذیرفت، هرگز به محرکان آن روی خوش نشان نمیدادند و حتا به سرعت نسبت به ترمیم آن اقدام میورزیدند. پیداست که آنان دانسته و آگاهانه به ستیز با فرهنگ ایرانی برمیخیزند تا حسابگرانه فرهنگ غیر بومی و دولتی خود را بر جای آن بنشانند. چنانکه ترمیم پیکرهی خیام را وظیفهی خود نمیبینند چون با تخریب پیکرهی خیام به اهداف آشکار و پنهان خویش دست یافتهاند. در واقع تخریب و اِعمال خشونت در عرصههای فرهنگی، نیاز روانی کارگزاران جمهوری اسلامی برمیآورد.
در جنوب شرقی بوستان لاله نیز تندیسی از ابوریحان بیرونی را جانمایی نمودهاند. اما همانگونه که گفته شد در سالهای اخیر جمهوری اسلامی به منظور شخصیت سازیهای فرهنگی خود به نصب سردیسهایی در بوستانهای تهران روی آورده است. این سردیسها را سازمان زیباسازی شهرداری تهران توسط پیمانکاران خود فراهم میبیند که فاقد هرگونه ارزش هنریاند. دستسازههایی که از ویژگیهای هنری و هنرمندانه چندان بهرهای ندارند و تنها کارکرد تجاری و تبلیغی خود را برای شهروندان به نمایش میگذارند. با این همه به دفعات مدیران سپاهی و حوزهای شهرداری تهران نارضایتی خود را از عدم شباهت مجسمههایی که از رزمندگان سپاهی در بوستانهای تهران نصب میشوند، اعلام نمودهاند. بیشک آنان بر سامانهای از جهالت فرهنگی، تنها به شباهت و همانندسازی این دستسازهها میاندیشند، بدون آنکه به ظرایف هنری پیکرهها اعتنایی داشته باشند.
در بوستان لاله هم دهها پیکره از افراد شناخته و ناشناخته را بدون هیچ ذوق هنری در کنار هم چیدهاند. در همین چیدمان ناموجهی شهری، سردیس افرادی از جمهوری اسلامی در کنار بزرگان علمی و فرهنگی ایران قرار میگیرند. رژیم در کارکردی ضد فرهنگی دوغ و دوشاب را به هم میآمیزد تا شاید مخاطبان ویژهی او معجون غیر فرهنگی او را قدر بدانند. ولی شکی نیست که با هنجارهایی از این دست بیش از همه بیهویتی فرهنگی خود را برای رهگذران به اجرا میگذارد. چون در همآمیزی معجون دوغ و دوشاب حاکمیت، خیام، بیرونی، نیما و محمد معین در کنار افراد بی نام و نشانی از نوع "سرلشکر شهید احمد کاظمی" و یا "شهید ناصر ابدام" قرار میگیرند.
شخص اخیر را در حاشیهی نیمتنهاش، "شهید امر به معروف و نهی از منکر" معرفی نمودهاند و تاریخ تولد و شهادتش را نیز به ترتیب ۶/۴/۱۳۵۴ و ۳۱/۶/۱۳۶۹ نوشتهاند. اما جمهوری اسلامی جسورانه به خود حق میدهد که همین جوانک پانزده ساله را در ردیف معین، خیام و بیرونی بنشاند تا شاید الگویی برای امر به معروف شناسانده گردد، که به حتم او ضمن مزاحمت برای مردم به قتل رسیده است.
بیتردید تعرض به پیکرهی خیام در بوستان لاله نخستین دستاندازی حکومت به ساحت فرهنگی کشور نبوده است، همانگونه که آخرین آنها نیز نخواهد بود. چون حکومتی که از مردم و میراث فرهنگی ایشان تنفر دارد، همچنان در آینده نیز بیزاری خود را در انظار عمومی با شکستن و تخریب آثار هنری به نمایش خواهد گذاشت./